به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ق.ظ

همه چیز درباره لارس فون تریه


۹۳/۰۸/۰۷

 

تیترهای دیگر: «لارس فون تریه و آمریکا» | «عنصرِ نامطلوب» | «آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی» | سینمای ضدآمریکاییِ امروز» | «زن در سینمای لارس فون تریه»  | «فیلم‎شناسی لارس فون‎تریه» |

 

 
Lars von Trier and America لارس فون تریه

 

مقدمه و روش‎شناسی

«در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسان گرفته‌اند و شمّه‌ای بیش یاد نکرده‌اند؛ اما من چون این کار پیش گرفتم، می‌خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچ از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را ملامت افزاید، طمع دارم ایشان را که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد، که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به کار آید، خالی نباشد»

(به نقل از: تاریخ بیهقی . جلد پنجم)

 

یادداشتِ «لارس فون تریه و آمریکا» در سه فصلِ کلی تنظیم شده است.

 


فصل نخست: عنصرِ نامطلوب

یا: چرا سخن گفتن از لارس فون تریه دشوار است؟

سخن گفتن از لارس فون تریه هم در ایران و هم بیرون از ایران دشوار است حتی اگر او بزرگ‎ترین کارگردانِ سینما در روزگارِ ما باشد. این دشواری هم در بلاد اسلامی است، هم در مغرب زمین. مخصوصا اگر این سخن گفتن از نوع نکوهش و سرزنش نباشد. هرچند همه پی‎گیرانِ جدیِ سینما تصدیق می‎کنند تعدادی از بهترین و جنجالی‎ترین فیلم‎های دهه‎های اخیر متعلق به این کارگردان اروپایی است.

آری، من اینجا می‎خواهم از بزرگ‎ترین کارگردانِ دنیا (حداقل در میان آنان که هنوز زنده‎اند؛ حداقل از نظر خودم و با توجه به آنچه از سینما می‎شناسم؛ حداقل با نگاه ساختارگرایی و از دیدِ صرفا هنری) سخن بگویم. و البته که نمی‎خواهم در این مقام، او را نکوهش و سرزنش کنم. این کار بسیار دشواری است.

چرا سخن گفتن از فون تریه در ایران دشوار است؟ از آنجا که «دشوار بودنِ سخن گفتن و تقدیر از فون تریه در مغرب‎زمین» بر «دشوار بودن سخن گفتن و تقدیر از او در ایران» تقدم دارد بهتر است اول به این پرسش بپردازیم:

 

چرا سخن گفتن از فون تریه در مغرب‎زمین دشوار است؟

دلیلِ نخست: دلیل نخست گرایشِ تندِ انتقادی فون تریه است که در محتوای فیلم‎های او نسبت به فرهنگ، سیاست، اخلاق و تفکر جوامع غربی وجود دارد. فون تریه چیزهای را به انسان‎های غربی یادآوری می‎کند که برایشان غیرقابل تحمل است. غرب نمی‎خواهد این حرف‎ها را بشنود. مخصوصا اینکه گوینده‎ی این سخنان در عالم پیام (محتوا+معنا+کانتنت)؛ در عالم پیکره (ساختار+شکل+فرم) نیز غیر قابل انکار و شگفت‎انگیز است. غرب نمی‎خواست بشنود و باور کند، می‎خواست دهانِ فون‎تریه را ببندد.

دلیل دوم: دلیلِ دوم بهانه‎ای بود تا دلیل اول خیلی به چشم نیاید. شاید هم عاملی بود تا دلیل نخست اوج بگیرد. و آن سخنانِ جنجالیِ فون‎تریه بود در نشستِ خبری فیلمِ مالیخولیایش در شصت‎وچهارمین «جشنواره فیلم کن». بخشِ نخستِ این سخنان با شوخی همراه بود، اما تلخیِ بخشِ پایانی سخن فون تریه به حدی بود که رسانه‎های غربی تلاش کردند شوخی اولیه فون تریه را نیز جدی بنمایانند تا فشار افکار عمومی را بر او بالا ببرند. بخشی از آن سخنان که سه سال پیش ایراد شدند به این شرح‎اند:

«... فکر کنم هیتلر را درک می‌کنم. نمی‌توانی او را یک آدم خوب خطاب کنی، اما او را خیلی درک و کمی هم با او ابراز همدری می‌کنم، اما توجه کنید، من به جنگ جهانی دوم تعلق ندارم و ضد یهود هم نیستم. البته خیلی هم طرفدار یهودی‌ها نیستم. نه خیلی زیاد، چون اسرائیل موی دماغ است.»

پس از ایرادِ این سخنان رسانه‎های بزرگ اروپایی و آمریکایی و پیروانشان در جهان سوم تلاش کردند فون تریه را هوادار هیتلر نشان بدهند. هرچند او بارها تاکید کرد بخش نخست سخنانش را به عنوان شوخی بیان کرده و حتی به خاطر این بخش از سخنانش از کسانی که چنان برداشتی کرده‎اند عذرخواهی کرد (و البته که به خاطر بخش پایانی هرگز عذرخواهی نکرد). یک روز پس از این اظهارات، برگزارکنندگان جشنواره فیلم کن در اقدامی بی‎سابقه فون تریه را از جشنواره اخراج کردند و بیانیه‎ای در این مورد صادر کردند. بخشی از آن بیانیه:

«... هیئت مدیره جشنواره عمیقا از اینکه لارس فون تریه از جلسه بحث و تبادل نظر برای بیان سخنانی غیرقابل‌قبول، تحمل‌ناپذیر و مغایر با ایده‌آل‌های جشنواره درمورد انسانیت و بلندنظری استفاده کرد، متاسف است.

هیئت مدیره قاطعانه این سخنان را محکوم کرده و لارس فون تریه را در جشنواره کن «عنصر نامطلوب» اعلام می‌کند».

 

«عنصر نامطلوب»  خواندنِ فون تریه توسط جشنواره روشنفکری مثل کن که خود پیش از این بارها فون تریه را برگزیده بود، جدا از موضوعِ اخراجش قابل توجه است. فون تریه مدتی بعد در مصاحبه‎ای گفت: «از اینکه عنصر نامطلوب خوانده شدم به خودم افتخار می‌کنم و شاید این اولین بار است که دارم به خودم افتخار می‎کنم.».

دو سال بعد وقتی فون تریه برای نمایش فیلم آخرش درجشنواره برلین روبروی دوربین خبرنگاران حاضر شد با افتخار سوی‎شرتش را بازکرد تا همه پیام مندرج روی تی‎شرت سیاهش را ببینند. بر پیراهنِ فون تریه آرم «جشنواره کن» نقش بسته بود و تیتر زیرش این بود:

«عنصر نامطلوب» (persona non grata) بخش رقابتی!

Lars von Trier لارس فون تریه با تیشرت عنصر نا مطلوب

گفتنی‎ست پس از اظهاراتِ جنجالی فون تریه در جشنواره کن، دشنام‎ها و بدگویی‎های فراوانی از سوی قلم‎به‎مزدهای اسرائیل و آمریکا نثار این کارگردانِ بزرگِ دانمارکی شد. از جمله دشنام‎هایی که برای فون تریه به ذهن غربی‎ها رسید دشنامِ «غیر اخلاقی» بود. دشنامی که من و شمای مسلمان می‎توانیم به همه فیلم‎های غرب و کارگردانانشان بدهیم ولی خودشان حق ندارند به یک نفر بگویند. با اینحال از میان همه دشنام‎ها این دشنامِ غربی‎ها به ایران نیز رسید.

 

چرا سخن گفتن از فون تریه در ایران دشوار است؟

پاسخ: به خاطرِ رسیدنِ دشنام «غیراخلاقی» غرب نسبت به فون تریه از آن سوی آب‎ها به این سو. توجه داشته باشید که آشنایان با سینمای غرب می‎دانند هر گونه پرداختن به موضوعات غیراخلاقی (حداقل برای کسی که مسلمان نیست و ساکن عالم غربی است) غیراخلاقی نیست. چه‎بسا فیلمی که بسیار از مسائل غیراخلاقی سخن بگوید بی اینکه در آن اصل بر شیوعِ فساد وفحشا و دعوت به گناه و ویژگی‎های مشمئزکننده تجاری و عامه پسند باشد. با اینحال این چیزی نیست که برای خبرگزاری فارسِ ما خیلی قابل توضیح باشد.

«به گزارش خبرگزاری فارس، از مدت‌ها پیش خبر ساخت و اکران فیلم «نیمفومانیا»، یکی از بی‌اخلاق‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما، به صورت سانسور شده در برخی از کشورهای اروپایی جنجال زیادی به پا کرد...این در حالی است که «لارس فون تریه»، کارگردان دانمارکی این فیلم، نیز با ایراد سخنان ضد یهود و اینکه «می‌تواند هیتلر را درک کند» در جشنواره 2011 کن و اخراج از این جشنواره به یکی از چهره‌های جنجالی سینما تبدیل شد.»

اینگونه است که پرونده‎ای که خبرگزاری فارسِ ما برای فون تریه می‎بندد تفاوت چندانی با پرونده‎ی رسانه‎های صهیونیستی برای او ندارد.

(حالا یکی نیست به این‎ها بگوید اگر فیلم غیراخلاقی‎ست تو چرا علمش می‎کنی؟؟! و اگر خودت خیلی اخلاقی هستی این چه تیتر کاسبکارانه‎ای‎ست که برای خبرت برگزیدی؟! «فیم غیراخلاقی» «+عکس» ؟! آیا این «+عکس» یک تکنیکِ غیراخلاقی گوگلی برای جذب مخاطبِ نوجوان یا منحرف نیست؟! بیچاره منحرف اخلاقی یا نوجوانی که به شوق تماشای یک فیلمِ غیراخلاقیِ مهیّج برود به کاهدان بزند و چنین فیلم اعصاب‎خورد کنی راببیند!)

 

 

 


 

فصل دوم: فیلم‎شناسی لارس فون تریه

یا: آشنایی با سینمای لارس فون تریه

برای عمومِ سینمادوستان سینمای فون تریه انکار نشدنی است و البته سینمای او یک سینمای فلسفی، هنری و فرهیخته است.  بر این باورم که اگر چیزی به نام «سینمای فلسفی» قابل تحقق باشد، یکی از مهم‎ترین مصادیقش لارس فون تریه است. می گویم و می آیمش از عهده برون. عمومِ کسانی هم که او را دوست یا دشمن می‎دارند از زمره فرهیختگان‎اند و عموما مخاطب عام دوست دارد نه دعوایی با فون تریه داشته باشد نه رفاقتی، چون نمی‎فهمدش. چه اینکه سینما و سخن او گاه بسیار پیچیده می‎شود حتی برای مخاطب خاص، چه رسد به مخاطب عام. در این گروه مخاطبانی فون تریه بسیار معروف است به «دیوانه». زین‎رو موضعشان هم نسبت به او مثبت یا منفی نیست: لیس علی المجنون حرج. اما مخاطب خاص می‎داند که فون تریه برخلاف اکثریت غالبِ کارگردانانِ سینما در جهان، در پس هر اثر خود سخنی دارد، آن‎هم سخنی تازه؛ چیزی که این روزها در دکانِ هیچ عطاری یافت نمی‎شود. (قطعا منظور خاصی از این عام و خاص کردن‎ها ندارم و بر این باورم که این‎ها همه نسبی‎اند و فاقد قطعیّت، آن‎هم در ارزشگذاری. من خودم هیئتی‎ام)

از دیگر ویژگی‎های سینمای فون تریه که مخاطب عام (و گاه حتی مخاطب خاص) را پس می‎زند حضورِ تلخی و رنج و همچنین انواع و اقسام ساختارشکنی‎ها و تابوشکنی‎های محتوایی است. شیرین‎ترین فیلمِ فون‎تریه هم تلخ و رنج‎آور است. هرکسی نباید فیلم او را ببیند، اینجا دیگر منظورم بحث عام و خاص نیست، منظورم بحث اعصاب و روان و میزان تحمل است. این ویژگی او ریشه در بیانیه جنبشِ ضد هالیوودیِ «دگما ۹۵» فون تریه و یارانش دارد. اینجا دگما۹۵ را باز نمی‎کنیم چون به اندازه کافی درموردش اطلاعات وجود دارد، از طرف دیگر شاید فقط یکی از فیلم‎های خود فون‎تریه کاملا دگمایی باشد. باری پایبندان به این بیانیه پروایی از حضور رنج در سینمایشان ندارند. به ببیان دیگر: خیلی منّت مخاطب را نمی‎کشند. البته جایی که «نیاز» باشد و «لازم» از تلخ پروا ندارند. یکی از دیالوگ‎های معروفِ فون تریه (در فیلم اروپا) این است: «یک فیلم خوب، باید مثل یک ریگ در کفش مخاطب باشد»

لارس فون تریه یک یاغی است. او پرسش می‎کند. او گستاخانه پرسش می‎کند. قراردادهای اجتماعی و پیشفرض‎های جمعی اندکی هستند که توانسته باشند از زیر دست فون تریه بگریزند. تیغِ تیزِ پرسشگریِ فون تریه برعکسِ روشنفکران جهان سومی که هنوز در حال نقدِ پیامبران و سنن دیرینِ الهی هستند، بیشتر متمایل به سننِ امروز است. مدرنیته، علمِ جدید، اخلاق امروز غرب، حکومت غربی، تمدنِ غربی، خانواده غربی، مردِ غربی، مسیحیتِ امروز، سینمای امروز غرب، هالیوود، اروپا و آمریکا از جمله نگون‎بختانی هستند که سیبلِ ضربات سهمگین و پرسش‎های بنیادین فون تریه واقع شده‎اند.

یکی از مهمترین مولفه‎های سینمای فون تریه نگاه خاص او به موضوع «زنان» است که همانا تا حدی زیادی مرهون و متاثر از شخصیت و آموزه‎های مادر عجیب و غریب این کارگردان دانمارکی است. و باز برخلافِ اکثریتِ قاطع روشنفکرها و فمینیست‎ها (مخصوصا فمینیست‎های مرد!) که گرایشاتی ریاکارانه، دروغین و عموما سطحی در این زمینه دارند، فون تریه با صداقت و دقت قابل قبولی سراغ جهانِ زنان رفته است. «کفرش به کنار»! شناختِ زن، ستایشِ زن، حمایت از زن و حتی نقدِ زن در سینمای او دقیق و حقیقی است. اصلا نقشِ اول سینمای او نیز زن است. حداقل در کارهای مهم و معروفش. و شگفت اینکه عده‎ای او را ضدزن معرفی می‎کنند. البته این طبیعی‎ست. سینمای او پیش از جنجال‎های سیاسی‎اش هم دشوار و دیریاب و استعاری بود، حالا که دیگر به جز نفهمیدن، خود را به نفهمی زدن هم وظیفه بسیاری از ژورنالیست‎هاست.

سخن درباره فون تریه بسیار است اما اینجا بیش از این موضوع را باز نمی‎کنم. برویم سراغِ فیلم‎ها: اکثریتِ فیلم‎های مهم فون‎تریه در قالبِ یک «سه‎گانه» (تریلوژی) ساخته شده‎اند. سه‎گانه‎هایی که نحوه ارتباطشان با هم متفاوت است. عموما از لحاظ داستانی با هم مرتبط نیستند ولی از لحاظ موضوعی یگانه‎اند. به همین خاطر ما هم در فیلم‎شناسی فون تریه فیلم‎ها را بر اساس سرشاخه‎هایشان می‎نویسیم.

 

سه‎گانه اروپا
The Europa trilogy

پیش از آغاز سه‎گانه اروپا هم فون تریه کارگردان بوده است و یازده فیلم ساخته  که به استثنای یکی، همه فیلم کوتاه‎اند. این فیلم‎ها عموما در دهه شصت و هفتاد میلادی ساخته شده‎اند و البته که به دست ما نرسیده‎اند چه‎بسا همه‎شان تمرینی باشند. آخرینشان که تقریبا فیلم بلندی به حساب می‎آید، پایان‎نامه دانشجوییِ فون تریه بوده که البته در جشنواره مونیخ می‎درخشد. اما حضور اصلی و پادشاهی فون تریه در سینما با سه‎گانه اروپا تأسیس و همچنین تثبیت می‎شود. سه‎گانه‎ای که اقتدار و موفقیتش با سن کارگردانش تناسب چندانی ندارد، هرچند نسبت به سه‎گانه‎های بعدی فون تریه مقام کمتری داشته باشد. فون تریه در سه‎گانه اروپا سعی دارد تا تصویری واقعی، توصیفی متفاوت و تفسیری نو از وضعیت اسف‎بارِ اروپای پس از جنگ‎های جهانی به مخاطب بدهد. فون تریه در همین آغاز راه با قدرت پرسش می‎کند و نقد می‎کند، آن‎هم غمگنانه، سوگوارانه و گاه خشمگنانه. این میان به نظر من موفق‎ترین فیلمِ این سه‎گانه، ساخته‎ی نخستین است. گفتنی‎ست سه‎گانه اروپا از درخشان‎ترین تحقق‎های نوینِ «فیلم نوآر» است.

 

عنصر جنایت _ The Element of Crime _ 1984

 

 
فیلم عنصر جنایت فون تریه

 

این فیلم که به نظر من دیدنی‎ترین و خاص‎ترین اثر سه‎گانه اروپا است، نه تنها نامزد نخل طلای کن شد، بلکه توانست جایزه ویژه تکنیکی جشنواره کن را از آن خود کند. آن سال جشنواره کن در بیانیه‎اش از فون تریه به عنوان «نابغه فرم» (نابغه ساختار) تقدیر کرد  (جالب است که همین جشنواره در آینده نابغه فرم خودش را عنصر نامطلوب می‎خواند). باری، این فیلم به جز کن در جشنواره‎ها و جایزه‎های دیگری نیز خوش درخشید (حدودا ده جایزه مهم دیگر). توجه شما را به این مسئله جلب می‎کنم که بسیار نادر است که کسی در اولین ساخته بلند سینمایی جدی خود بتواند چنین موفقیت‎هایی را کسب کند. همچنین توجه شما را به این مسئله جلب می‎کنم که فون تریه این فیلم را در ٢٨سالگی اکران می‎کند!

 

 


بیماریِ همه‎گیر (یا: همه‎گیری)  _  Epidemic _ 1987

 
فیلم اپیدمیک فون تریه

بنده این فیلم را تا نیمه دیدم و رها کردم!

در مقاله باحالی از یکی از بچه‎های آن‎ورِ آبی خواندم این فیلم یک «میان پرده» است! (یعنی کاری ناچیز بین دو فیلمِ موفق)

همچنین این فیلم نتوانست موفقیت‎های خاصی را نزد منتقدان و جایزه‎ها کسب کند. شاید فون تریه پس از عنصر جنایت کمی مغرور شده بود.

 

 


اروپا _ Europa  _ 1991

 
فیلم اروپا فون تریه

فیلم اروپا نیز بسیار فیلم خاص و ومتمایزی است، هرچند در ساختار و صورت به پای عنصر جنایت نرسد، اما در محتوا و داستان بسیار پخته‎تر است. موفقیتِ این فیلم در جشنواره کن نیز بسیار درخشان بود. این بار به جز نامزدی نخل طلا و بردنِ جایزه تکنیکی، فون تریه توانست «جایزه ویژه هیئت داوران» و «جایزه بهترین دستاورد هنری» را از جشنواره کن به دانمارک ببرد.

شایانِ توجه است که «اروپا» اولین جایی‎ست که «آمریکا» به سینمای فون تریه وارد می‎شود.  اینجا هم مثل شعر آن شاعر ایرانی می‎فهمیم این فون تریه نبوده که به آمریکا سرک کشیده، این خود آمریکا بوده که به سرزمین و زیست‎جهانِ فون تریه آمده، به اروپا! با این‎حال لحنِ فون تریه نسبت به آمریکا خیلی عصبانی نیست. او سعی می‎کند ملایم و محترمانه به آمریکا بگوید که اولا چنین نیست که شکست‎خوردگانِ جنگ لایق بدترین قضاوت‎ها باشند و دوما در وضعیتِ تلخ امروز اروپا، آمریکا بی‎تقصیر نیست.

 


 

 

 

سه‎گانه قلب طلایی
The Golden Heart trilogy

قلب طلایی بی‎شک محبوب‎ترین و درخشان‎ترین سه‎گانه لارس فون تریه است. بسیاری از عشاقِ فون تریه با تماشای قسمتِ اول یا سومِ این سه‎گانه به خیل هوادارانِ او پیوسته‎اند. گویا ایده‎ی نخستینِ این سه‎گانه بازمی‎گردد به کتاب داستانی که فون تریه در کودکی خوانده است درباره دختربچه‎ی مهربانی که حاضر است به خاطر دیگران خود و هستی‎اش را قربانی کند. گرایشاتِ عاطفی و هیئتی و مخصوصا عنصر زیبا و الهیِ «دل‎شکستگی» در این سه فیلم به طور آزاردهنده‎ای وجود دارند. و البته این دل‎شکتس در تمامِ این فیلم‎ها همراه با «عشق» است. یک عشقِ زیبا، اصیل و قدیمی.

از اینجا دیگر نقش اول تمام فیلم‎های مهم فون تریه زنان هستند، اتفاقی که در سینما کمتر کارگردانی افتاده است. در فیلمِ نخست زن در مقام همسر است، در فیلم دومهم همسر هم مادر و در فیلم سوم زن در مقام مادر است.

با توجه به قوت و قدرت این فیلم‎ها فکر نمی‎کنم بزرگ‎ترین و معروف‎ترین فمینیست‎های جهان هم توانسته باشند در یک اثر هنری چنین خدمتی را به زنان کرده باشند. فکر نمی‎کنم هیچ زنی تاکنون مظلومیت زنان را با این زیبایی و تأثیرگذاری تصویر کرده باشد. خود فون تریه درباره سه شخصیت اصلیِ این سه‎گانه می‎گوید: «زنانِ خوبی که در یک جهانِ بد غرق شده‎اند»

(good women overwhelmed by a bad world)

در این سه‎گانه هم مثل سه‎گانه اروپا، فیلم دوم قدرتِ فیلم اول و سوم را ندارد. در این سه‎گانه نیز مثل سه‎گانه اروپا، اجماعِ جهانی فیلمِ سوم را بیشتر دوست دارد و من فیلم اول را.

 

شکستنِ امواج _ Breaking the Waves  _ 1996

 
فیلم شکستن امواج فون تریه

در هیچ فیلمی دو موضوعِ «ایمان» و «عشق» و نسبتشان با هم به این قدرت طرح نشده است. برای مثال کارگردان خوب ایرانی آقای احمدرضا معتمدی فیلم بسیار ضعیفی دارد به نامِ «آلزایمر». معتمدی هم در آلزایمر خود می‎خواهد دقیقا سراغ همین تقاطع عشق و ایمان برود، و چقدر هم ضعیف و سطحی (کلا بچه‎ها در ایران سینما را خیلی ساده می‎انگارند.) کسی که این دو فیلم را دیده باشد تفاوتِ سینمای فلسفی و فلسفه‎ی زورچپان‎شده در یک فیلم را به خوبی می‎فهمد.

در «شکستنِ امواج» در عین اینکه نقد دین‎داری مسیحیت به قدرت وجود دارد، ستایشِ ایمان‎گرایی نیز به وضوح جریان دارد. من چنین ستایشی از ایمان‎گرایی را در هیچ اثر هنری دیگری ندیده بودم (لااقل در آثار غیراسلامی).

خانم «امیلی واتسون» آن سال به خاطر ایفای نقش اصلی در این فیلم نامزد اسکار شد و بنده به عنوان یک هوادار برادران کوئن و بازی‎های خانم فرانسیس مک‎دورمند و فیلم فارگو تاکید می‎کنم مثل همیشه در اسکار آمریکایی بازی درآوردند که جایزه را به شکستن امواج ندادند. البته این نکته درمورد جایزه بهترین بازیگر بدیهی‎ست. و الا من معتقدم اصل اسکار هم اگر منصفانه بود به این فیلم تعلق می‎گرفت.

در کن هم این فیلم مثل دفعات قبل نامزد نخل طلا شد و البته جایزه ویژه هیئت داوران را برد. و البته این به جز چهل پنجاه‎تا جایزه معتبر دیگری بود که این فیلم از آن خود کرد.

 

 


احمق‎ها _ The Idiots  _ 1998

 
فیلم احمق ها فون تریه

فیلم بسیار خاصی که اگر در این مجموعه نبود بیشتر به چشم می‎آمد. مثل همیشه ایده‎های خلاقانه فون تریه آدم را میخ‎کوب می‎کند. این فیلم نمونه کامل یک فیلم دگمایی (وفادار به بیانیه دگما۹۵) و شاید تنها فیلم کاملا دگماییِ فون تریه است، تا آنجا که نامِ دیگرش «دگما٢» است (خیلی جالب است که تو پیامبر یک دین باشی ولی خودت فقط در یک مرحله به آن وفادار باشی!). همچنین این فیلم طنزآمیزترین فیلم در میان آثار جدی فون تریه است (یعنی «رئیس همه» را حساب نکردیم). در این فیلم سنت‎های اجتماعی و مخصوصا زندگی شهرنشینی و متمدنانه به طور گستاخانه‎ای و یاغی‎گرانه‎ای نقد می‎شود. احمق‎ها هم مثل بیشتر کارهای فون تریه نامزد نخل طلای کن شد اما نتوانست موفقیت‎های بیشتری را چون آنان کسب کند. در این فیلم رگه‎های طنز بسیار بیشتر از آثار پیشین فون تریه دیده می‎شود.

 

 


رقصنده در تاریکی  _  Dancer in the Dark _  2000

 
فیلم رقصنده در تاریکی فون تریه

و بالاخره فون تریه با این شاهکار خود توانست به جز نامزد شدن، جایزه نخل طلای کن را از آن خود کند و جایزه بهترین بازیگر نقش زن کن را برای بازیگرش (بعدا بازیگر ضد مسیح فون تریه هم توانست این جایزه رااز ن بگیرد). و البته در اسکار هم شعر خود فون تریه و موسیقی خانم بازیگر نامزد شد.

«رقصنده در تاریکی» یکی از شاهکارهای بی چون و چرای سینما در دهه‎های اخیر است که با کمتر فیلمی قابل مقایسه است. این فیلم تلخ است. به شدت تلخ است. و تلخ‎تر از همه کارهای قبلی فون تریه. از رگه‎های طنزی که در دو قسمتِ اول این سه‎گانه نمود داشت خبری نیست. فیلم گریه‎آور است. قطعا بیشتر از احمق‎ها و شاید تاحدی بیشتر از شکستنِ امواج. این فیلم انسانی است و به شدت هم انسانی. این‎بار نقادی فون تریه فقط اخلاق و فرهنگِ غربی را نشانه نگرفته، اینبار صراحتا سراغ حکومت غربی‎ها هم رفته است.

مثلِ سومین قسمتِ سه‎گانه «اروپا» در سومین قسمتِ سه‎گانه «قلب طلایی» هم با آمریکا مواجه می‎شویم. و این بار موضوع برعکس است. در فیلم «اروپا»، آمریکا به اروپا رفته بود. اما در رقصنده در تاریکی اروپا به آمریکا می‎رود. فیلم روایتِ زندگیِ یک «مهاجر» اصالتا شرق اروپایی، به آمریکاست. یکی از هزاران مهاجری با هزار شور و شوق و امید و آرزو برای زندگیِ بهتر به آمریکا مهاجرت می‎کنند تا روزی زیرِ چرخ‎دنده‎های نظام سرمایه‎داری و راه عملگی برای اعتلای بیشتر زندگی آمریکا له شوند. به جز امپریالیزم، مک‎کارتیسم نیز در این فیلم (با هجوی تلخ) به تصویر کشیده شده است. هرچند فیلم‎های سه‎گانه قلب طلایی ذاتا سیاسی نیستند و بیشتر شامل عواطف انسانی (با تمرکز بر زنان) هستند، اما این فیلم یکی از زیباترین «مرگ بر آمریکا»هایی‎ست که شنیده‎ام. یک مرگ بر آمریکا با نهایت صداقت و خشم و اندوه.

 

 
فیلم رقصنده در تاریکی فون تریه

نمایی از فیلم سینمایی رقصنده در تاریکی ساخته لارس فون تریه

 

 


 

 

 

سه‎گانه آمریکا؛ سرزمینِ فرصت‎های طلایی 
trilogyThe USA: Land of Opportunities

همانطور که دیدید پیش از آغاز سه‎گانه آمریکا نیز «آمریکا» و زمینه‎های «مرگ بر آمریکا» در آثار لارنس فون تریه حضور داشته است که نمودِ صریحشان دو فیلمِ تحسین‎شده‎ی «اروپا» و «رقصنده در تاریکی» بودند. دو فیلمی که بیش از دیگر فیلم‎‎های سه‎گانه‎شان موفق بودند.

در این سه‎گانه هم نقش اصلی یک «زن» است اما اینبار با یک سینمای سیاسیِ تمام‎عیار مواجهیم و دیگر موضوعِ اصلی زنان نیستند.

گویا پس از نمایش موفقیت‎آمیزِ «رقصنده در تاریکی» در جشنواره فیلم کن، آمریکایی‎های لت خورده به فون تریه اعتراض می‎کنند «توئی تاکنون به آمریکا سفر نکرده‎ای حق نداری درباره آمریکا فیلم بسازی. تو چون آمریکا را ندیده‎ای اینقدر درموردش به اشتباه سخن می‎گویی». کاری نداریم که از دیرباز تاکنون آمریکایی‎ها خواستار و آرزومند و دعوت‎کننده فون تریه به آمریکا هستند و کاری نداریم که فون تریه با ظرافتی تمام در تمام این سال‎ها به بهانه‎ی «ترسیدن از سفر با هواپیما» از این سفر سر باز زده است! نکته‎ی مهم این است که آن ناشکیباییِ آمریکایی‎ها در شنیدنِ نقدِ فون تریه و اعتراضشان به چراییِ طعنه زدن‎های اندک ولی و موثر فون تریه در «رقصنده در تاریکی»، باعث شد که لارس فون تریه این کارگردان نابغه، چاق، ریشو، لج‎باز، حرف گوش نکن و همیشه غیرقابل پیش‎بینی تصمیمِ جدید و مهمی بگیرد. آری، اینچنین شد که فون تریه ضدآمریکایی‎ترین و قوی‎ترین سینمای ضدآمریکاییِ جهان را کلید زد.

اصطلاحِ «سرزمین فرصت‎های طلایی» یکی از ادعاها و تبلیغاتِ مشهور آمریکا برای خود از دیرباز تاکنون است، برای جذبِ نیروی انسانی از سراسرِ جهان. این ادعا شاید در دهه‎های آغازینِ کشف قاره آمریکا می‎توانست برای اروپاییان به حقیقت بپیوندد، اما پس از آن فقط یک دروغِ بزرگ است. هرچند آنقدر خوب تبلیغ می‎شود که مثل ایمانی قلبی در دلِ بسیاری از مسخ شدگان باورمندانِ به رویای آمریکایی جای گرفته. شعارهایی چون «سرزمین فرصت طلایی» و «رویای آمریکایی» بارها و بارها توسط خود غربی‎ها و خود آمریکایی‎ها مورد هجو و طعنه و تسخر قرار گرفته اما هنوز که هنوز است دهان مهاجرت‎پرستانِ جهان سومی را آب می‎اندازد. به همین خاطر هنوز در تمام صفحات مربوط به مهاجرت به آمریکا هنوز می‎توانید رد این‎ها را بیابید.

از موضوعِ اصلی دور نشویم، در یکی از مصاحبه‎های فون تریه خواندم که می‎گفت خودش هم در کودکی آرزوی آمریکا داشته. چه اینکه یکی از کتاب‎هایی که در کودکی در دانمارک خوانده داستان کودکی است که از شرایط سخت مدرسه و خانه آزرده می‎شود و تصمیم می‎گیرد به آمریکا سفر کند! (این شد دو تا! این هم از تاثیر شگرف ادبیات کودک و نوجوان). فون تریه دقیقا متمرکز می‎شود روی همین زیباییِ ظاهریِ آمریکا و سعی می‎کند از حقیقتِ آمریکا ونسبتش با این آرایش پرسش کند.

گفتنی‎ست برخلافِ سه‎گانه‎های قبلی، در سه‎گانه‎ی «آمریکا؛ سرزمینِ فرصت‎های طلایی» فیلم‎ها از لحاظ داستانی و حتی ساختار سینمایی با هم مرتبطند و مکمل یکدیگرند.

 

داگویل (یا: سگستان!) _ Dogville _ 2003

 
فیلم داگویل در تاریکی فون تریه

بعضی معتقدند این فیلم بهترین فیلم تاریخ سینماست. بعضی معتقدند بهترین فیلمِ فون تریه است. قدر مسلّم این است که نخستین قسمتِ سه‎گانه‎ی آمریکای لارس فون تریه، از بهترین ساخته‎های تاریخ سینما و بهترین کارهای خود فون تریه است و اگر قرار باشد با آثار خودش مقایسه شود باید آن را در کنارِ «شکستنِ امواج» و «رقصنده در تاریکی» قرار داد.

داخل پرانتز ---> تکلیفِ چراییِ بزرگیِ اکثریتِ کارگردانانِ بزرگِ سینما برای ما مشخص است. بزرگ‎ترین کارگردانان همیشه کسانی بوده‎اند که درخشش اصلی‎شان یا در فرم بوده یا در محتوا. عمومِ بزرگان یا نابغه فرم بوده‎اند یا پیامبرِ معنا. خیلی کم شده که درخشش در این دو ساحت برای یک نفر پیش بیاید. فون تریه یکی از این کارگردانان است و فیلم‎هایش نمودِ عینی عظمتِ توأمانِ پیام و پیکره. داگویل هم چنین است. وقتی این فیلم تمام می‎شود آدم از خودش می‎پرسد «من بیشتر دارم از خلاقیتِ ساختاری حیرت می‎کنم یا فخامتِ محتوایی؟»  

همانطور که انتظار می‎رفت «داگویل» آنطور که باید و شاید؛ به خوبی توانست خشمِ آمریکایی‎ها و امپریالیزم را برانگیزد. بسیاری از رسانه‎های آمریکایی و صهیونیستی این فیلم را یک فیلم «شدیدا ضد آمریکایی» (sharply anti-American) معرفی کردند به آن اعتراض کردند. بسیاری از ایشان نیز سعی کردند موضوع را عوض کنند. یعنی یا تاکید کردند که این فیلم ضعیف و سست است و مشکل اصلی‎اش ساختاری است! یا اینکه این فیلم را به «ضد زن بودن» و «غیراخلاقی بودن» متهم کردند. در آغاز یکی از این مقاله‎ها خواندم «اینقدر نگویید داگویل ضد آمریکایی است! مهم این است که داگویل ضد انسانی است!». حتی منتقدانِ سرشناس و سناتورهای فرهنگی آمریکایی هم که همیشه محتاط عمل می‎کردند این‎بار با جدیّت مبارزه را علیه داگویل آغاز کردند. از جمله همین جنابِ «راجر ایبرت» نیز با همه عشق دیرینش به فون تریه، در مقاله‎اش سعی کرد فیلم را از لحاظ هنری تخطئه کند، با اینکه خود برای فیلم‎های ضعیف‎تر فون تریه آفرین‎ها گفته بود. این دروغ و دغل‎ها هرچند انبوه بودند اما تاکنون حریفِ عظمت و اقتدار داگویل نشدند. کافی بود کسی فقط از سر کنجکاوی این فیلم را ببینید تا بفهمد نه‎تنها فیلمی ضدانسانی نیست بلکه موضعِ کارگردان به صراحت انسانی و اخلاقی است. نه‎تنها فیلم مشکل ساختار ندارد، بلکه یک شاهکار و انقلاب در ساختار است.

تکلیفِ جایزه اسکار که برای فون تریه از قبل معلوم است! اما در جشنواره کن نیز با آنکه تمام نظرسنجی‎ها و پیشبینی‎ها داگویل را برنده‎ی بلامنازع جایزه نخل طلا و دروکننده‎ی دیگر جوایز کن می‎دانستند، سرانجام پس از اعلامِ نظر هیئت داوران، داگویل دستِ خالی ماند و تنها نامزدِ نخل طلا شد و در پیامی آشکار به جای داگویل یک فیلمِ آمریکاییِ به مراتب ضعیف‎تر («فیل» ساخته گاس ون سنت) برگزیده شد. مصاحبه تهیه کننده داگویل پس از مشخص شدنِ برگزیده‎ها تاریخی است:

« اعضای هیأت داوران برای‌ برگزیدن «فیل» قطعا تصمیمی سیاسی‌ اتخاذ کرده‌اند و فیلم ما را به دلیل داشتن‌ نگاهی ضدآمریکایی از قلم انداخته‌اند. من و نیکل کیدمن نسبت به واکنش‌ فون تریه پس از اعلام برنده نخل طلا نگران بودیم. اما لارس اهمیتی نداد و الآن خوشحال است. او به من گفت «حالا می‎دانم راهی را که در پیش گرفته‎ام راه درستی است» »

("He told me: "now I know that what I'm doing is right)

البته مشخص است که داگویل توانست در جشنواره‎ها و جایزه‎های کمتر سیاسی موفقیتِ خوبی را کسب کند و مورد حمایتِ خیلی از چهره‎های مستقل (برای مثال «تارانتینو») نیز قرار بگیرد.

 

 


مندرلی _ 2005 _ Manderlay 

 
فیلم مندرلی در تاریکی فون تریه

همانطور که انتظار می‎رفت یک شاهکار دیگر از فون تریه.اگر داگویل وجود نداشت مندرلی شاهکاری غول‎آسا در سینما قلمداد می‎شد؛ اما از آنجا که داگویل هست و مندرلی در ادامه آن است و از آنجا که داگویل تاحدودی فیلم قوی‎تری است مندرلی به خوبی داگویل دیده نشد. با اینحال حتی اگر تکنیک‎های ساختاری و تکنیکی مندرلی در موضوع میزانسن و تصویر به داگویل وابسته باشد، در داستان و روایت و پیام، این فیلم مستقل و شگفتی‎ساز است. فیلم مندرلی نیز از بهترین فیلم‎هایی ست که تا کنون دیده‎ام هرچند که به خاطر همان پیشینه‎ی سیاسی فقط نامزد نخل طلای کن شد. بسیاری مندرلی را پیش‎گویی فون تریه درباره وضعیتِ آمریکا در عراق و دیگر سرزمین‎های اشغالی‎اش می‎دانند.

راجر ایبرت که پس از اکران داگویل در مقاله‎اش به طرزی سخیف و غیرقابل باور از آن فیلم انتقاد کرده بود، شاید برای تلطیفِ فضا و رفعِ اتهام از خود پس از اکرانِ «مندرلی» مجبور شد از قسمت دوم سه‎گانه آمریکا تعریف کند و فون تریه را «بت‎شکنِ دانمارکی» بنامد (انصافا بچه‎حزب‎اللهی‎ها هم چنین لقب انقلابی‎ای را به فون تریه نداده‎اند!). در این مقاله ایبرت از قضای الهی به قدر الهی پناه برد! و به عنوانِ یک دموکرات سعی کرد انتقاداتِ (به قولِ خوش: کیفرخواست!) فون تریه علیه آمریکا را بیشتر متوجه محافظه‎کاران و جمهوری‎خواهان آمریکا نشان بدهد.

درموردِ موضوع و داستانِ داگویل و مندرلی در سومینِ فصلِ این یادداشت سخن می‎گویم.

 

 


واشنگتن _ Washington

این فیلم هنوز ساخته نشده، با اینکه قرار بود در سال 2008 ساخته شود. طبق قرار اولیه، یعنی مصاحبه‎های خود فون تریه این فیلم هم در داستان و ساختار سینمایی در ادامه دو اثر قبلی است.

 


 

 

 

سه‎گانه افسردگی
The Depression Trilogy

اصلا دلم نمی‎خواست درمورد این سه‎گانه چیزی بنویسم، آن‎هم در این یادداشت. لکن برای اینکه فیلم‎شناسی کامل شود بسیار مختصر توضیحاتی را می‎نویسم.

نکته اول این است که این سه‎گانه شاید جنجال‎برانگیزترین فیلم‎های دهه اخیر اروپا بودند. همچنین برای عمومِ طرفداران خود فون تریه بهت‎آور و تردید برانگیز. با اکران این فیلم‎ها، شایبه‎هایی چون «دیوانه بودن» و «بی‎اخلاق بودن» بار دیگر درمورد فون تریه _واین بار قدرتمندتر از همیشه_ مطرح شدند. ما هم با همه علاقه و اعتقادمان به این مردِ چاقِ عینکی قصد نداریم او را کاملا از این تهمت‎ها مبرّا کنیم. چه اینکه اولی (دیوانگی) در طریقتِ ما نکوهیده که نیست هیچ، امتیازآور است. در مورد دومی (اتهاماتِ اخلاقی) هم باید اعتراف کنیم که ما از اولش خیلی روی نامسلمان‎ها حساب باز نکرده‎ایم و البته که بر این باوریم که از یک نامسلمان آنچنانکه که از یک مسلمان (یا حتی آشنا با فرهنگ اسلام)؛ انتظار نمی‎رود. نکته‎ی دیگر اینکه اگر اتهام اول را کامل بپذیریم اتهام دوم بی‎وجه می‎شود (طبق همان لیس علی المجنون حرج). نکته‎ی آخر هم این است: از ننگ چه‎گویی که مرا نام ز ننگ است.

از دیگر اتهاماتی که با ساختِ این فیلم‎ها شدیدا متوجه فون تریه شد دو اتهام «ضد زن بودن» و «ضد دین بودن» است.

قدر مسلم این است که سه‎گانه افسردگی حاصلِ افسردگیِ خود کارگردان است و به روایت موضوعِ مهم افسردگی می‎پردازد و عموما مخاطبِ سالم را افسرده می‎کند و به مخاطبِ افسرده خودآگاهی می‎بخشد. البته این دومی فقط تلاش کارگردان است و متاسفانه خیلی موفق نیست. چون تنها علاجِ افسردگی اسلام ناب محمدی است و فون تریه هنوز این را نمی‎داند. البته اگر این فیلم‎ها وضوح بیشتری داشتند امید به ایجاد خودآگاهی بیشتر می‎شد.

قدر مسلم دوم این است که فون تریه در این فیلم بیشتر از رویکردِ فلسفی، رویکردی روانکاوانه دارد.

قدر مسلم سوم: این سه‎گانه مانند «قلب طلایی» دربست با احترام به مقام زن ساخته نشده، در این سه‎گانه مضوعِ اصلی انسان و افسردگی برای همه است، اما گاهی حس می‎کنیم تمرکز اصلی بیشتر روی زنان است و فون تریه نه تنها قصد دارد ذهنِ زنِ امروز را روانکاوی کند، بلکه می‎کوشد به روان‎کاویِ تاریخ زن و ذهنیتِ تاریخی ِ زن بپردازد. دقت داریم که نقش اصلیِ فیلم‎های این سه‎گانه را هم باز زنان بر عهده دارند.

قدر مسلم چهارم: از ویژگی‎های خوبِ این سه‎گانه، ضدیت فون تریه با علم ( مخصوصا علم جدید ، ساینس) و  قطعیتِ نظریه‎های علمی است. فون تریه اینجا فیلسوف‎وار قدرتِ پیش‎بینی علوم را زیر سوال می‎برد.

علی‎ای‎حال در عالم اسلامی و حتی در مشرق‎زمین، دیدنِ این فیلم‎ها به هیچ‎کس توصیه نمی‎شود. هرچقدر هم که اعصاب و روان فولادینی داشته باشند یا بخواهند با عوالمِ نوین در سینما آشنا شوند. بهترین، بایسته‎ترین وشایسته‎ترین مخاطبان این فیلم‎ها خودِ مغرب زمینیانند.

 

ضد مسیح _ Antichrist   _ 2009

 
فیلم ضدمسیح فون تریه

گستاخ‎ترین، تمثیلی‎ترین، ناگوارترین، بی‎عفت‎ترین، کم‎عمق‎ترین و مخاطبِ خاص‎دار‎ترین فیلم این سه‎گانه است. این فیلم را به عنوانِ «ضد زن» علم کرده‎اند. اما به نظر بنده چنین نیست و اگر دقیق بنگریم باز با یک فیلم ضد مرد طرفیم، و این موضوعی‎ست که اثباتش آسان نیست. بعید هم هست بعدا دلم بخواهد برای چنین فیلمی وقت بگذارم. همینقدر بگویم که این فیلم آنقدر تمثیلی است که من تعجب کردم چرا کارگردان آن را ساخته! البته همه فیلم‎های فون تریه استعاری و تمثیلی است ولی این یکی آنقدر استعاره و ارجاع دارد که بیشتر از ساخته‎ی سینمایی به معما و بازی‎های ذهنی شباهت دارد. برای مثال شما هم باید تاریخ مسیحیت را بشناسید، هم قرون وسطی را، هم گنوستیزیسم را، هم دینداری مسیحی را تا بخشی از پیش‎فرض‎های فیلم برایتان آشکار شود. این به جز ضرورتِ آشنایی کامل با سینمای فون تریه، تماشای همه فیلم‎های پیشینش و حتی آشنایی با خانواده‎‎ی اوست! و البته که استعاره‎های تصویری خود در کنار استعاره‎های روایی و متنی فضا را بسیار شلوغ کرده.

فیلم ضدیتی با حضرتِ مسیح (علیه السلام) ندارد، ولی با دیدن‎داریِ مسیحی و اصلِ دین مسیحی ضدیت آشکار دارد. پس ترجمه نامِ فیلم به «دجال» غلط است. مخصوصا با پیش‎زمینه‎ای که ما از این واژه داریم.

به نظر بنده دیدنِ اینگونه فیلم‎ها برای سه گروه حرام است. یکم: «مسلمان‎ها»، دوم: «بیگانگان با سینمای فون تریه» و سوم: «مخاطبِ عام». هرچند که می‎دانم به خاطر نامِ فیلم و جنجالش همین دو گروه متاخر بیش از بقیه فیلم را دیده‎اند. یک نکته‎ی مکمل: هنگامِ اکران این فیلم در کن، دو اتفاق افتاد، اول: بسیاری (از جمله طرفداران خود فون تریه) فیلم را «هو» کردند. دوم: چندین نفر در سالن سینما از حال رفتند؛ حال انتخاب با شماست!

 

 


مالیخولیا _ Melancholia _ 2011

 
فیلم مالیخولیا فون تریه

این فیلم قدرت‎مندترین، شاخص‎ترین، هنری‎ترین و البته افسرده‎کننده‎ترین فیلمِ سه‎گانه‎ی افسردگی است. فقط همان نمای نخستینی که از چهره خانم «کریستین دانست» می‎‎بینیم برای نسل‎کشی دوجین خرگوش شاداب و خشکاندن چهار اصله درخت شمشاد کافی‎ست. کفر یعنی این. کفر ناب یعنی این. نهایتِ یأس.

این فیلم هم بسیار تمثیلی و سوتفاهم‎آور است، هرچند نه مانند قبلی. بسیاری این فیلم را به غلط «آخرالزمانی» تفسیر کرده‎اند، حال آنکه هیچ و هرگز جناب فون تریه اهل این ژانرهای عامه‎پسند، تجاری و هالیوودی نیست؛ حتی اگر از ظواهرشان سواستفاده کند. موضوعِ اصلی فیلم همین افسردگی و گم شدنِ معنا از زندگی است.

 

 


نیمفومانیاک _ Nymphomaniac _ 2013

 
فیلم نیمفومانیاک فون تریه

فکر کنم همینکه اسم این فیلم را نوشتم وبلاگم فیلتر شود. زین‎رو بهتر است به همین بسنده کنیم.

نه! بگذارید چند نکته بگویم. اولا آنقدرها که حضرات (کفر و ایمان هردو!) تبلیغ می‎کنند فیلم نه مهیّج است نه غیراخلاقی. ثانیا: فیلم عمیقا «ضد روشنفکری» است. ثالثا: فیلم هرگز «ضد زن» نیست. این آقای فون تریه در «نیمفومانیاک» آنقدر نومید و ضد مرد است که حتی ضد خودش و ضد مردان فمینیست عمل می‎کند. کافی‎ست به دیالوگ‎ها، نحوه عمل، و اتفاقی که سرانجام برای نقشِ دوم فیلم (با بازیِ «استلان اسکارشگورد») می‎افتد دقت کنید. او نمادِ هر مردِ فمینیستی‎ست که ادعای روشنفکری، آزادگی و دفاع از حقوقِ زنان دارد. دقت بفرمایید که نقشِ اصلی فیلم  (با بازی «شارلوت گینزبورگ») در مقابل آنچه رفتار ناشایست و غیراخلاقی‎ست عذاب وجدان دارد، اصلا این خانم سراپا عذاب وجدان است، چون خطا را حقیقتا خطا می‎داند؛ حال آنکه هربار او از خطای خویش می‎نالد و به خویش نهیب می‎زند، جنابِ روشنفکرِ نقش دوم او را از این کار باز می‎دارد و می‎گوید به نظرش هیچ خطایی صورت نگرفته و اینگونه احساس گناه‎ها فقط تلقین ادیان است و الخ... . یعنی: زن اگر مرتکبِ خطا شود خطای خود را می‎پذیرد و قصد اصلاح و توبه دارد؛ اما مرد زن را خطاکار می‎خواهد (به هوایِ نفسِ خویش). پس فیلم نه‎تنها ضد زن نیست، بلکه کاملا ضدمرد و ضد روشنفکری است. مخصوصا وقتی دقت کنیم این مرد نمادِ یک مرد روشنفکر غربی است.

درمجموع این فیلم نسبت به دو فیلمِ قبلی اخلاقی‎تر و به موضعِ اهل ایمان نزدیک‎تر است.

 


 

 

 

خارج از سه‎گانه‎ها

 

رئیس همه _ 2006 _ The Boss of It All

 
فیلم رئیس همه فون تریه

این فیلم یک اثر عجیب و برنامه‎ریزی نشده در آثار فون تریه است. در هیچ‎کدام از سه‎گانه‎ها نیامده و اصلا هیچ سه‎گانه‎ای برای  خودش ندارد. ظاهرا فیلم خیلی مهمی نیست. به همین خاطر ما بی‎توجه به تاریخ ساختش در پایان فیلم‎شناسی مطرحش کردیم. هیچ موضوع سیاسی، اجتماعی یا خیلی فلسفی و جدی‎ای در این اثر وجود ندارد، حداقل ظاهرا که اینگونه است. انگار زیادی هنر برای هنر است. طنز در بسیاری از آثار فون تریه جریان دارد ولی این شاید تنها فیلم کاملا کمدی فون تریه است. خودش در ابتدای فیلم از «سینما به مثابه سرگرمی» هم سخن می‎گوید، چیزی که در ذات سینمای فون تریه اصالتی ندارد. البته سرگرم‎کنندگیِ این فیلم هم ارتباطی به سرگرم‎کنندگی هالیوودی و تجاری ندارد. گویا «رئیس همه» یک زنگ تفریح و استراحتِ کوتاه است در میان آثار فون تریه. همچنین کمی یادآورِ «احمق‎‎ها» است، هم از نظر کمدی بودن، و هم مخصوصا از نظر انتخاب بازیگر.

 


 

 

 

 


فصل سوم: آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی

یا: نگاهی به فیلم‎های «داگویل» و «مندرلی» ساخته لارس فون تریر

 

انگیزه

وقتی با دوستانم و کسانی که داگویل را دیده بودند بحث می‎کردم می‎دیدم اکثرا نمی‎دانند این فیلم ضدآمریکایی‎ست. بیشترشان با اینکه داگویل را دیده بودند نمی‎دانستند چیزی به نامِ سه‎گانه‎ی «آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی» وجود دارد. البته خودم هم اولین‎بار که فیلم را دیدم موضوع سه‎گانه را نمی‎دانستم، اما در پایانِ فیلم روحیه‎ی ضدآمریکایی‎ام حواسم را جمع کرد مسئله چیست.

وقتی نشریاتِ ایرانی (مخصوصا روشنفکری‎نوشته‎ها) را مرور کردم دیدم بیشترشان اشاره‎ای نکرده‎اند که این شاهکار یک فیلم ضدآمریکایی‎ست. یا به نحوی از اهمیت موضوع کاسته‎اند؛ مثلا گفته‎اند «به نظر بعضی از منتقدان این فیلم یک فیلم ضدآمریکایی است»! ئه! فقط به نظر «بعضی از منتقدان»؟؟!! یا اینکه نوشته‎اند «داگویل می‎تواند هرجایی باشد، نباید به آمریکا محدودش کرد، داگویلِ نقدِ اشتباهاتِ اخلاقی تمام انسان‎هاست»!

طرف دارد با وضوح فریاد می‎زند مرگ بر آمریکا، همه عالم هم می‎دانند موضوع چیست، بعد این‎ها به مخاطبِ جهان‎سومی می‎گویند که موضوع یک‎سری نصیحتِ اخلاقی کلّی است و ارتباط خاصی با آمریکا ندارد! حلالشان باد این نان‎ها! (به شرطی که از ارشاد و نهادهای دولت ایران نگرفته باشند و رسما از خود ملکه الی و عمو باراک دریافت کرده باشند)

حالا کاری نداریم به اینکه در خلال مطالعه‎ام متوجه شدم جوجه‎روشنفکرهای ژورنالیست در ایران آنقدر وقیح‎اند که می‎توانند یک فیلم ضد آمریکایی را نه‎تنها غیرِ ضدآمریکایی؛ بلکه به عنوان یک فیلم ضد جمهوری‎اسلامی مطرح کنند! سبحان‎الله!

همچنین یکی از احمقانه‎ترین صفحات فارسی که درباره این فیلم‎ها دیدم، صفحه‎ی «داگویل» در ویکیپدیا است که شرح داستان را با این جمله آغاز می‎کند: «این فیلم به مبحث عشق و فاشیسم می پردازد» در حالی که این فیلم نه به عشق می‎پردازد نه به فاشیسم!

 

یادآوری

همانطور که در فصل فیلم‎شناسی خواندید موضوعِ آمریکا پیش از سه‎گانه‎ی  «آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی» هم درکارهای فون‎تریه مطرح است. آن‎هم در پایان‎بندیِ هر دو سه‎گانه‎ی قبلی «اروپا» (فیلم اروپا) و «قلب طلایی» (فیلم رقصنده در تاریکی).

 

داگویل و مندرلی

از لحاظ داستانی هر دو فیلم یک قهرمان دارد، در آمریکا اتفاق می‎افتد و به نوعی در ادامه هم‎اند. شخصیتِ اصلی «گریس» نام دارد که دختری سفیدپوست است (نمی‎توانم بگویم این دختر لزوما و در تمام لایه‎های معناییِ هردو فیلم آمریکایی‎ست) از لحاظ تصویری هم هر دو فیلم شباهت ساختاری بسیاری به هم دارند. ذهن خلاق و جسورِ کارگردان ترجیح داده است در اقدامی شگفت هر دو فیلم را در یک استودیو بسازد که هرکدام طراحی صحنه‎ی خارق‎العاده‎ای دارند. چیزی شبیهِ صحنه‎های تئاتر. شبیه به چنین تجربه‎ای قبلا در سینمای دهه چهل خود آمریکا (فیلمِ «شهر ما») هم دیده شده، اما مقایسه این دو اثر واقعا ظلم به فون تریه است. فون تریه بیشتر نظر به تئاتر دارد، آنچنانکه در فیلم‎نامه هم نظر به نمایش‎نامه‎های رواییِ برتولت برشت دارد (البته تاثیر برشت در سه‎گانه اروپا هم احساس می‎شود)؛ جدا از اینکه انتخاب این ساختارِ نمایشی و تصویری ارتباط مستقیمی با معانی استعاریِ فیلم‎ها و سبکِ خاص فون تریه در فیلم‎سازی دارد. فراموش نکنیم فون تریه دنبالِ سینمای حقیقت‎گرا، بی‎فریب و کاملا غیر هالیوودی است. فون تریه قصد دارد به جای تحریک هیجانات و فریبِ احساساتِ مخاطب، با عقل و انصافِ او وارد گفت‎وگو و دیالوگ شود. واردِ دیالکتیک (به معنای افلاطونی و سقراطیِ اصطلاح). به همین خاطر است که او از تمامِ عناصرِ تلقینِ هیجانِ مصنوعی در مخاطب پرهیز می‎کند؛ این سه‎گانه واقع‎گرا و عقلی‎ترین فیلم‎های فون تریه هستند.

نسبتی که فون تریه با جهانِ آمریکایی برقرار می‎کند یک نسبت بیرونی و واکنشی است. «بیرونی» از این نظر که فون تریه کاری ندارد آمریکایی‎ها با هم چگونه برخوردی دارند، نه اینکه کاری نداشته باشد، این مسئله‎ی فون تریه نیست. مسئله‎ی فون تریه مواجهه آمریکایی‎ها با غیر آمریکایی‎هاست. «واکنشی» از این نظر که فون تریه نمی‎خواهد به آمریکا حمله کند، نمی‎خواهد در امور داخلی آمریکایی‎ها دخالت کند؛ بلکه می‎خواهد پاسخ و واکنشی باشد در قبال رفتاری که آمریکا با غیرآمریکا داشته است. فون تریه نمی‎خواهد به آمریکا ستم کند، فون تریه می‎خواهد از آمریکا انتقام بگیرد. زین‎رو برداشت صرفا اخلاقی از این فیلم خنده‎دار است، چون فون تریه نیامده روابط بین انسانی را اصلاح کند، نیامده معلم اخلاقِ جامعه آمریکایی باشد. به قول راجر ایبرت آمده کیفر خواستی علیه آمریکا تهیه کند. به همین خاطر  در اصلِ موضوع این فیلم‎ها قطعا فیلم‎هایی «سیاسی» هستند، ولو مضامین اخلاقی و اجتماعی نیز داشته باشند.

هم در «اروپا» و هم در «رقصنده در تاریکی» دیدیم پای غیرآمریکایی‎ها وسط است. در هر دوی این فیلم‎ها یک «مهاجر به آمریکا» نقش اصلی فیلم است. در «رقصنده در تاریکی» حتی موضوعِ اصلی فیلم هم حولِ محور زندگیِ این «مهاجر» و مفهومِ «مهاجرت» شکل می‎گیرد (برخلافِ اروپا که نقش اصلی از آمریکا بازگشته است و بیشتر بحث «دخالت آمریکا» مطرح است تا «مهاجرت به آمریکا»). این همان چیزی است که در سه‎گانه‎ی «آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی» به قدرت و قوت و با وضوحِ بیشتر ادامه پیدا می‎کند. یعنی اگر ما حواسمان به سابقه‎ی این موضوع در رقصنده در تاریکی باشد، بی دانستنِ موضوع سه‎گانه و بی‎شنیدنِ موسیقیِ پایانی خیلی زود با معنای اصلی فیلم‎ها ارتباط برقرار می‎کنیم.

«داگویل» بیشتر اخلاق، فرهنگ، رفتار و تمدنِ سفیدپوستان جامعه آمریکا را روایت می‎کند و «مندرلی» اخلاق، فرهنگ، رفتار و تمدنِ سیاه پوستان جامعه آمریکا را. داگویل موضوع مهاجرت را از آغاز بررسی می‎کند ولی مندرلی از فرجام.

در داگویل خانه‎ها دیوار ندارند (البته در نمایش و تصویر، نه در خود داستان) و دیوار خانه‎ها با خطکشی مشخص شده است. در مندرلی این خطکشی‎ها هم مشخص نشده‎اند. بعضی گمان کرده‎اند حذفِ خطکشی‎ها در مندرلی به علتِ بیشتر تئاتری شدنِ فضای کار است. حال آنکه عقلا و به دلایل متعدد چنین چیزی صحت ندارد. این یکی از صدها موردی است که دوستان از درک نمادهای فیلم ناتوانند. خطکشی یعنی مرز و مرز یعنی مالکیت. شهروندان داگویل سفیدپوستان آمریکایی اصیل‎اند. یعنی مالک‎اند. اما در مندرلی مالکیتی به جز مالکیت ارباب وجود ندارد. سیاه پوستان همه «در» و «جزو» مالکیتِ ارباب‎اند.

موسیقی مندرلی و داگویل تقریبا یکی است و هردو بیشتر برگرفته از آثار «ویوالدی» که با فاخر بودنِ اثر بسیار متناسب است. همچنین تیتراژ پایانیِ داگویل و مندرلی نیز هر دو همراه با آهنگِ قدیمی و محبوب (البته برای غربی‎ها) «آمریکایی‎های جوان» اثرِ «دیوید بویی» و تصاویرز از مستندنگاری‎های بی‎عدالتی در آمریکا و اوضاع سیاه‎پوستان است. این موسیقی و این عکس‎ها هر دو نکاتِ جالبی دارند. البته آلبوم عکس‎ها با هم متفاوت است و آلبومِ دوم بسیار صریح‎تر و سیاسی‎تر است. برای مثال حتی عکس‎هایی از جرج بوش و لحظه شهادت مالکوم ایکس نیز در تیتراژ پایان مندرلی به نمایش در می‎آید.

 

 
فیلم داگویل  فون تریه

نمایی از فیلم سینمایی داگویل ساخته لارس فون تریه

 

داگویل

داگویل از ٩ بخش و یک مقدمه ساخته شده است. راویِ فیلم حکایت را اینگونه آغاز می‎کند:

«این حکایتِ غم‎انگیز سرنوشت اهالی داگویل است. داگویل در منطقه کوهستانی ایالات متحده آمریکا قرار داشت.

جاده در بالای ده به معدن قدیمی نقره ختم  می‎شد. اهالی داگویل آدمهای خوبی بودند و شهرشان را دوست داشتند و از زمانی که یک شوالیه قدیمی اسم خیابان اصلی ده را «خیابان نارون قرمز» گذاشته بود _با اینکه هرگز هیچ نارون قرمزی در داگویل نبود_ اهالی دلیلی برای تغییر آن نمیدیدند.»

فیلم با روایتِ دلنشینی از یک روستای آمریکایی آغاز می‎شود. مثل همیشه همه‎چیز نمادین است ولی برخلاف بعضی از کارهای آینده‎ی فون تریه خبری از «تزاحمِ نمادها» نیست. پس در عینِ حال همه‎چیز روشن و قابل بررسی است. حال و روز این روستا حال و روزِ «در خانه‎ی ما رونق اگر نیست، صفا هست» است. مردم با وجود مشکلات خوب ودوست‎داشتنی هستند و ظاهرا همه‎چیز عالی‎ست. همچنین این روستا یک آقای «روشنفکر» دارد به نام «تام» . جوانی که شغلِ اصلی‎اش «نویسندگی» است و به دنبالِ «اصلاح» جامعه‎ی خود و «تعالی روح» انسان‎هاست. همچنین چندجایی مطرح می‎شود که او یک «فیلسوف» جوان است.  او «برای به تاخیز انداختن احساس نیاز به یک کشیش» مجبور است خودش جلساتی را در کلیسا تشکیل دهد و برای مردم سخنرانی کند، و البته این سخنرانی دینی و مذهبی نیست، هرچند موعظه هم دارد. او معتقد است «ما میتوانیم بدون آواز خواندن یا خواندن از روی کتاب مقدس به معنویت برسیم».

این آغازِ فیلم است؛ تا آنجا که یک نفر غریبه به این روستای زیبا پناه می‎آورد. این غریبه همان نقش اصلیِ فیلم یعنی گریس (با بازی «نیکول کیدمن») است. و در معنای استعاری فیلم همان «مهاجر»ی که به آمریکا مهاجرت کرده است. فیلم داستان اتفاقاتی است که گریس در زیستنِ کنار این آمریکایی‎های خوش سیما تجربه می‎کند.

گفتنی‎ست داگویل دارای مراتبِ ظریفی از طنزِ تلخ و رندانه است.

 

مندرلی

مندرلی در ٨ بخش روایت می‎شود. اینجا هم گریس نقش اول است (این بار با بازی «برایس دالاس هاوارد»).

آغاز فیلم وقتی است که گریس هنگامِ عبور از کنارِ روستای مندرلی متوجه می‎شود در آنجا یک سفیدپوست، د حال مجازات و شلاق زدنِ یک سیاه‎پوست به سبک دوره‎های قدیمیِ برده‎داری است. گریس که از این موضوع متعجب و خشمگین می‎شود تصمیم می‎گیرد به مندرلی بیاید. روستایی که یک خانواده‎ی سفیدپوست در آن بر گروه زیادی از سیاه‎پوستان فرمانروایی می‎کنند. سیاه‎پوستانی که اجدادشان توسط سفیدپوستان برای بردگی به آمریکا آورده شده بودند و حال در عصر آزادی هم باز برده‎اند. مندرلی روایتِ بلایی است که آمریکاییان سر این سفیدپوستان آورده‎اند اما نه با یک روایتِ عادی و کلیشه‎ای. درمندرلی این موضوع به صورت مبنایی و اصولی برسی می‎شود. اینجا بیشتر از جسمِ دربندِ سیاه‎پوستان، روحِ دربندِ ایشان به تصویر کشیده می‎شود. مندرلی می‎گوید سیاه‎پوستِ آمریکایی دیگر با تمامِ سیاه‎پوستان جهان فرق دارد. سیاه‎پوستِ آمریکایی هم یک آمریکایی است و وارثِ اخلاقیاتی که به او ارث رسیده. هرچند که این اخلاقیات به او تحمیل شده باشند. مندرلی تاکید می‎کند مسببِ وضع روحی و جسمی سیاه‎پوستان آمریکا، باز خود سفیدپوستان و ساکنان قدیمی‎تر آمریکا، و مشخصا حکومت‎های آمریکایی هستند.

در مقایسه مندرلی با داگویل در لحن باید گفت طنز در این فیلم نسبت به داگویل بسیار کم‎رنگ شده است. در موضوع نیز همانطور که گفتیم مسئله‎های جدیدی طرح شده است. از جمله موضوعِ «استثمار» و «استعمار» که در پاراگراف قبل به آن پرداختیم.

اما مندرلی یک ویژگی خاص دیگر هم دارد و آن این است که برخلافِ داگویل، «سیاست» را فقط از منظر «اخلاق» ندیده است، بلکه به طور جدی وارد «فلسفه» سیاست شده است. موضوعی که در مندرلی به طور فلسفی و مبنایی بررسی شده همان موضوعی است که ما هم چندی پیش به آن پرداختیم (ولی از منظر اسلام نه فلسفه) یعنی موضوعِ شیرینِ «دموکراسی»! در حینِ تماشای مندرلی چند پرسش درباب دموکراسی به شدت مطرح می‎شود. یک: «آیا دموکراسی آموختنی است؟»، دو: «آیا امکان دارد بعضی به دنبالِ تحمیلِ دموکراسی باشند؟»، سه: «فارغ از دو پرسش قبلی، آیا دموکراسی پاسدار حقیقت و اخلاق است؟»،. چهار: «فارغ از سه پرسش قبلی، آیا دموکراسی اصلا امکانِ تحقق دارد؟».

پس مندرلی هم به «دموکراسی آمریکایی» می‎پردازد هم به «فلسفه دموکراسی». هم به ظاهر آمریکا، هم به باطن آمریکا.

حتی یک مقاله در روزنامه اعتماد که نویسنده روشنفکر گیر داده بود «چرا باید چنین فیلم‎های ضد دموکراسی که غربی‎ها از سر بی‎دردی می‎سازند در کشور ما که کم‎کم داریم یک دموکراسی نوپایی را آزمایش می‎کنیم باید پخش شود؟!» حالا کاری نداریم نویسنده جای دیگر گفته بود «چرا فون تریه خودش فکر می‎کند «مندرلی» ضدآمریکایی است؟! این فیلم بیشتر حال و روز جهان سومی‎هاست!» این است وضعیت روشنفکری درایران!

 

در پایانِ مندرلی دیالوگ و سکانسی درموردِ «دستِ دوستیِ آمریکا» وجود دارد که آنقدر زیباست که دلم نمی‎آید نقلش کنم.

باری، مندرلی به خاطر صراحتِ بیشترش، و همچنین آمادگیِ قبلیِ رسانه‎ها در مواجهه با رویکرد فون تریه، بیشتر مورد بایکوت قرار گرفت.

 
 لارس فون تریه  Lars von Trier

 

موخره و پایان‎بندی

اگر فرصتی دست داد شاید بعدا بعضی از فیلم‎های فون تریه را جداگانه و با تفصیلِ بیشتری شرح کنم و به توضیحِ نمادها و استعاره‎ها (آنقدر که خودم دریافته‎ام) بپردازم.

«این فصل نیز به پایان آمد و چنان دانم که خردمندان _هرچند سخن دراز کشیده‌ام_ بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن به یک بار خواندن نیرزد. و پس از این عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند.» (همان بیهقیِ اول)

 

نویسنده: حسن صنوبری

نظرات  (۴)

با سلام و خسته نباشید خدمت شما
واقعا ممنون از واکاوی و شرح سینمای فون تریه لطف میکنید سه گانه افسردگیشو خصوصا ضد مسیح که خیلی نماد و استعاره دراه رو شرح مفصل بدین(خصوصا تز منظر نماد و استعاره) چون درکش و فهم هدف فیلم و سه گانه بهتر و راحت تر میشه.دست شما درد نکنه.اجرتون با خدا
یا علی
خدا پشت و پناهتون
بسیار عالی بود
سپاس 
سلام و خسته نباشید خدمت شما نویسنده عزیز. واقعا کمتر منتقدی رو دیده بودم که انقدر خوب و مسلط بنویسه. اکثرا بسیار سطحی و سلیقه ای ، گزافه گویی میکنند. هرچقدر گشتم تا مطلبی پیدا کنم تا فکار آشتفه ام رو در مورد داگویل سر و سامون بده چیز ارزشمندی نصیبم نشد. واقعا ممنون میشم اگه یه مقاله ی مفصل در موردش بنویسید و تحلیلش کنید چون حقیقتا تحلیل دیگه ای به دلم نمیچسبه :)
 بازهم متشکر و سپاسگزارم

درود بر شما مشخص بود که با اشراف و اطلاع کامل نسبت به موضوع نوشتید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی