شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ
از غزلها و عاشقانهها
نگاهی به مجموعه شعر «ورمشور» سروده مرتضی امیری اسفندقه
دوباره زندگیام از ترانه سرشار است
دوباره عکس کسی هست روی دیوارم
آرزوی دیرینِ دوستدارانِ شعر مرتضی امیری اسفندقه انتشار غزلها و عاشقانههایش بود؛ که شد. پس بگذارید کمی از گذشته سخن بگوییم: امیری اسفندقه را بیشتر با قصیدههای نوآیینش میشناختند، قصیدههایی که نخستین بار در کتاب «چین کلاغ» منتشر شدند. قصیده قالبی است که بسیاری تنها به خاطر قدرتنمایی سراغش میروند. این رفتار تا حدی هم کار درستی ست، چون قصیده قالب بسیار دشواری است. علی ای حال از آنجا که بسیاری از قدرتطلبان قدرت چندانی ندارند در عمل شاهدیم بسیاری از قصیدههای امروزی فقط ادا و اطوارند. همه ریزه خورِ تکرارند. به اقتفای گذشتگان چند بیتی دست و پا شکسته دست و پا کردن، وانگهی آبروی ادبیات کهن را یک جا بردن. در این وضعیت اگر کسی به سراغ این قالب کهن و مردافکن برود، وانگهی سرفراز و دست پر از آوردگاهش بیرون آید، بعید است نامش به این زودیها از حافظه اهل فن و اهالی ادبیات پاک شود. بعید است به این زودیها پیوندش با قصیده فراموش شود. امیری اسفندقه توانست از عهدهی این قالب برآید. بی دعوی و دعوا. بی ادا و ادعا. او بسیار ساده، صمیمی، با بهره وافر از میراث ادبیات پارسی و با تعهدِ کامل به رهنمونهای شعر نیمایی قصیده سرود و بسیار هم زیبا. به همین خاطر است که همه میگفتند اسفندقه است و قصیدههایش.
سال گذشته پس از سالها سکوت (البته به معنای منتشر نکردن مجموعه شعر) از امیری اسفندقه پنج مجموعه شعر منتشر شد. نگارنده پیش از این در یادداشتی با عنوان «پیش از این پنج کتاب» مروری سریع بر تمام کتابهای امیری اسفندقه پیش از این پنج کتاب تازه داشته است. باری ما در این یادداشت میخواهیم برویم سراغِ یکی از این پنج کتاب تازه، یعنی مجموعه غزلیاتی به نام «ورمشور» که توسط انتشارات شهرستان ادب (به قول قدما) به زیور طبع آراسته شده است. «ورمشور» تنها مجموعهای است که امسال در جایزه کتاب فصل شایسته تقدیر شناخته شد و این یعنی از نظر داوران و منتقدان هم مجموعه غزلیات اسفندقه، مجموعهی قابلتوجهی است.
تنها ۹ غزل از این غزلها نام «عاشقانه» و ۲ غزل نام «معشوق من» بر پیشانی دارند؛ اما با این یازده شعر پروندهی عاشقانههای ورمشور بسته نمیشود. این دفتر شعر شامل موضوعات متنوعی است، اما موضوع عشق با عناوین دیگر و حتی موضوعات دیگر در صفحههای این کتاب حضور دارد.
«شعر عاشقانه» رایجترین گونهی شعر در میان سرایندگان و خوانندگان شعر است. همه شعر عاشقانه را دوست دارند. هم دوست دارند بخوانند هم دوست دارند بسرایند. اما از میان این همه شعر، یک شعر عاشقانهی خوب چگونه شعری است؟ قطعاً شعری است که به «عشق» وفادار باشد. عشق ظاهری دارد و باطنی؛ واقعیتی و حقیقتی. ظاهرش ابرازها و طراوتهاست و باطنش، رازها و ظرافتها. برای ادای حق ویژگی ظاهری عشق، شعر باید ساده و صمیمی، با حال و باصفا باشد. شعر باید غزل باشد و غزل باید مترنم و با طراوت باشد. حق این ویژگی همیشه آسان تر ادا میشود تا آن ویژگی باطنی. همه حواسشان هست طراوت یک شعر عاشقانه باید چگونه باشد، هرچند همه از عهدهی آن بر نیایند. اما شعر عاشقانه حق ویژگی باطنی عشق را چگونه میگذارد؟ آیا هر شاعری از عهدهی بیان رازها و اشاره به ظرافتهای عشق بر میاید؟ مطالعهی انبوه شعرهای عاشقانه که هرروز در رسانهها تولید میشوند ما را از دادن پاسخ مثبت به این سؤال مأیوس میکند. جنسی که خریدار زیاد دارد، بدل و قلابی هم زیاد دارد. حقیقت این است که هرکسی نمیتواند راوی این رازها، دقتها و ظرافتها در شعر باشد. آنان که عشق را یک حس زودگذر میدانند، آنان که عشق را یک جور تفریح میدانند، آنان که فکر میکنند میتوانند با کم و زیاد کردن داروهای بیمار افسرده، عشق را در او کم و زیاد کنند و مخصوصاً آنان که عشق برایشان یک موضوع حل شده است و فکر میکنند میتوانند با اولین رجوعشان به لغتنامه دهخدا یا اولین تجربه علاقمندی خودشان، برای عشق یک تعریف جامع و مانع پیدا کنند نباید شعر عاشقانه بگویند. کسی که موضوع برایش حل شده باشد هیچوقت سعی نمیکند رازها و معماها را کشف کند و در نتیجه پی به لطائف و ظرایف ببرد. آن هم موضوع شگرفی به گسترهی عشق. شاعری میتواند از پس ادای حقِ حقیقت عشق برآید که هنوز در برابرش فروتن باشد، که هنوز با عشق کلنجار برود، که هنوز به جواب نهایی نرسیده باشد.
به نظر میرسد امیری اسفندقه شاعری است که صداقت و فروتنی لازم برای مواجهه با حقیقت عشق، وانگهی جرئت ابراز و بیان رازهایش را داشته است. یعنی در بسیاری از شعرهای او هم عطر طراوت عشق حضور دارد هم بیان ظرافتش. غزلهای زیبایی مثل:
نه از تو نام میخواهم نه از تو کام میخواهم
اهمیت ندارم من، تو را آرام میخواهم ...
تا آنجا که میرسد به این بیت:
نقابِ هر که را برداشتم ابلیس دیدم آه!
تو را ای بهترین! در پردهی ابهام میخواهم
هرکسی در عشق و رفاقت آن قدر دقیق نیست که درونمایهی این بیت را بفهمد و بیان کند، هرچند طبق قاعدهی «معما چو حل گشت آسان شود» هر کدام از ما که این بیت را میخوانیم حقیقتش را تصدیق میکنیم.
و همچنین غزلهای دیگری همچون:
با هر که به غیر از غم تو فاصله دارم
با من بنشین، با تو دلی یک دله دارم
سر میرود از دست همه حوصلهی من
یعنی که برای تو فقط حوصله دارم
و یا:
دوست شو با من و مگذار مکدر باشم
در غم و غصهی ایام شناور باشم
با خودم بودم و دیدم منِ من تکراری است
میشود با تو ولی یک منِ دیگر باشم
و یا:
بو نبرده همسایه، سعی کن نهان باشد
دوست دارمت خیلی، بین خودمان باشد
و یا:
کشیده است به رسوایی و جنون کارم
میان جمع بگویم که دوستت دارم؟
درباره عاشقانههای امیری اسفندقه و همچنین جنس عشق در شعر او سخن بسیار است ولی برای اینکه اشارهای به دیگر شعرهای «ورمشور» داشته باشیم فعلاً از بیانشان صرفنظر میکنم. عشق سرانجام موضوعی فردی است و برای تماشای صورتِ کامل شعر یک شاعر باید رویهی اجتماعی شعر او را نیز بررسی کرد. البته شاعرانی هم هستند که فقط همان رویهی فردی را به نمایش میگذارند که به نظر من دروغگوترین و منفعتطلب ترین شاعران هستند. اگر اینها راست میگویند و واقعاً هیچ دغدغه ای به جز همین احساسات فردی عاشقانه ندارند و آن قدر روحیهشان لطیف است که نمیتوانند با جمع ارتباط برقرار کنند، پس اصلا چرا شعرشان را منتشر میکنند؟ مگر فقط حواسشان به فردیت خودشان ( و نهایتا حضرت معشوق) نیست؟ اگر نیست و نگاهشان اتفاقا بیشتر از خلوت و فردیت به جلوه و جمعیت است که صداقت حکم میکند از این طرف هم سخن بگویند. به همین خاطر است که شما میبینید بزرگترین عاشقانه سرایان روزگار ما مثل زنده یادان محمدحسین شهریار و حسین منزوی نیز _اگرچه اندک و کمتر از عاشقانهها_ سراغ شعر اجتماعی رفتهاند. علت اینکه آن شاعران منفعتطلب سراغ شعر اجتماعی نمیروند فقط هزینه داشتن اینگونه سرایشهاست. از موضوع بحث دور نشویم، یکی از رنگها و رویههای ورمشور همین شعر اجتماعی و توجه به رنجها و مسائل مهم مردم جامعه است. شاید برای بررسی اینگونه شعرهای امیری اسفندقه بهتر باشد سراغ کتابهای دیگر او، از جمله «دارم خجالت می کشم از اینکه انسانم» و یا شعرهای سیاسی او برویم، اما برای ما مهم این است که ردپای شعر اجتماعی را حتی در میان غزلهای ورمشور نیز میتوان مشاهده کرد. از جمله این غزل:
بزرگوار! به فرهنگِ این کرانه برس
به سرزمینِ غزلهای عاشقانه برس
چه گفت پیر؟ هنر نزدِ قومِ ایرانی است
به زادبومِ هنرهای هفتگانه برس ...
این غزل متین و ارجمند به یک مسئول فرهنگی تقدیم شده است که با حذف تقدیم نامچهاش میتوان آن را خطاب به تمام مسئولان فرهنگی ایران خواند. این شعر بیانِ دغدغههای بلند و متعالی اهالی فرهنگ و هنر این سرزمین است، با خطابی درست و آدابی صحیح.
از دیگر شعرهای اجتماعی خاص این مجموعه باید به این غزل اشاره کرد:
خالی از دغدغههای تو و من برگردید
به وطن خانه به دوشان! به وطن برگردید
نکند فوت کند آتشِ نامیراتان!
روشن از راه به این دیرِ کهن برگردید
هرچه دارید از این خاکِ معطر دارید
دسته گلهای پریشان! به چمن برگردید ...
این غزل تقدیم نامچه ندارد اما متن صراحتاً به ما میگوید خطاب به مهاجران و ایرانیان خارج از کشور سروده شده است. تعلق خاطر امیری اسفندقه به ایران، ادا و تعارف نیست که به مناسبت مناسبتها و یا اتخاذ سیاستها جرقه بزند و بعد خاموش شود. این دو غزل مخصوصاً از آنجا که موضوع اصلیشان چیز دیگری است، تأیید روشنی بر این سخن مناند. امیری اسفندقه درد و دغدغه ایران دارد که با آن مسئول و یا این مهاجران ایرانی وارد گفت و گو و مذاکره میشود، برخلاف خیلیها که به خاطر منفعتطلبیها و درخواستهای شخصیشان وارد چنین گفت و گوهایی میشوند. توجه به مسئله ملیت و هویت ایرانی از جمله مسائلی است که عموماً بسیار شعاری و تصنعی مورد توجه قرار میگیرند و کماند شاعرانی که همچون بزرگانی چون ملکالشعرا بهار و مهدی اخوان ثالث به این مسئله بپردازند. از این رو باید قدر امیری اسفندقه را دانست. باری همان طور که گفتیم شعر اجتماعی در کل به جز این دقتها، به خاطر هزینههایش، شجاعت هم میخواهد.
دو موضوع دیگر هم در شعرهای ورمشور بسیار حائز اهمیت و قابل توجه است، یکی اجتماعی و دیگری فردی. یکی شعرهای شهر محورِ امیری که میتوان آنها را ذیل همان عنوان شعر اجتماعی طبقهبندی کرد و امیری در آنها به روایتِ مشکلات و زیباییهای زندگی شهری میپردازد، از جمله چهار شعر با عنوان «خیابانی»، دو شعر با عنوان «جوجه ماشینی»، غزل «پرسه» و ... . موضوع دیگر هم شعرهای عرفانیِ امیری اسفندقه و جهانبینی عرفانی خاص اوست. به خاطر مجال اندک این دو موضوع را باز نمیکنم و فقط یادداشتم را با غزلی عارفانه و بهاری از اسفندقه پایان میدهم. کشف اینکه فلان جملهی معروف موزون است و میتواند در شعری بیاید کار چندان دشواری نیست، مهم این است که تو بتوانی ردیف را این قدر گسترده انتخاب کنی و از طرفی از پسِ یکایکِ ردیفها و قافیهها هم برآیی و شعر تو اینچنین یک دست باشد و همه ابیات هم باهم هم خانواده. عرفانِ ناب اسلامی و جهانبینی ایرانی در تمام ابیات این غزل، چراغ روشن کرده است:
رسید در کنفِ لااله الا الله
بهار از طرفِ لااله الا الله
نداشت طاقت ظلمت، چراغ روشن کرد
شکوفه از شعفِ لااله الا الله
نه بانگِ رعد، که دارند میزنند به شور
ملائکه به دفِ لااله الا الله
بریدم از همه صفهای عاطل و باطل
رسیدهام به صفِ لااله الا الله
مرا به خلوتِ فقر و فنا حواله کنید
به عزت و شرفِ لااله الله
دوباره زندگیام از ترانه سرشار است
دوباره عکس کسی هست روی دیوارم
آرزوی دیرینِ دوستدارانِ شعر مرتضی امیری اسفندقه انتشار غزلها و عاشقانههایش بود؛ که شد. پس بگذارید کمی از گذشته سخن بگوییم: امیری اسفندقه را بیشتر با قصیدههای نوآیینش میشناختند، قصیدههایی که نخستین بار در کتاب «چین کلاغ» منتشر شدند. قصیده قالبی است که بسیاری تنها به خاطر قدرتنمایی سراغش میروند. این رفتار تا حدی هم کار درستی ست، چون قصیده قالب بسیار دشواری است. علی ای حال از آنجا که بسیاری از قدرتطلبان قدرت چندانی ندارند در عمل شاهدیم بسیاری از قصیدههای امروزی فقط ادا و اطوارند. همه ریزه خورِ تکرارند. به اقتفای گذشتگان چند بیتی دست و پا شکسته دست و پا کردن، وانگهی آبروی ادبیات کهن را یک جا بردن. در این وضعیت اگر کسی به سراغ این قالب کهن و مردافکن برود، وانگهی سرفراز و دست پر از آوردگاهش بیرون آید، بعید است نامش به این زودیها از حافظه اهل فن و اهالی ادبیات پاک شود. بعید است به این زودیها پیوندش با قصیده فراموش شود. امیری اسفندقه توانست از عهدهی این قالب برآید. بی دعوی و دعوا. بی ادا و ادعا. او بسیار ساده، صمیمی، با بهره وافر از میراث ادبیات پارسی و با تعهدِ کامل به رهنمونهای شعر نیمایی قصیده سرود و بسیار هم زیبا. به همین خاطر است که همه میگفتند اسفندقه است و قصیدههایش.
سال گذشته پس از سالها سکوت (البته به معنای منتشر نکردن مجموعه شعر) از امیری اسفندقه پنج مجموعه شعر منتشر شد. نگارنده پیش از این در یادداشتی با عنوان «پیش از این پنج کتاب» مروری سریع بر تمام کتابهای امیری اسفندقه پیش از این پنج کتاب تازه داشته است. باری ما در این یادداشت میخواهیم برویم سراغِ یکی از این پنج کتاب تازه، یعنی مجموعه غزلیاتی به نام «ورمشور» که توسط انتشارات شهرستان ادب (به قول قدما) به زیور طبع آراسته شده است. «ورمشور» تنها مجموعهای است که امسال در جایزه کتاب فصل شایسته تقدیر شناخته شد و این یعنی از نظر داوران و منتقدان هم مجموعه غزلیات اسفندقه، مجموعهی قابلتوجهی است.
تنها ۹ غزل از این غزلها نام «عاشقانه» و ۲ غزل نام «معشوق من» بر پیشانی دارند؛ اما با این یازده شعر پروندهی عاشقانههای ورمشور بسته نمیشود. این دفتر شعر شامل موضوعات متنوعی است، اما موضوع عشق با عناوین دیگر و حتی موضوعات دیگر در صفحههای این کتاب حضور دارد.
«شعر عاشقانه» رایجترین گونهی شعر در میان سرایندگان و خوانندگان شعر است. همه شعر عاشقانه را دوست دارند. هم دوست دارند بخوانند هم دوست دارند بسرایند. اما از میان این همه شعر، یک شعر عاشقانهی خوب چگونه شعری است؟ قطعاً شعری است که به «عشق» وفادار باشد. عشق ظاهری دارد و باطنی؛ واقعیتی و حقیقتی. ظاهرش ابرازها و طراوتهاست و باطنش، رازها و ظرافتها. برای ادای حق ویژگی ظاهری عشق، شعر باید ساده و صمیمی، با حال و باصفا باشد. شعر باید غزل باشد و غزل باید مترنم و با طراوت باشد. حق این ویژگی همیشه آسان تر ادا میشود تا آن ویژگی باطنی. همه حواسشان هست طراوت یک شعر عاشقانه باید چگونه باشد، هرچند همه از عهدهی آن بر نیایند. اما شعر عاشقانه حق ویژگی باطنی عشق را چگونه میگذارد؟ آیا هر شاعری از عهدهی بیان رازها و اشاره به ظرافتهای عشق بر میاید؟ مطالعهی انبوه شعرهای عاشقانه که هرروز در رسانهها تولید میشوند ما را از دادن پاسخ مثبت به این سؤال مأیوس میکند. جنسی که خریدار زیاد دارد، بدل و قلابی هم زیاد دارد. حقیقت این است که هرکسی نمیتواند راوی این رازها، دقتها و ظرافتها در شعر باشد. آنان که عشق را یک حس زودگذر میدانند، آنان که عشق را یک جور تفریح میدانند، آنان که فکر میکنند میتوانند با کم و زیاد کردن داروهای بیمار افسرده، عشق را در او کم و زیاد کنند و مخصوصاً آنان که عشق برایشان یک موضوع حل شده است و فکر میکنند میتوانند با اولین رجوعشان به لغتنامه دهخدا یا اولین تجربه علاقمندی خودشان، برای عشق یک تعریف جامع و مانع پیدا کنند نباید شعر عاشقانه بگویند. کسی که موضوع برایش حل شده باشد هیچوقت سعی نمیکند رازها و معماها را کشف کند و در نتیجه پی به لطائف و ظرایف ببرد. آن هم موضوع شگرفی به گسترهی عشق. شاعری میتواند از پس ادای حقِ حقیقت عشق برآید که هنوز در برابرش فروتن باشد، که هنوز با عشق کلنجار برود، که هنوز به جواب نهایی نرسیده باشد.
به نظر میرسد امیری اسفندقه شاعری است که صداقت و فروتنی لازم برای مواجهه با حقیقت عشق، وانگهی جرئت ابراز و بیان رازهایش را داشته است. یعنی در بسیاری از شعرهای او هم عطر طراوت عشق حضور دارد هم بیان ظرافتش. غزلهای زیبایی مثل:
نه از تو نام میخواهم نه از تو کام میخواهم
اهمیت ندارم من، تو را آرام میخواهم ...
تا آنجا که میرسد به این بیت:
نقابِ هر که را برداشتم ابلیس دیدم آه!
تو را ای بهترین! در پردهی ابهام میخواهم
هرکسی در عشق و رفاقت آن قدر دقیق نیست که درونمایهی این بیت را بفهمد و بیان کند، هرچند طبق قاعدهی «معما چو حل گشت آسان شود» هر کدام از ما که این بیت را میخوانیم حقیقتش را تصدیق میکنیم.
و همچنین غزلهای دیگری همچون:
با هر که به غیر از غم تو فاصله دارم
با من بنشین، با تو دلی یک دله دارم
سر میرود از دست همه حوصلهی من
یعنی که برای تو فقط حوصله دارم
و یا:
دوست شو با من و مگذار مکدر باشم
در غم و غصهی ایام شناور باشم
با خودم بودم و دیدم منِ من تکراری است
میشود با تو ولی یک منِ دیگر باشم
و یا:
بو نبرده همسایه، سعی کن نهان باشد
دوست دارمت خیلی، بین خودمان باشد
و یا:
کشیده است به رسوایی و جنون کارم
میان جمع بگویم که دوستت دارم؟
درباره عاشقانههای امیری اسفندقه و همچنین جنس عشق در شعر او سخن بسیار است ولی برای اینکه اشارهای به دیگر شعرهای «ورمشور» داشته باشیم فعلاً از بیانشان صرفنظر میکنم. عشق سرانجام موضوعی فردی است و برای تماشای صورتِ کامل شعر یک شاعر باید رویهی اجتماعی شعر او را نیز بررسی کرد. البته شاعرانی هم هستند که فقط همان رویهی فردی را به نمایش میگذارند که به نظر من دروغگوترین و منفعتطلب ترین شاعران هستند. اگر اینها راست میگویند و واقعاً هیچ دغدغه ای به جز همین احساسات فردی عاشقانه ندارند و آن قدر روحیهشان لطیف است که نمیتوانند با جمع ارتباط برقرار کنند، پس اصلا چرا شعرشان را منتشر میکنند؟ مگر فقط حواسشان به فردیت خودشان ( و نهایتا حضرت معشوق) نیست؟ اگر نیست و نگاهشان اتفاقا بیشتر از خلوت و فردیت به جلوه و جمعیت است که صداقت حکم میکند از این طرف هم سخن بگویند. به همین خاطر است که شما میبینید بزرگترین عاشقانه سرایان روزگار ما مثل زنده یادان محمدحسین شهریار و حسین منزوی نیز _اگرچه اندک و کمتر از عاشقانهها_ سراغ شعر اجتماعی رفتهاند. علت اینکه آن شاعران منفعتطلب سراغ شعر اجتماعی نمیروند فقط هزینه داشتن اینگونه سرایشهاست. از موضوع بحث دور نشویم، یکی از رنگها و رویههای ورمشور همین شعر اجتماعی و توجه به رنجها و مسائل مهم مردم جامعه است. شاید برای بررسی اینگونه شعرهای امیری اسفندقه بهتر باشد سراغ کتابهای دیگر او، از جمله «دارم خجالت می کشم از اینکه انسانم» و یا شعرهای سیاسی او برویم، اما برای ما مهم این است که ردپای شعر اجتماعی را حتی در میان غزلهای ورمشور نیز میتوان مشاهده کرد. از جمله این غزل:
بزرگوار! به فرهنگِ این کرانه برس
به سرزمینِ غزلهای عاشقانه برس
چه گفت پیر؟ هنر نزدِ قومِ ایرانی است
به زادبومِ هنرهای هفتگانه برس ...
این غزل متین و ارجمند به یک مسئول فرهنگی تقدیم شده است که با حذف تقدیم نامچهاش میتوان آن را خطاب به تمام مسئولان فرهنگی ایران خواند. این شعر بیانِ دغدغههای بلند و متعالی اهالی فرهنگ و هنر این سرزمین است، با خطابی درست و آدابی صحیح.
از دیگر شعرهای اجتماعی خاص این مجموعه باید به این غزل اشاره کرد:
خالی از دغدغههای تو و من برگردید
به وطن خانه به دوشان! به وطن برگردید
نکند فوت کند آتشِ نامیراتان!
روشن از راه به این دیرِ کهن برگردید
هرچه دارید از این خاکِ معطر دارید
دسته گلهای پریشان! به چمن برگردید ...
این غزل تقدیم نامچه ندارد اما متن صراحتاً به ما میگوید خطاب به مهاجران و ایرانیان خارج از کشور سروده شده است. تعلق خاطر امیری اسفندقه به ایران، ادا و تعارف نیست که به مناسبت مناسبتها و یا اتخاذ سیاستها جرقه بزند و بعد خاموش شود. این دو غزل مخصوصاً از آنجا که موضوع اصلیشان چیز دیگری است، تأیید روشنی بر این سخن مناند. امیری اسفندقه درد و دغدغه ایران دارد که با آن مسئول و یا این مهاجران ایرانی وارد گفت و گو و مذاکره میشود، برخلاف خیلیها که به خاطر منفعتطلبیها و درخواستهای شخصیشان وارد چنین گفت و گوهایی میشوند. توجه به مسئله ملیت و هویت ایرانی از جمله مسائلی است که عموماً بسیار شعاری و تصنعی مورد توجه قرار میگیرند و کماند شاعرانی که همچون بزرگانی چون ملکالشعرا بهار و مهدی اخوان ثالث به این مسئله بپردازند. از این رو باید قدر امیری اسفندقه را دانست. باری همان طور که گفتیم شعر اجتماعی در کل به جز این دقتها، به خاطر هزینههایش، شجاعت هم میخواهد.
دو موضوع دیگر هم در شعرهای ورمشور بسیار حائز اهمیت و قابل توجه است، یکی اجتماعی و دیگری فردی. یکی شعرهای شهر محورِ امیری که میتوان آنها را ذیل همان عنوان شعر اجتماعی طبقهبندی کرد و امیری در آنها به روایتِ مشکلات و زیباییهای زندگی شهری میپردازد، از جمله چهار شعر با عنوان «خیابانی»، دو شعر با عنوان «جوجه ماشینی»، غزل «پرسه» و ... . موضوع دیگر هم شعرهای عرفانیِ امیری اسفندقه و جهانبینی عرفانی خاص اوست. به خاطر مجال اندک این دو موضوع را باز نمیکنم و فقط یادداشتم را با غزلی عارفانه و بهاری از اسفندقه پایان میدهم. کشف اینکه فلان جملهی معروف موزون است و میتواند در شعری بیاید کار چندان دشواری نیست، مهم این است که تو بتوانی ردیف را این قدر گسترده انتخاب کنی و از طرفی از پسِ یکایکِ ردیفها و قافیهها هم برآیی و شعر تو اینچنین یک دست باشد و همه ابیات هم باهم هم خانواده. عرفانِ ناب اسلامی و جهانبینی ایرانی در تمام ابیات این غزل، چراغ روشن کرده است:
رسید در کنفِ لااله الا الله
بهار از طرفِ لااله الا الله
نداشت طاقت ظلمت، چراغ روشن کرد
شکوفه از شعفِ لااله الا الله
نه بانگِ رعد، که دارند میزنند به شور
ملائکه به دفِ لااله الا الله
بریدم از همه صفهای عاطل و باطل
رسیدهام به صفِ لااله الا الله
مرا به خلوتِ فقر و فنا حواله کنید
به عزت و شرفِ لااله الله