به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی سینما و تلویزیون» ثبت شده است


۹۳/۰۸/۰۷

 

تیترهای دیگر: «لارس فون تریه و آمریکا» | «عنصرِ نامطلوب» | «آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی» | سینمای ضدآمریکاییِ امروز» | «زن در سینمای لارس فون تریه»  | «فیلم‎شناسی لارس فون‎تریه» |

 

 
Lars von Trier and America لارس فون تریه

 

مقدمه و روش‎شناسی

«در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسان گرفته‌اند و شمّه‌ای بیش یاد نکرده‌اند؛ اما من چون این کار پیش گرفتم، می‌خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچ از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را ملامت افزاید، طمع دارم ایشان را که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد، که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به کار آید، خالی نباشد»

(به نقل از: تاریخ بیهقی . جلد پنجم)

 

یادداشتِ «لارس فون تریه و آمریکا» در سه فصلِ کلی تنظیم شده است.

 


فصل نخست: عنصرِ نامطلوب

یا: چرا سخن گفتن از لارس فون تریه دشوار است؟

سخن گفتن از لارس فون تریه هم در ایران و هم بیرون از ایران دشوار است حتی اگر او بزرگ‎ترین کارگردانِ سینما در روزگارِ ما باشد. این دشواری هم در بلاد اسلامی است، هم در مغرب زمین. مخصوصا اگر این سخن گفتن از نوع نکوهش و سرزنش نباشد. هرچند همه پی‎گیرانِ جدیِ سینما تصدیق می‎کنند تعدادی از بهترین و جنجالی‎ترین فیلم‎های دهه‎های اخیر متعلق به این کارگردان اروپایی است.

آری، من اینجا می‎خواهم از بزرگ‎ترین کارگردانِ دنیا (حداقل در میان آنان که هنوز زنده‎اند؛ حداقل از نظر خودم و با توجه به آنچه از سینما می‎شناسم؛ حداقل با نگاه ساختارگرایی و از دیدِ صرفا هنری) سخن بگویم. و البته که نمی‎خواهم در این مقام، او را نکوهش و سرزنش کنم. این کار بسیار دشواری است.

چرا سخن گفتن از فون تریه در ایران دشوار است؟ از آنجا که «دشوار بودنِ سخن گفتن و تقدیر از فون تریه در مغرب‎زمین» بر «دشوار بودن سخن گفتن و تقدیر از او در ایران» تقدم دارد بهتر است اول به این پرسش بپردازیم:

 

چرا سخن گفتن از فون تریه در مغرب‎زمین دشوار است؟

دلیلِ نخست: دلیل نخست گرایشِ تندِ انتقادی فون تریه است که در محتوای فیلم‎های او نسبت به فرهنگ، سیاست، اخلاق و تفکر جوامع غربی وجود دارد. فون تریه چیزهای را به انسان‎های غربی یادآوری می‎کند که برایشان غیرقابل تحمل است. غرب نمی‎خواهد این حرف‎ها را بشنود. مخصوصا اینکه گوینده‎ی این سخنان در عالم پیام (محتوا+معنا+کانتنت)؛ در عالم پیکره (ساختار+شکل+فرم) نیز غیر قابل انکار و شگفت‎انگیز است. غرب نمی‎خواست بشنود و باور کند، می‎خواست دهانِ فون‎تریه را ببندد.

دلیل دوم: دلیلِ دوم بهانه‎ای بود تا دلیل اول خیلی به چشم نیاید. شاید هم عاملی بود تا دلیل نخست اوج بگیرد. و آن سخنانِ جنجالیِ فون‎تریه بود در نشستِ خبری فیلمِ مالیخولیایش در شصت‎وچهارمین «جشنواره فیلم کن». بخشِ نخستِ این سخنان با شوخی همراه بود، اما تلخیِ بخشِ پایانی سخن فون تریه به حدی بود که رسانه‎های غربی تلاش کردند شوخی اولیه فون تریه را نیز جدی بنمایانند تا فشار افکار عمومی را بر او بالا ببرند. بخشی از آن سخنان که سه سال پیش ایراد شدند به این شرح‎اند:

«... فکر کنم هیتلر را درک می‌کنم. نمی‌توانی او را یک آدم خوب خطاب کنی، اما او را خیلی درک و کمی هم با او ابراز همدری می‌کنم، اما توجه کنید، من به جنگ جهانی دوم تعلق ندارم و ضد یهود هم نیستم. البته خیلی هم طرفدار یهودی‌ها نیستم. نه خیلی زیاد، چون اسرائیل موی دماغ است.»

پس از ایرادِ این سخنان رسانه‎های بزرگ اروپایی و آمریکایی و پیروانشان در جهان سوم تلاش کردند فون تریه را هوادار هیتلر نشان بدهند. هرچند او بارها تاکید کرد بخش نخست سخنانش را به عنوان شوخی بیان کرده و حتی به خاطر این بخش از سخنانش از کسانی که چنان برداشتی کرده‎اند عذرخواهی کرد (و البته که به خاطر بخش پایانی هرگز عذرخواهی نکرد). یک روز پس از این اظهارات، برگزارکنندگان جشنواره فیلم کن در اقدامی بی‎سابقه فون تریه را از جشنواره اخراج کردند و بیانیه‎ای در این مورد صادر کردند. بخشی از آن بیانیه:

«... هیئت مدیره جشنواره عمیقا از اینکه لارس فون تریه از جلسه بحث و تبادل نظر برای بیان سخنانی غیرقابل‌قبول، تحمل‌ناپذیر و مغایر با ایده‌آل‌های جشنواره درمورد انسانیت و بلندنظری استفاده کرد، متاسف است.

هیئت مدیره قاطعانه این سخنان را محکوم کرده و لارس فون تریه را در جشنواره کن «عنصر نامطلوب» اعلام می‌کند».

 

«عنصر نامطلوب»  خواندنِ فون تریه توسط جشنواره روشنفکری مثل کن که خود پیش از این بارها فون تریه را برگزیده بود، جدا از موضوعِ اخراجش قابل توجه است. فون تریه مدتی بعد در مصاحبه‎ای گفت: «از اینکه عنصر نامطلوب خوانده شدم به خودم افتخار می‌کنم و شاید این اولین بار است که دارم به خودم افتخار می‎کنم.».

دو سال بعد وقتی فون تریه برای نمایش فیلم آخرش درجشنواره برلین روبروی دوربین خبرنگاران حاضر شد با افتخار سوی‎شرتش را بازکرد تا همه پیام مندرج روی تی‎شرت سیاهش را ببینند. بر پیراهنِ فون تریه آرم «جشنواره کن» نقش بسته بود و تیتر زیرش این بود:

«عنصر نامطلوب» (persona non grata) بخش رقابتی!

Lars von Trier لارس فون تریه با تیشرت عنصر نا مطلوب

گفتنی‎ست پس از اظهاراتِ جنجالی فون تریه در جشنواره کن، دشنام‎ها و بدگویی‎های فراوانی از سوی قلم‎به‎مزدهای اسرائیل و آمریکا نثار این کارگردانِ بزرگِ دانمارکی شد. از جمله دشنام‎هایی که برای فون تریه به ذهن غربی‎ها رسید دشنامِ «غیر اخلاقی» بود. دشنامی که من و شمای مسلمان می‎توانیم به همه فیلم‎های غرب و کارگردانانشان بدهیم ولی خودشان حق ندارند به یک نفر بگویند. با اینحال از میان همه دشنام‎ها این دشنامِ غربی‎ها به ایران نیز رسید.

 

چرا سخن گفتن از فون تریه در ایران دشوار است؟

پاسخ: به خاطرِ رسیدنِ دشنام «غیراخلاقی» غرب نسبت به فون تریه از آن سوی آب‎ها به این سو. توجه داشته باشید که آشنایان با سینمای غرب می‎دانند هر گونه پرداختن به موضوعات غیراخلاقی (حداقل برای کسی که مسلمان نیست و ساکن عالم غربی است) غیراخلاقی نیست. چه‎بسا فیلمی که بسیار از مسائل غیراخلاقی سخن بگوید بی اینکه در آن اصل بر شیوعِ فساد وفحشا و دعوت به گناه و ویژگی‎های مشمئزکننده تجاری و عامه پسند باشد. با اینحال این چیزی نیست که برای خبرگزاری فارسِ ما خیلی قابل توضیح باشد.

«به گزارش خبرگزاری فارس، از مدت‌ها پیش خبر ساخت و اکران فیلم «نیمفومانیا»، یکی از بی‌اخلاق‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما، به صورت سانسور شده در برخی از کشورهای اروپایی جنجال زیادی به پا کرد...این در حالی است که «لارس فون تریه»، کارگردان دانمارکی این فیلم، نیز با ایراد سخنان ضد یهود و اینکه «می‌تواند هیتلر را درک کند» در جشنواره 2011 کن و اخراج از این جشنواره به یکی از چهره‌های جنجالی سینما تبدیل شد.»

اینگونه است که پرونده‎ای که خبرگزاری فارسِ ما برای فون تریه می‎بندد تفاوت چندانی با پرونده‎ی رسانه‎های صهیونیستی برای او ندارد.

(حالا یکی نیست به این‎ها بگوید اگر فیلم غیراخلاقی‎ست تو چرا علمش می‎کنی؟؟! و اگر خودت خیلی اخلاقی هستی این چه تیتر کاسبکارانه‎ای‎ست که برای خبرت برگزیدی؟! «فیم غیراخلاقی» «+عکس» ؟! آیا این «+عکس» یک تکنیکِ غیراخلاقی گوگلی برای جذب مخاطبِ نوجوان یا منحرف نیست؟! بیچاره منحرف اخلاقی یا نوجوانی که به شوق تماشای یک فیلمِ غیراخلاقیِ مهیّج برود به کاهدان بزند و چنین فیلم اعصاب‎خورد کنی راببیند!)

 

 

 


 

فصل دوم: فیلم‎شناسی لارس فون تریه

یا: آشنایی با سینمای لارس فون تریه

برای عمومِ سینمادوستان سینمای فون تریه انکار نشدنی است و البته سینمای او یک سینمای فلسفی، هنری و فرهیخته است.  بر این باورم که اگر چیزی به نام «سینمای فلسفی» قابل تحقق باشد، یکی از مهم‎ترین مصادیقش لارس فون تریه است. می گویم و می آیمش از عهده برون. عمومِ کسانی هم که او را دوست یا دشمن می‎دارند از زمره فرهیختگان‎اند و عموما مخاطب عام دوست دارد نه دعوایی با فون تریه داشته باشد نه رفاقتی، چون نمی‎فهمدش. چه اینکه سینما و سخن او گاه بسیار پیچیده می‎شود حتی برای مخاطب خاص، چه رسد به مخاطب عام. در این گروه مخاطبانی فون تریه بسیار معروف است به «دیوانه». زین‎رو موضعشان هم نسبت به او مثبت یا منفی نیست: لیس علی المجنون حرج. اما مخاطب خاص می‎داند که فون تریه برخلاف اکثریت غالبِ کارگردانانِ سینما در جهان، در پس هر اثر خود سخنی دارد، آن‎هم سخنی تازه؛ چیزی که این روزها در دکانِ هیچ عطاری یافت نمی‎شود. (قطعا منظور خاصی از این عام و خاص کردن‎ها ندارم و بر این باورم که این‎ها همه نسبی‎اند و فاقد قطعیّت، آن‎هم در ارزشگذاری. من خودم هیئتی‎ام)

از دیگر ویژگی‎های سینمای فون تریه که مخاطب عام (و گاه حتی مخاطب خاص) را پس می‎زند حضورِ تلخی و رنج و همچنین انواع و اقسام ساختارشکنی‎ها و تابوشکنی‎های محتوایی است. شیرین‎ترین فیلمِ فون‎تریه هم تلخ و رنج‎آور است. هرکسی نباید فیلم او را ببیند، اینجا دیگر منظورم بحث عام و خاص نیست، منظورم بحث اعصاب و روان و میزان تحمل است. این ویژگی او ریشه در بیانیه جنبشِ ضد هالیوودیِ «دگما ۹۵» فون تریه و یارانش دارد. اینجا دگما۹۵ را باز نمی‎کنیم چون به اندازه کافی درموردش اطلاعات وجود دارد، از طرف دیگر شاید فقط یکی از فیلم‎های خود فون‎تریه کاملا دگمایی باشد. باری پایبندان به این بیانیه پروایی از حضور رنج در سینمایشان ندارند. به ببیان دیگر: خیلی منّت مخاطب را نمی‎کشند. البته جایی که «نیاز» باشد و «لازم» از تلخ پروا ندارند. یکی از دیالوگ‎های معروفِ فون تریه (در فیلم اروپا) این است: «یک فیلم خوب، باید مثل یک ریگ در کفش مخاطب باشد»

لارس فون تریه یک یاغی است. او پرسش می‎کند. او گستاخانه پرسش می‎کند. قراردادهای اجتماعی و پیشفرض‎های جمعی اندکی هستند که توانسته باشند از زیر دست فون تریه بگریزند. تیغِ تیزِ پرسشگریِ فون تریه برعکسِ روشنفکران جهان سومی که هنوز در حال نقدِ پیامبران و سنن دیرینِ الهی هستند، بیشتر متمایل به سننِ امروز است. مدرنیته، علمِ جدید، اخلاق امروز غرب، حکومت غربی، تمدنِ غربی، خانواده غربی، مردِ غربی، مسیحیتِ امروز، سینمای امروز غرب، هالیوود، اروپا و آمریکا از جمله نگون‎بختانی هستند که سیبلِ ضربات سهمگین و پرسش‎های بنیادین فون تریه واقع شده‎اند.

یکی از مهمترین مولفه‎های سینمای فون تریه نگاه خاص او به موضوع «زنان» است که همانا تا حدی زیادی مرهون و متاثر از شخصیت و آموزه‎های مادر عجیب و غریب این کارگردان دانمارکی است. و باز برخلافِ اکثریتِ قاطع روشنفکرها و فمینیست‎ها (مخصوصا فمینیست‎های مرد!) که گرایشاتی ریاکارانه، دروغین و عموما سطحی در این زمینه دارند، فون تریه با صداقت و دقت قابل قبولی سراغ جهانِ زنان رفته است. «کفرش به کنار»! شناختِ زن، ستایشِ زن، حمایت از زن و حتی نقدِ زن در سینمای او دقیق و حقیقی است. اصلا نقشِ اول سینمای او نیز زن است. حداقل در کارهای مهم و معروفش. و شگفت اینکه عده‎ای او را ضدزن معرفی می‎کنند. البته این طبیعی‎ست. سینمای او پیش از جنجال‎های سیاسی‎اش هم دشوار و دیریاب و استعاری بود، حالا که دیگر به جز نفهمیدن، خود را به نفهمی زدن هم وظیفه بسیاری از ژورنالیست‎هاست.

سخن درباره فون تریه بسیار است اما اینجا بیش از این موضوع را باز نمی‎کنم. برویم سراغِ فیلم‎ها: اکثریتِ فیلم‎های مهم فون‎تریه در قالبِ یک «سه‎گانه» (تریلوژی) ساخته شده‎اند. سه‎گانه‎هایی که نحوه ارتباطشان با هم متفاوت است. عموما از لحاظ داستانی با هم مرتبط نیستند ولی از لحاظ موضوعی یگانه‎اند. به همین خاطر ما هم در فیلم‎شناسی فون تریه فیلم‎ها را بر اساس سرشاخه‎هایشان می‎نویسیم.

 

سه‎گانه اروپا
The Europa trilogy

پیش از آغاز سه‎گانه اروپا هم فون تریه کارگردان بوده است و یازده فیلم ساخته  که به استثنای یکی، همه فیلم کوتاه‎اند. این فیلم‎ها عموما در دهه شصت و هفتاد میلادی ساخته شده‎اند و البته که به دست ما نرسیده‎اند چه‎بسا همه‎شان تمرینی باشند. آخرینشان که تقریبا فیلم بلندی به حساب می‎آید، پایان‎نامه دانشجوییِ فون تریه بوده که البته در جشنواره مونیخ می‎درخشد. اما حضور اصلی و پادشاهی فون تریه در سینما با سه‎گانه اروپا تأسیس و همچنین تثبیت می‎شود. سه‎گانه‎ای که اقتدار و موفقیتش با سن کارگردانش تناسب چندانی ندارد، هرچند نسبت به سه‎گانه‎های بعدی فون تریه مقام کمتری داشته باشد. فون تریه در سه‎گانه اروپا سعی دارد تا تصویری واقعی، توصیفی متفاوت و تفسیری نو از وضعیت اسف‎بارِ اروپای پس از جنگ‎های جهانی به مخاطب بدهد. فون تریه در همین آغاز راه با قدرت پرسش می‎کند و نقد می‎کند، آن‎هم غمگنانه، سوگوارانه و گاه خشمگنانه. این میان به نظر من موفق‎ترین فیلمِ این سه‎گانه، ساخته‎ی نخستین است. گفتنی‎ست سه‎گانه اروپا از درخشان‎ترین تحقق‎های نوینِ «فیلم نوآر» است.

 

عنصر جنایت _ The Element of Crime _ 1984

 

 
فیلم عنصر جنایت فون تریه

 

این فیلم که به نظر من دیدنی‎ترین و خاص‎ترین اثر سه‎گانه اروپا است، نه تنها نامزد نخل طلای کن شد، بلکه توانست جایزه ویژه تکنیکی جشنواره کن را از آن خود کند. آن سال جشنواره کن در بیانیه‎اش از فون تریه به عنوان «نابغه فرم» (نابغه ساختار) تقدیر کرد  (جالب است که همین جشنواره در آینده نابغه فرم خودش را عنصر نامطلوب می‎خواند). باری، این فیلم به جز کن در جشنواره‎ها و جایزه‎های دیگری نیز خوش درخشید (حدودا ده جایزه مهم دیگر). توجه شما را به این مسئله جلب می‎کنم که بسیار نادر است که کسی در اولین ساخته بلند سینمایی جدی خود بتواند چنین موفقیت‎هایی را کسب کند. همچنین توجه شما را به این مسئله جلب می‎کنم که فون تریه این فیلم را در ٢٨سالگی اکران می‎کند!

 

 


بیماریِ همه‎گیر (یا: همه‎گیری)  _  Epidemic _ 1987

 
فیلم اپیدمیک فون تریه

بنده این فیلم را تا نیمه دیدم و رها کردم!

در مقاله باحالی از یکی از بچه‎های آن‎ورِ آبی خواندم این فیلم یک «میان پرده» است! (یعنی کاری ناچیز بین دو فیلمِ موفق)

همچنین این فیلم نتوانست موفقیت‎های خاصی را نزد منتقدان و جایزه‎ها کسب کند. شاید فون تریه پس از عنصر جنایت کمی مغرور شده بود.

 

 


اروپا _ Europa  _ 1991

 
فیلم اروپا فون تریه

فیلم اروپا نیز بسیار فیلم خاص و ومتمایزی است، هرچند در ساختار و صورت به پای عنصر جنایت نرسد، اما در محتوا و داستان بسیار پخته‎تر است. موفقیتِ این فیلم در جشنواره کن نیز بسیار درخشان بود. این بار به جز نامزدی نخل طلا و بردنِ جایزه تکنیکی، فون تریه توانست «جایزه ویژه هیئت داوران» و «جایزه بهترین دستاورد هنری» را از جشنواره کن به دانمارک ببرد.

شایانِ توجه است که «اروپا» اولین جایی‎ست که «آمریکا» به سینمای فون تریه وارد می‎شود.  اینجا هم مثل شعر آن شاعر ایرانی می‎فهمیم این فون تریه نبوده که به آمریکا سرک کشیده، این خود آمریکا بوده که به سرزمین و زیست‎جهانِ فون تریه آمده، به اروپا! با این‎حال لحنِ فون تریه نسبت به آمریکا خیلی عصبانی نیست. او سعی می‎کند ملایم و محترمانه به آمریکا بگوید که اولا چنین نیست که شکست‎خوردگانِ جنگ لایق بدترین قضاوت‎ها باشند و دوما در وضعیتِ تلخ امروز اروپا، آمریکا بی‎تقصیر نیست.

 


 

 

 

سه‎گانه قلب طلایی
The Golden Heart trilogy

قلب طلایی بی‎شک محبوب‎ترین و درخشان‎ترین سه‎گانه لارس فون تریه است. بسیاری از عشاقِ فون تریه با تماشای قسمتِ اول یا سومِ این سه‎گانه به خیل هوادارانِ او پیوسته‎اند. گویا ایده‎ی نخستینِ این سه‎گانه بازمی‎گردد به کتاب داستانی که فون تریه در کودکی خوانده است درباره دختربچه‎ی مهربانی که حاضر است به خاطر دیگران خود و هستی‎اش را قربانی کند. گرایشاتِ عاطفی و هیئتی و مخصوصا عنصر زیبا و الهیِ «دل‎شکستگی» در این سه فیلم به طور آزاردهنده‎ای وجود دارند. و البته این دل‎شکتس در تمامِ این فیلم‎ها همراه با «عشق» است. یک عشقِ زیبا، اصیل و قدیمی.

از اینجا دیگر نقش اول تمام فیلم‎های مهم فون تریه زنان هستند، اتفاقی که در سینما کمتر کارگردانی افتاده است. در فیلمِ نخست زن در مقام همسر است، در فیلم دومهم همسر هم مادر و در فیلم سوم زن در مقام مادر است.

با توجه به قوت و قدرت این فیلم‎ها فکر نمی‎کنم بزرگ‎ترین و معروف‎ترین فمینیست‎های جهان هم توانسته باشند در یک اثر هنری چنین خدمتی را به زنان کرده باشند. فکر نمی‎کنم هیچ زنی تاکنون مظلومیت زنان را با این زیبایی و تأثیرگذاری تصویر کرده باشد. خود فون تریه درباره سه شخصیت اصلیِ این سه‎گانه می‎گوید: «زنانِ خوبی که در یک جهانِ بد غرق شده‎اند»

(good women overwhelmed by a bad world)

در این سه‎گانه هم مثل سه‎گانه اروپا، فیلم دوم قدرتِ فیلم اول و سوم را ندارد. در این سه‎گانه نیز مثل سه‎گانه اروپا، اجماعِ جهانی فیلمِ سوم را بیشتر دوست دارد و من فیلم اول را.

 

شکستنِ امواج _ Breaking the Waves  _ 1996

 
فیلم شکستن امواج فون تریه

در هیچ فیلمی دو موضوعِ «ایمان» و «عشق» و نسبتشان با هم به این قدرت طرح نشده است. برای مثال کارگردان خوب ایرانی آقای احمدرضا معتمدی فیلم بسیار ضعیفی دارد به نامِ «آلزایمر». معتمدی هم در آلزایمر خود می‎خواهد دقیقا سراغ همین تقاطع عشق و ایمان برود، و چقدر هم ضعیف و سطحی (کلا بچه‎ها در ایران سینما را خیلی ساده می‎انگارند.) کسی که این دو فیلم را دیده باشد تفاوتِ سینمای فلسفی و فلسفه‎ی زورچپان‎شده در یک فیلم را به خوبی می‎فهمد.

در «شکستنِ امواج» در عین اینکه نقد دین‎داری مسیحیت به قدرت وجود دارد، ستایشِ ایمان‎گرایی نیز به وضوح جریان دارد. من چنین ستایشی از ایمان‎گرایی را در هیچ اثر هنری دیگری ندیده بودم (لااقل در آثار غیراسلامی).

خانم «امیلی واتسون» آن سال به خاطر ایفای نقش اصلی در این فیلم نامزد اسکار شد و بنده به عنوان یک هوادار برادران کوئن و بازی‎های خانم فرانسیس مک‎دورمند و فیلم فارگو تاکید می‎کنم مثل همیشه در اسکار آمریکایی بازی درآوردند که جایزه را به شکستن امواج ندادند. البته این نکته درمورد جایزه بهترین بازیگر بدیهی‎ست. و الا من معتقدم اصل اسکار هم اگر منصفانه بود به این فیلم تعلق می‎گرفت.

در کن هم این فیلم مثل دفعات قبل نامزد نخل طلا شد و البته جایزه ویژه هیئت داوران را برد. و البته این به جز چهل پنجاه‎تا جایزه معتبر دیگری بود که این فیلم از آن خود کرد.

 

 


احمق‎ها _ The Idiots  _ 1998

 
فیلم احمق ها فون تریه

فیلم بسیار خاصی که اگر در این مجموعه نبود بیشتر به چشم می‎آمد. مثل همیشه ایده‎های خلاقانه فون تریه آدم را میخ‎کوب می‎کند. این فیلم نمونه کامل یک فیلم دگمایی (وفادار به بیانیه دگما۹۵) و شاید تنها فیلم کاملا دگماییِ فون تریه است، تا آنجا که نامِ دیگرش «دگما٢» است (خیلی جالب است که تو پیامبر یک دین باشی ولی خودت فقط در یک مرحله به آن وفادار باشی!). همچنین این فیلم طنزآمیزترین فیلم در میان آثار جدی فون تریه است (یعنی «رئیس همه» را حساب نکردیم). در این فیلم سنت‎های اجتماعی و مخصوصا زندگی شهرنشینی و متمدنانه به طور گستاخانه‎ای و یاغی‎گرانه‎ای نقد می‎شود. احمق‎ها هم مثل بیشتر کارهای فون تریه نامزد نخل طلای کن شد اما نتوانست موفقیت‎های بیشتری را چون آنان کسب کند. در این فیلم رگه‎های طنز بسیار بیشتر از آثار پیشین فون تریه دیده می‎شود.

 

 


رقصنده در تاریکی  _  Dancer in the Dark _  2000

 
فیلم رقصنده در تاریکی فون تریه

و بالاخره فون تریه با این شاهکار خود توانست به جز نامزد شدن، جایزه نخل طلای کن را از آن خود کند و جایزه بهترین بازیگر نقش زن کن را برای بازیگرش (بعدا بازیگر ضد مسیح فون تریه هم توانست این جایزه رااز ن بگیرد). و البته در اسکار هم شعر خود فون تریه و موسیقی خانم بازیگر نامزد شد.

«رقصنده در تاریکی» یکی از شاهکارهای بی چون و چرای سینما در دهه‎های اخیر است که با کمتر فیلمی قابل مقایسه است. این فیلم تلخ است. به شدت تلخ است. و تلخ‎تر از همه کارهای قبلی فون تریه. از رگه‎های طنزی که در دو قسمتِ اول این سه‎گانه نمود داشت خبری نیست. فیلم گریه‎آور است. قطعا بیشتر از احمق‎ها و شاید تاحدی بیشتر از شکستنِ امواج. این فیلم انسانی است و به شدت هم انسانی. این‎بار نقادی فون تریه فقط اخلاق و فرهنگِ غربی را نشانه نگرفته، اینبار صراحتا سراغ حکومت غربی‎ها هم رفته است.

مثلِ سومین قسمتِ سه‎گانه «اروپا» در سومین قسمتِ سه‎گانه «قلب طلایی» هم با آمریکا مواجه می‎شویم. و این بار موضوع برعکس است. در فیلم «اروپا»، آمریکا به اروپا رفته بود. اما در رقصنده در تاریکی اروپا به آمریکا می‎رود. فیلم روایتِ زندگیِ یک «مهاجر» اصالتا شرق اروپایی، به آمریکاست. یکی از هزاران مهاجری با هزار شور و شوق و امید و آرزو برای زندگیِ بهتر به آمریکا مهاجرت می‎کنند تا روزی زیرِ چرخ‎دنده‎های نظام سرمایه‎داری و راه عملگی برای اعتلای بیشتر زندگی آمریکا له شوند. به جز امپریالیزم، مک‎کارتیسم نیز در این فیلم (با هجوی تلخ) به تصویر کشیده شده است. هرچند فیلم‎های سه‎گانه قلب طلایی ذاتا سیاسی نیستند و بیشتر شامل عواطف انسانی (با تمرکز بر زنان) هستند، اما این فیلم یکی از زیباترین «مرگ بر آمریکا»هایی‎ست که شنیده‎ام. یک مرگ بر آمریکا با نهایت صداقت و خشم و اندوه.

 

 
فیلم رقصنده در تاریکی فون تریه

نمایی از فیلم سینمایی رقصنده در تاریکی ساخته لارس فون تریه

 

 


 

 

 

سه‎گانه آمریکا؛ سرزمینِ فرصت‎های طلایی 
trilogyThe USA: Land of Opportunities

همانطور که دیدید پیش از آغاز سه‎گانه آمریکا نیز «آمریکا» و زمینه‎های «مرگ بر آمریکا» در آثار لارنس فون تریه حضور داشته است که نمودِ صریحشان دو فیلمِ تحسین‎شده‎ی «اروپا» و «رقصنده در تاریکی» بودند. دو فیلمی که بیش از دیگر فیلم‎‎های سه‎گانه‎شان موفق بودند.

در این سه‎گانه هم نقش اصلی یک «زن» است اما اینبار با یک سینمای سیاسیِ تمام‎عیار مواجهیم و دیگر موضوعِ اصلی زنان نیستند.

گویا پس از نمایش موفقیت‎آمیزِ «رقصنده در تاریکی» در جشنواره فیلم کن، آمریکایی‎های لت خورده به فون تریه اعتراض می‎کنند «توئی تاکنون به آمریکا سفر نکرده‎ای حق نداری درباره آمریکا فیلم بسازی. تو چون آمریکا را ندیده‎ای اینقدر درموردش به اشتباه سخن می‎گویی». کاری نداریم که از دیرباز تاکنون آمریکایی‎ها خواستار و آرزومند و دعوت‎کننده فون تریه به آمریکا هستند و کاری نداریم که فون تریه با ظرافتی تمام در تمام این سال‎ها به بهانه‎ی «ترسیدن از سفر با هواپیما» از این سفر سر باز زده است! نکته‎ی مهم این است که آن ناشکیباییِ آمریکایی‎ها در شنیدنِ نقدِ فون تریه و اعتراضشان به چراییِ طعنه زدن‎های اندک ولی و موثر فون تریه در «رقصنده در تاریکی»، باعث شد که لارس فون تریه این کارگردان نابغه، چاق، ریشو، لج‎باز، حرف گوش نکن و همیشه غیرقابل پیش‎بینی تصمیمِ جدید و مهمی بگیرد. آری، اینچنین شد که فون تریه ضدآمریکایی‎ترین و قوی‎ترین سینمای ضدآمریکاییِ جهان را کلید زد.

اصطلاحِ «سرزمین فرصت‎های طلایی» یکی از ادعاها و تبلیغاتِ مشهور آمریکا برای خود از دیرباز تاکنون است، برای جذبِ نیروی انسانی از سراسرِ جهان. این ادعا شاید در دهه‎های آغازینِ کشف قاره آمریکا می‎توانست برای اروپاییان به حقیقت بپیوندد، اما پس از آن فقط یک دروغِ بزرگ است. هرچند آنقدر خوب تبلیغ می‎شود که مثل ایمانی قلبی در دلِ بسیاری از مسخ شدگان باورمندانِ به رویای آمریکایی جای گرفته. شعارهایی چون «سرزمین فرصت طلایی» و «رویای آمریکایی» بارها و بارها توسط خود غربی‎ها و خود آمریکایی‎ها مورد هجو و طعنه و تسخر قرار گرفته اما هنوز که هنوز است دهان مهاجرت‎پرستانِ جهان سومی را آب می‎اندازد. به همین خاطر هنوز در تمام صفحات مربوط به مهاجرت به آمریکا هنوز می‎توانید رد این‎ها را بیابید.

از موضوعِ اصلی دور نشویم، در یکی از مصاحبه‎های فون تریه خواندم که می‎گفت خودش هم در کودکی آرزوی آمریکا داشته. چه اینکه یکی از کتاب‎هایی که در کودکی در دانمارک خوانده داستان کودکی است که از شرایط سخت مدرسه و خانه آزرده می‎شود و تصمیم می‎گیرد به آمریکا سفر کند! (این شد دو تا! این هم از تاثیر شگرف ادبیات کودک و نوجوان). فون تریه دقیقا متمرکز می‎شود روی همین زیباییِ ظاهریِ آمریکا و سعی می‎کند از حقیقتِ آمریکا ونسبتش با این آرایش پرسش کند.

گفتنی‎ست برخلافِ سه‎گانه‎های قبلی، در سه‎گانه‎ی «آمریکا؛ سرزمینِ فرصت‎های طلایی» فیلم‎ها از لحاظ داستانی و حتی ساختار سینمایی با هم مرتبطند و مکمل یکدیگرند.

 

داگویل (یا: سگستان!) _ Dogville _ 2003

 
فیلم داگویل در تاریکی فون تریه

بعضی معتقدند این فیلم بهترین فیلم تاریخ سینماست. بعضی معتقدند بهترین فیلمِ فون تریه است. قدر مسلّم این است که نخستین قسمتِ سه‎گانه‎ی آمریکای لارس فون تریه، از بهترین ساخته‎های تاریخ سینما و بهترین کارهای خود فون تریه است و اگر قرار باشد با آثار خودش مقایسه شود باید آن را در کنارِ «شکستنِ امواج» و «رقصنده در تاریکی» قرار داد.

داخل پرانتز ---> تکلیفِ چراییِ بزرگیِ اکثریتِ کارگردانانِ بزرگِ سینما برای ما مشخص است. بزرگ‎ترین کارگردانان همیشه کسانی بوده‎اند که درخشش اصلی‎شان یا در فرم بوده یا در محتوا. عمومِ بزرگان یا نابغه فرم بوده‎اند یا پیامبرِ معنا. خیلی کم شده که درخشش در این دو ساحت برای یک نفر پیش بیاید. فون تریه یکی از این کارگردانان است و فیلم‎هایش نمودِ عینی عظمتِ توأمانِ پیام و پیکره. داگویل هم چنین است. وقتی این فیلم تمام می‎شود آدم از خودش می‎پرسد «من بیشتر دارم از خلاقیتِ ساختاری حیرت می‎کنم یا فخامتِ محتوایی؟»  

همانطور که انتظار می‎رفت «داگویل» آنطور که باید و شاید؛ به خوبی توانست خشمِ آمریکایی‎ها و امپریالیزم را برانگیزد. بسیاری از رسانه‎های آمریکایی و صهیونیستی این فیلم را یک فیلم «شدیدا ضد آمریکایی» (sharply anti-American) معرفی کردند به آن اعتراض کردند. بسیاری از ایشان نیز سعی کردند موضوع را عوض کنند. یعنی یا تاکید کردند که این فیلم ضعیف و سست است و مشکل اصلی‎اش ساختاری است! یا اینکه این فیلم را به «ضد زن بودن» و «غیراخلاقی بودن» متهم کردند. در آغاز یکی از این مقاله‎ها خواندم «اینقدر نگویید داگویل ضد آمریکایی است! مهم این است که داگویل ضد انسانی است!». حتی منتقدانِ سرشناس و سناتورهای فرهنگی آمریکایی هم که همیشه محتاط عمل می‎کردند این‎بار با جدیّت مبارزه را علیه داگویل آغاز کردند. از جمله همین جنابِ «راجر ایبرت» نیز با همه عشق دیرینش به فون تریه، در مقاله‎اش سعی کرد فیلم را از لحاظ هنری تخطئه کند، با اینکه خود برای فیلم‎های ضعیف‎تر فون تریه آفرین‎ها گفته بود. این دروغ و دغل‎ها هرچند انبوه بودند اما تاکنون حریفِ عظمت و اقتدار داگویل نشدند. کافی بود کسی فقط از سر کنجکاوی این فیلم را ببینید تا بفهمد نه‎تنها فیلمی ضدانسانی نیست بلکه موضعِ کارگردان به صراحت انسانی و اخلاقی است. نه‎تنها فیلم مشکل ساختار ندارد، بلکه یک شاهکار و انقلاب در ساختار است.

تکلیفِ جایزه اسکار که برای فون تریه از قبل معلوم است! اما در جشنواره کن نیز با آنکه تمام نظرسنجی‎ها و پیشبینی‎ها داگویل را برنده‎ی بلامنازع جایزه نخل طلا و دروکننده‎ی دیگر جوایز کن می‎دانستند، سرانجام پس از اعلامِ نظر هیئت داوران، داگویل دستِ خالی ماند و تنها نامزدِ نخل طلا شد و در پیامی آشکار به جای داگویل یک فیلمِ آمریکاییِ به مراتب ضعیف‎تر («فیل» ساخته گاس ون سنت) برگزیده شد. مصاحبه تهیه کننده داگویل پس از مشخص شدنِ برگزیده‎ها تاریخی است:

« اعضای هیأت داوران برای‌ برگزیدن «فیل» قطعا تصمیمی سیاسی‌ اتخاذ کرده‌اند و فیلم ما را به دلیل داشتن‌ نگاهی ضدآمریکایی از قلم انداخته‌اند. من و نیکل کیدمن نسبت به واکنش‌ فون تریه پس از اعلام برنده نخل طلا نگران بودیم. اما لارس اهمیتی نداد و الآن خوشحال است. او به من گفت «حالا می‎دانم راهی را که در پیش گرفته‎ام راه درستی است» »

("He told me: "now I know that what I'm doing is right)

البته مشخص است که داگویل توانست در جشنواره‎ها و جایزه‎های کمتر سیاسی موفقیتِ خوبی را کسب کند و مورد حمایتِ خیلی از چهره‎های مستقل (برای مثال «تارانتینو») نیز قرار بگیرد.

 

 


مندرلی _ 2005 _ Manderlay 

 
فیلم مندرلی در تاریکی فون تریه

همانطور که انتظار می‎رفت یک شاهکار دیگر از فون تریه.اگر داگویل وجود نداشت مندرلی شاهکاری غول‎آسا در سینما قلمداد می‎شد؛ اما از آنجا که داگویل هست و مندرلی در ادامه آن است و از آنجا که داگویل تاحدودی فیلم قوی‎تری است مندرلی به خوبی داگویل دیده نشد. با اینحال حتی اگر تکنیک‎های ساختاری و تکنیکی مندرلی در موضوع میزانسن و تصویر به داگویل وابسته باشد، در داستان و روایت و پیام، این فیلم مستقل و شگفتی‎ساز است. فیلم مندرلی نیز از بهترین فیلم‎هایی ست که تا کنون دیده‎ام هرچند که به خاطر همان پیشینه‎ی سیاسی فقط نامزد نخل طلای کن شد. بسیاری مندرلی را پیش‎گویی فون تریه درباره وضعیتِ آمریکا در عراق و دیگر سرزمین‎های اشغالی‎اش می‎دانند.

راجر ایبرت که پس از اکران داگویل در مقاله‎اش به طرزی سخیف و غیرقابل باور از آن فیلم انتقاد کرده بود، شاید برای تلطیفِ فضا و رفعِ اتهام از خود پس از اکرانِ «مندرلی» مجبور شد از قسمت دوم سه‎گانه آمریکا تعریف کند و فون تریه را «بت‎شکنِ دانمارکی» بنامد (انصافا بچه‎حزب‎اللهی‎ها هم چنین لقب انقلابی‎ای را به فون تریه نداده‎اند!). در این مقاله ایبرت از قضای الهی به قدر الهی پناه برد! و به عنوانِ یک دموکرات سعی کرد انتقاداتِ (به قولِ خوش: کیفرخواست!) فون تریه علیه آمریکا را بیشتر متوجه محافظه‎کاران و جمهوری‎خواهان آمریکا نشان بدهد.

درموردِ موضوع و داستانِ داگویل و مندرلی در سومینِ فصلِ این یادداشت سخن می‎گویم.

 

 


واشنگتن _ Washington

این فیلم هنوز ساخته نشده، با اینکه قرار بود در سال 2008 ساخته شود. طبق قرار اولیه، یعنی مصاحبه‎های خود فون تریه این فیلم هم در داستان و ساختار سینمایی در ادامه دو اثر قبلی است.

 


 

 

 

سه‎گانه افسردگی
The Depression Trilogy

اصلا دلم نمی‎خواست درمورد این سه‎گانه چیزی بنویسم، آن‎هم در این یادداشت. لکن برای اینکه فیلم‎شناسی کامل شود بسیار مختصر توضیحاتی را می‎نویسم.

نکته اول این است که این سه‎گانه شاید جنجال‎برانگیزترین فیلم‎های دهه اخیر اروپا بودند. همچنین برای عمومِ طرفداران خود فون تریه بهت‎آور و تردید برانگیز. با اکران این فیلم‎ها، شایبه‎هایی چون «دیوانه بودن» و «بی‎اخلاق بودن» بار دیگر درمورد فون تریه _واین بار قدرتمندتر از همیشه_ مطرح شدند. ما هم با همه علاقه و اعتقادمان به این مردِ چاقِ عینکی قصد نداریم او را کاملا از این تهمت‎ها مبرّا کنیم. چه اینکه اولی (دیوانگی) در طریقتِ ما نکوهیده که نیست هیچ، امتیازآور است. در مورد دومی (اتهاماتِ اخلاقی) هم باید اعتراف کنیم که ما از اولش خیلی روی نامسلمان‎ها حساب باز نکرده‎ایم و البته که بر این باوریم که از یک نامسلمان آنچنانکه که از یک مسلمان (یا حتی آشنا با فرهنگ اسلام)؛ انتظار نمی‎رود. نکته‎ی دیگر اینکه اگر اتهام اول را کامل بپذیریم اتهام دوم بی‎وجه می‎شود (طبق همان لیس علی المجنون حرج). نکته‎ی آخر هم این است: از ننگ چه‎گویی که مرا نام ز ننگ است.

از دیگر اتهاماتی که با ساختِ این فیلم‎ها شدیدا متوجه فون تریه شد دو اتهام «ضد زن بودن» و «ضد دین بودن» است.

قدر مسلم این است که سه‎گانه افسردگی حاصلِ افسردگیِ خود کارگردان است و به روایت موضوعِ مهم افسردگی می‎پردازد و عموما مخاطبِ سالم را افسرده می‎کند و به مخاطبِ افسرده خودآگاهی می‎بخشد. البته این دومی فقط تلاش کارگردان است و متاسفانه خیلی موفق نیست. چون تنها علاجِ افسردگی اسلام ناب محمدی است و فون تریه هنوز این را نمی‎داند. البته اگر این فیلم‎ها وضوح بیشتری داشتند امید به ایجاد خودآگاهی بیشتر می‎شد.

قدر مسلم دوم این است که فون تریه در این فیلم بیشتر از رویکردِ فلسفی، رویکردی روانکاوانه دارد.

قدر مسلم سوم: این سه‎گانه مانند «قلب طلایی» دربست با احترام به مقام زن ساخته نشده، در این سه‎گانه مضوعِ اصلی انسان و افسردگی برای همه است، اما گاهی حس می‎کنیم تمرکز اصلی بیشتر روی زنان است و فون تریه نه تنها قصد دارد ذهنِ زنِ امروز را روانکاوی کند، بلکه می‎کوشد به روان‎کاویِ تاریخ زن و ذهنیتِ تاریخی ِ زن بپردازد. دقت داریم که نقش اصلیِ فیلم‎های این سه‎گانه را هم باز زنان بر عهده دارند.

قدر مسلم چهارم: از ویژگی‎های خوبِ این سه‎گانه، ضدیت فون تریه با علم ( مخصوصا علم جدید ، ساینس) و  قطعیتِ نظریه‎های علمی است. فون تریه اینجا فیلسوف‎وار قدرتِ پیش‎بینی علوم را زیر سوال می‎برد.

علی‎ای‎حال در عالم اسلامی و حتی در مشرق‎زمین، دیدنِ این فیلم‎ها به هیچ‎کس توصیه نمی‎شود. هرچقدر هم که اعصاب و روان فولادینی داشته باشند یا بخواهند با عوالمِ نوین در سینما آشنا شوند. بهترین، بایسته‎ترین وشایسته‎ترین مخاطبان این فیلم‎ها خودِ مغرب زمینیانند.

 

ضد مسیح _ Antichrist   _ 2009

 
فیلم ضدمسیح فون تریه

گستاخ‎ترین، تمثیلی‎ترین، ناگوارترین، بی‎عفت‎ترین، کم‎عمق‎ترین و مخاطبِ خاص‎دار‎ترین فیلم این سه‎گانه است. این فیلم را به عنوانِ «ضد زن» علم کرده‎اند. اما به نظر بنده چنین نیست و اگر دقیق بنگریم باز با یک فیلم ضد مرد طرفیم، و این موضوعی‎ست که اثباتش آسان نیست. بعید هم هست بعدا دلم بخواهد برای چنین فیلمی وقت بگذارم. همینقدر بگویم که این فیلم آنقدر تمثیلی است که من تعجب کردم چرا کارگردان آن را ساخته! البته همه فیلم‎های فون تریه استعاری و تمثیلی است ولی این یکی آنقدر استعاره و ارجاع دارد که بیشتر از ساخته‎ی سینمایی به معما و بازی‎های ذهنی شباهت دارد. برای مثال شما هم باید تاریخ مسیحیت را بشناسید، هم قرون وسطی را، هم گنوستیزیسم را، هم دینداری مسیحی را تا بخشی از پیش‎فرض‎های فیلم برایتان آشکار شود. این به جز ضرورتِ آشنایی کامل با سینمای فون تریه، تماشای همه فیلم‎های پیشینش و حتی آشنایی با خانواده‎‎ی اوست! و البته که استعاره‎های تصویری خود در کنار استعاره‎های روایی و متنی فضا را بسیار شلوغ کرده.

فیلم ضدیتی با حضرتِ مسیح (علیه السلام) ندارد، ولی با دیدن‎داریِ مسیحی و اصلِ دین مسیحی ضدیت آشکار دارد. پس ترجمه نامِ فیلم به «دجال» غلط است. مخصوصا با پیش‎زمینه‎ای که ما از این واژه داریم.

به نظر بنده دیدنِ اینگونه فیلم‎ها برای سه گروه حرام است. یکم: «مسلمان‎ها»، دوم: «بیگانگان با سینمای فون تریه» و سوم: «مخاطبِ عام». هرچند که می‎دانم به خاطر نامِ فیلم و جنجالش همین دو گروه متاخر بیش از بقیه فیلم را دیده‎اند. یک نکته‎ی مکمل: هنگامِ اکران این فیلم در کن، دو اتفاق افتاد، اول: بسیاری (از جمله طرفداران خود فون تریه) فیلم را «هو» کردند. دوم: چندین نفر در سالن سینما از حال رفتند؛ حال انتخاب با شماست!

 

 


مالیخولیا _ Melancholia _ 2011

 
فیلم مالیخولیا فون تریه

این فیلم قدرت‎مندترین، شاخص‎ترین، هنری‎ترین و البته افسرده‎کننده‎ترین فیلمِ سه‎گانه‎ی افسردگی است. فقط همان نمای نخستینی که از چهره خانم «کریستین دانست» می‎‎بینیم برای نسل‎کشی دوجین خرگوش شاداب و خشکاندن چهار اصله درخت شمشاد کافی‎ست. کفر یعنی این. کفر ناب یعنی این. نهایتِ یأس.

این فیلم هم بسیار تمثیلی و سوتفاهم‎آور است، هرچند نه مانند قبلی. بسیاری این فیلم را به غلط «آخرالزمانی» تفسیر کرده‎اند، حال آنکه هیچ و هرگز جناب فون تریه اهل این ژانرهای عامه‎پسند، تجاری و هالیوودی نیست؛ حتی اگر از ظواهرشان سواستفاده کند. موضوعِ اصلی فیلم همین افسردگی و گم شدنِ معنا از زندگی است.

 

 


نیمفومانیاک _ Nymphomaniac _ 2013

 
فیلم نیمفومانیاک فون تریه

فکر کنم همینکه اسم این فیلم را نوشتم وبلاگم فیلتر شود. زین‎رو بهتر است به همین بسنده کنیم.

نه! بگذارید چند نکته بگویم. اولا آنقدرها که حضرات (کفر و ایمان هردو!) تبلیغ می‎کنند فیلم نه مهیّج است نه غیراخلاقی. ثانیا: فیلم عمیقا «ضد روشنفکری» است. ثالثا: فیلم هرگز «ضد زن» نیست. این آقای فون تریه در «نیمفومانیاک» آنقدر نومید و ضد مرد است که حتی ضد خودش و ضد مردان فمینیست عمل می‎کند. کافی‎ست به دیالوگ‎ها، نحوه عمل، و اتفاقی که سرانجام برای نقشِ دوم فیلم (با بازیِ «استلان اسکارشگورد») می‎افتد دقت کنید. او نمادِ هر مردِ فمینیستی‎ست که ادعای روشنفکری، آزادگی و دفاع از حقوقِ زنان دارد. دقت بفرمایید که نقشِ اصلی فیلم  (با بازی «شارلوت گینزبورگ») در مقابل آنچه رفتار ناشایست و غیراخلاقی‎ست عذاب وجدان دارد، اصلا این خانم سراپا عذاب وجدان است، چون خطا را حقیقتا خطا می‎داند؛ حال آنکه هربار او از خطای خویش می‎نالد و به خویش نهیب می‎زند، جنابِ روشنفکرِ نقش دوم او را از این کار باز می‎دارد و می‎گوید به نظرش هیچ خطایی صورت نگرفته و اینگونه احساس گناه‎ها فقط تلقین ادیان است و الخ... . یعنی: زن اگر مرتکبِ خطا شود خطای خود را می‎پذیرد و قصد اصلاح و توبه دارد؛ اما مرد زن را خطاکار می‎خواهد (به هوایِ نفسِ خویش). پس فیلم نه‎تنها ضد زن نیست، بلکه کاملا ضدمرد و ضد روشنفکری است. مخصوصا وقتی دقت کنیم این مرد نمادِ یک مرد روشنفکر غربی است.

درمجموع این فیلم نسبت به دو فیلمِ قبلی اخلاقی‎تر و به موضعِ اهل ایمان نزدیک‎تر است.

 


 

 

 

خارج از سه‎گانه‎ها

 

رئیس همه _ 2006 _ The Boss of It All

 
فیلم رئیس همه فون تریه

این فیلم یک اثر عجیب و برنامه‎ریزی نشده در آثار فون تریه است. در هیچ‎کدام از سه‎گانه‎ها نیامده و اصلا هیچ سه‎گانه‎ای برای  خودش ندارد. ظاهرا فیلم خیلی مهمی نیست. به همین خاطر ما بی‎توجه به تاریخ ساختش در پایان فیلم‎شناسی مطرحش کردیم. هیچ موضوع سیاسی، اجتماعی یا خیلی فلسفی و جدی‎ای در این اثر وجود ندارد، حداقل ظاهرا که اینگونه است. انگار زیادی هنر برای هنر است. طنز در بسیاری از آثار فون تریه جریان دارد ولی این شاید تنها فیلم کاملا کمدی فون تریه است. خودش در ابتدای فیلم از «سینما به مثابه سرگرمی» هم سخن می‎گوید، چیزی که در ذات سینمای فون تریه اصالتی ندارد. البته سرگرم‎کنندگیِ این فیلم هم ارتباطی به سرگرم‎کنندگی هالیوودی و تجاری ندارد. گویا «رئیس همه» یک زنگ تفریح و استراحتِ کوتاه است در میان آثار فون تریه. همچنین کمی یادآورِ «احمق‎‎ها» است، هم از نظر کمدی بودن، و هم مخصوصا از نظر انتخاب بازیگر.

 


 

 

 

 


فصل سوم: آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی

یا: نگاهی به فیلم‎های «داگویل» و «مندرلی» ساخته لارس فون تریر

 

انگیزه

وقتی با دوستانم و کسانی که داگویل را دیده بودند بحث می‎کردم می‎دیدم اکثرا نمی‎دانند این فیلم ضدآمریکایی‎ست. بیشترشان با اینکه داگویل را دیده بودند نمی‎دانستند چیزی به نامِ سه‎گانه‎ی «آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی» وجود دارد. البته خودم هم اولین‎بار که فیلم را دیدم موضوع سه‎گانه را نمی‎دانستم، اما در پایانِ فیلم روحیه‎ی ضدآمریکایی‎ام حواسم را جمع کرد مسئله چیست.

وقتی نشریاتِ ایرانی (مخصوصا روشنفکری‎نوشته‎ها) را مرور کردم دیدم بیشترشان اشاره‎ای نکرده‎اند که این شاهکار یک فیلم ضدآمریکایی‎ست. یا به نحوی از اهمیت موضوع کاسته‎اند؛ مثلا گفته‎اند «به نظر بعضی از منتقدان این فیلم یک فیلم ضدآمریکایی است»! ئه! فقط به نظر «بعضی از منتقدان»؟؟!! یا اینکه نوشته‎اند «داگویل می‎تواند هرجایی باشد، نباید به آمریکا محدودش کرد، داگویلِ نقدِ اشتباهاتِ اخلاقی تمام انسان‎هاست»!

طرف دارد با وضوح فریاد می‎زند مرگ بر آمریکا، همه عالم هم می‎دانند موضوع چیست، بعد این‎ها به مخاطبِ جهان‎سومی می‎گویند که موضوع یک‎سری نصیحتِ اخلاقی کلّی است و ارتباط خاصی با آمریکا ندارد! حلالشان باد این نان‎ها! (به شرطی که از ارشاد و نهادهای دولت ایران نگرفته باشند و رسما از خود ملکه الی و عمو باراک دریافت کرده باشند)

حالا کاری نداریم به اینکه در خلال مطالعه‎ام متوجه شدم جوجه‎روشنفکرهای ژورنالیست در ایران آنقدر وقیح‎اند که می‎توانند یک فیلم ضد آمریکایی را نه‎تنها غیرِ ضدآمریکایی؛ بلکه به عنوان یک فیلم ضد جمهوری‎اسلامی مطرح کنند! سبحان‎الله!

همچنین یکی از احمقانه‎ترین صفحات فارسی که درباره این فیلم‎ها دیدم، صفحه‎ی «داگویل» در ویکیپدیا است که شرح داستان را با این جمله آغاز می‎کند: «این فیلم به مبحث عشق و فاشیسم می پردازد» در حالی که این فیلم نه به عشق می‎پردازد نه به فاشیسم!

 

یادآوری

همانطور که در فصل فیلم‎شناسی خواندید موضوعِ آمریکا پیش از سه‎گانه‎ی  «آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی» هم درکارهای فون‎تریه مطرح است. آن‎هم در پایان‎بندیِ هر دو سه‎گانه‎ی قبلی «اروپا» (فیلم اروپا) و «قلب طلایی» (فیلم رقصنده در تاریکی).

 

داگویل و مندرلی

از لحاظ داستانی هر دو فیلم یک قهرمان دارد، در آمریکا اتفاق می‎افتد و به نوعی در ادامه هم‎اند. شخصیتِ اصلی «گریس» نام دارد که دختری سفیدپوست است (نمی‎توانم بگویم این دختر لزوما و در تمام لایه‎های معناییِ هردو فیلم آمریکایی‎ست) از لحاظ تصویری هم هر دو فیلم شباهت ساختاری بسیاری به هم دارند. ذهن خلاق و جسورِ کارگردان ترجیح داده است در اقدامی شگفت هر دو فیلم را در یک استودیو بسازد که هرکدام طراحی صحنه‎ی خارق‎العاده‎ای دارند. چیزی شبیهِ صحنه‎های تئاتر. شبیه به چنین تجربه‎ای قبلا در سینمای دهه چهل خود آمریکا (فیلمِ «شهر ما») هم دیده شده، اما مقایسه این دو اثر واقعا ظلم به فون تریه است. فون تریه بیشتر نظر به تئاتر دارد، آنچنانکه در فیلم‎نامه هم نظر به نمایش‎نامه‎های رواییِ برتولت برشت دارد (البته تاثیر برشت در سه‎گانه اروپا هم احساس می‎شود)؛ جدا از اینکه انتخاب این ساختارِ نمایشی و تصویری ارتباط مستقیمی با معانی استعاریِ فیلم‎ها و سبکِ خاص فون تریه در فیلم‎سازی دارد. فراموش نکنیم فون تریه دنبالِ سینمای حقیقت‎گرا، بی‎فریب و کاملا غیر هالیوودی است. فون تریه قصد دارد به جای تحریک هیجانات و فریبِ احساساتِ مخاطب، با عقل و انصافِ او وارد گفت‎وگو و دیالوگ شود. واردِ دیالکتیک (به معنای افلاطونی و سقراطیِ اصطلاح). به همین خاطر است که او از تمامِ عناصرِ تلقینِ هیجانِ مصنوعی در مخاطب پرهیز می‎کند؛ این سه‎گانه واقع‎گرا و عقلی‎ترین فیلم‎های فون تریه هستند.

نسبتی که فون تریه با جهانِ آمریکایی برقرار می‎کند یک نسبت بیرونی و واکنشی است. «بیرونی» از این نظر که فون تریه کاری ندارد آمریکایی‎ها با هم چگونه برخوردی دارند، نه اینکه کاری نداشته باشد، این مسئله‎ی فون تریه نیست. مسئله‎ی فون تریه مواجهه آمریکایی‎ها با غیر آمریکایی‎هاست. «واکنشی» از این نظر که فون تریه نمی‎خواهد به آمریکا حمله کند، نمی‎خواهد در امور داخلی آمریکایی‎ها دخالت کند؛ بلکه می‎خواهد پاسخ و واکنشی باشد در قبال رفتاری که آمریکا با غیرآمریکا داشته است. فون تریه نمی‎خواهد به آمریکا ستم کند، فون تریه می‎خواهد از آمریکا انتقام بگیرد. زین‎رو برداشت صرفا اخلاقی از این فیلم خنده‎دار است، چون فون تریه نیامده روابط بین انسانی را اصلاح کند، نیامده معلم اخلاقِ جامعه آمریکایی باشد. به قول راجر ایبرت آمده کیفر خواستی علیه آمریکا تهیه کند. به همین خاطر  در اصلِ موضوع این فیلم‎ها قطعا فیلم‎هایی «سیاسی» هستند، ولو مضامین اخلاقی و اجتماعی نیز داشته باشند.

هم در «اروپا» و هم در «رقصنده در تاریکی» دیدیم پای غیرآمریکایی‎ها وسط است. در هر دوی این فیلم‎ها یک «مهاجر به آمریکا» نقش اصلی فیلم است. در «رقصنده در تاریکی» حتی موضوعِ اصلی فیلم هم حولِ محور زندگیِ این «مهاجر» و مفهومِ «مهاجرت» شکل می‎گیرد (برخلافِ اروپا که نقش اصلی از آمریکا بازگشته است و بیشتر بحث «دخالت آمریکا» مطرح است تا «مهاجرت به آمریکا»). این همان چیزی است که در سه‎گانه‎ی «آمریکا، سرزمین فرصت‎های طلایی» به قدرت و قوت و با وضوحِ بیشتر ادامه پیدا می‎کند. یعنی اگر ما حواسمان به سابقه‎ی این موضوع در رقصنده در تاریکی باشد، بی دانستنِ موضوع سه‎گانه و بی‎شنیدنِ موسیقیِ پایانی خیلی زود با معنای اصلی فیلم‎ها ارتباط برقرار می‎کنیم.

«داگویل» بیشتر اخلاق، فرهنگ، رفتار و تمدنِ سفیدپوستان جامعه آمریکا را روایت می‎کند و «مندرلی» اخلاق، فرهنگ، رفتار و تمدنِ سیاه پوستان جامعه آمریکا را. داگویل موضوع مهاجرت را از آغاز بررسی می‎کند ولی مندرلی از فرجام.

در داگویل خانه‎ها دیوار ندارند (البته در نمایش و تصویر، نه در خود داستان) و دیوار خانه‎ها با خطکشی مشخص شده است. در مندرلی این خطکشی‎ها هم مشخص نشده‎اند. بعضی گمان کرده‎اند حذفِ خطکشی‎ها در مندرلی به علتِ بیشتر تئاتری شدنِ فضای کار است. حال آنکه عقلا و به دلایل متعدد چنین چیزی صحت ندارد. این یکی از صدها موردی است که دوستان از درک نمادهای فیلم ناتوانند. خطکشی یعنی مرز و مرز یعنی مالکیت. شهروندان داگویل سفیدپوستان آمریکایی اصیل‎اند. یعنی مالک‎اند. اما در مندرلی مالکیتی به جز مالکیت ارباب وجود ندارد. سیاه پوستان همه «در» و «جزو» مالکیتِ ارباب‎اند.

موسیقی مندرلی و داگویل تقریبا یکی است و هردو بیشتر برگرفته از آثار «ویوالدی» که با فاخر بودنِ اثر بسیار متناسب است. همچنین تیتراژ پایانیِ داگویل و مندرلی نیز هر دو همراه با آهنگِ قدیمی و محبوب (البته برای غربی‎ها) «آمریکایی‎های جوان» اثرِ «دیوید بویی» و تصاویرز از مستندنگاری‎های بی‎عدالتی در آمریکا و اوضاع سیاه‎پوستان است. این موسیقی و این عکس‎ها هر دو نکاتِ جالبی دارند. البته آلبوم عکس‎ها با هم متفاوت است و آلبومِ دوم بسیار صریح‎تر و سیاسی‎تر است. برای مثال حتی عکس‎هایی از جرج بوش و لحظه شهادت مالکوم ایکس نیز در تیتراژ پایان مندرلی به نمایش در می‎آید.

 

 
فیلم داگویل  فون تریه

نمایی از فیلم سینمایی داگویل ساخته لارس فون تریه

 

داگویل

داگویل از ٩ بخش و یک مقدمه ساخته شده است. راویِ فیلم حکایت را اینگونه آغاز می‎کند:

«این حکایتِ غم‎انگیز سرنوشت اهالی داگویل است. داگویل در منطقه کوهستانی ایالات متحده آمریکا قرار داشت.

جاده در بالای ده به معدن قدیمی نقره ختم  می‎شد. اهالی داگویل آدمهای خوبی بودند و شهرشان را دوست داشتند و از زمانی که یک شوالیه قدیمی اسم خیابان اصلی ده را «خیابان نارون قرمز» گذاشته بود _با اینکه هرگز هیچ نارون قرمزی در داگویل نبود_ اهالی دلیلی برای تغییر آن نمیدیدند.»

فیلم با روایتِ دلنشینی از یک روستای آمریکایی آغاز می‎شود. مثل همیشه همه‎چیز نمادین است ولی برخلاف بعضی از کارهای آینده‎ی فون تریه خبری از «تزاحمِ نمادها» نیست. پس در عینِ حال همه‎چیز روشن و قابل بررسی است. حال و روز این روستا حال و روزِ «در خانه‎ی ما رونق اگر نیست، صفا هست» است. مردم با وجود مشکلات خوب ودوست‎داشتنی هستند و ظاهرا همه‎چیز عالی‎ست. همچنین این روستا یک آقای «روشنفکر» دارد به نام «تام» . جوانی که شغلِ اصلی‎اش «نویسندگی» است و به دنبالِ «اصلاح» جامعه‎ی خود و «تعالی روح» انسان‎هاست. همچنین چندجایی مطرح می‎شود که او یک «فیلسوف» جوان است.  او «برای به تاخیز انداختن احساس نیاز به یک کشیش» مجبور است خودش جلساتی را در کلیسا تشکیل دهد و برای مردم سخنرانی کند، و البته این سخنرانی دینی و مذهبی نیست، هرچند موعظه هم دارد. او معتقد است «ما میتوانیم بدون آواز خواندن یا خواندن از روی کتاب مقدس به معنویت برسیم».

این آغازِ فیلم است؛ تا آنجا که یک نفر غریبه به این روستای زیبا پناه می‎آورد. این غریبه همان نقش اصلیِ فیلم یعنی گریس (با بازی «نیکول کیدمن») است. و در معنای استعاری فیلم همان «مهاجر»ی که به آمریکا مهاجرت کرده است. فیلم داستان اتفاقاتی است که گریس در زیستنِ کنار این آمریکایی‎های خوش سیما تجربه می‎کند.

گفتنی‎ست داگویل دارای مراتبِ ظریفی از طنزِ تلخ و رندانه است.

 

مندرلی

مندرلی در ٨ بخش روایت می‎شود. اینجا هم گریس نقش اول است (این بار با بازی «برایس دالاس هاوارد»).

آغاز فیلم وقتی است که گریس هنگامِ عبور از کنارِ روستای مندرلی متوجه می‎شود در آنجا یک سفیدپوست، د حال مجازات و شلاق زدنِ یک سیاه‎پوست به سبک دوره‎های قدیمیِ برده‎داری است. گریس که از این موضوع متعجب و خشمگین می‎شود تصمیم می‎گیرد به مندرلی بیاید. روستایی که یک خانواده‎ی سفیدپوست در آن بر گروه زیادی از سیاه‎پوستان فرمانروایی می‎کنند. سیاه‎پوستانی که اجدادشان توسط سفیدپوستان برای بردگی به آمریکا آورده شده بودند و حال در عصر آزادی هم باز برده‎اند. مندرلی روایتِ بلایی است که آمریکاییان سر این سفیدپوستان آورده‎اند اما نه با یک روایتِ عادی و کلیشه‎ای. درمندرلی این موضوع به صورت مبنایی و اصولی برسی می‎شود. اینجا بیشتر از جسمِ دربندِ سیاه‎پوستان، روحِ دربندِ ایشان به تصویر کشیده می‎شود. مندرلی می‎گوید سیاه‎پوستِ آمریکایی دیگر با تمامِ سیاه‎پوستان جهان فرق دارد. سیاه‎پوستِ آمریکایی هم یک آمریکایی است و وارثِ اخلاقیاتی که به او ارث رسیده. هرچند که این اخلاقیات به او تحمیل شده باشند. مندرلی تاکید می‎کند مسببِ وضع روحی و جسمی سیاه‎پوستان آمریکا، باز خود سفیدپوستان و ساکنان قدیمی‎تر آمریکا، و مشخصا حکومت‎های آمریکایی هستند.

در مقایسه مندرلی با داگویل در لحن باید گفت طنز در این فیلم نسبت به داگویل بسیار کم‎رنگ شده است. در موضوع نیز همانطور که گفتیم مسئله‎های جدیدی طرح شده است. از جمله موضوعِ «استثمار» و «استعمار» که در پاراگراف قبل به آن پرداختیم.

اما مندرلی یک ویژگی خاص دیگر هم دارد و آن این است که برخلافِ داگویل، «سیاست» را فقط از منظر «اخلاق» ندیده است، بلکه به طور جدی وارد «فلسفه» سیاست شده است. موضوعی که در مندرلی به طور فلسفی و مبنایی بررسی شده همان موضوعی است که ما هم چندی پیش به آن پرداختیم (ولی از منظر اسلام نه فلسفه) یعنی موضوعِ شیرینِ «دموکراسی»! در حینِ تماشای مندرلی چند پرسش درباب دموکراسی به شدت مطرح می‎شود. یک: «آیا دموکراسی آموختنی است؟»، دو: «آیا امکان دارد بعضی به دنبالِ تحمیلِ دموکراسی باشند؟»، سه: «فارغ از دو پرسش قبلی، آیا دموکراسی پاسدار حقیقت و اخلاق است؟»،. چهار: «فارغ از سه پرسش قبلی، آیا دموکراسی اصلا امکانِ تحقق دارد؟».

پس مندرلی هم به «دموکراسی آمریکایی» می‎پردازد هم به «فلسفه دموکراسی». هم به ظاهر آمریکا، هم به باطن آمریکا.

حتی یک مقاله در روزنامه اعتماد که نویسنده روشنفکر گیر داده بود «چرا باید چنین فیلم‎های ضد دموکراسی که غربی‎ها از سر بی‎دردی می‎سازند در کشور ما که کم‎کم داریم یک دموکراسی نوپایی را آزمایش می‎کنیم باید پخش شود؟!» حالا کاری نداریم نویسنده جای دیگر گفته بود «چرا فون تریه خودش فکر می‎کند «مندرلی» ضدآمریکایی است؟! این فیلم بیشتر حال و روز جهان سومی‎هاست!» این است وضعیت روشنفکری درایران!

 

در پایانِ مندرلی دیالوگ و سکانسی درموردِ «دستِ دوستیِ آمریکا» وجود دارد که آنقدر زیباست که دلم نمی‎آید نقلش کنم.

باری، مندرلی به خاطر صراحتِ بیشترش، و همچنین آمادگیِ قبلیِ رسانه‎ها در مواجهه با رویکرد فون تریه، بیشتر مورد بایکوت قرار گرفت.

 
 لارس فون تریه  Lars von Trier

 

موخره و پایان‎بندی

اگر فرصتی دست داد شاید بعدا بعضی از فیلم‎های فون تریه را جداگانه و با تفصیلِ بیشتری شرح کنم و به توضیحِ نمادها و استعاره‎ها (آنقدر که خودم دریافته‎ام) بپردازم.

«این فصل نیز به پایان آمد و چنان دانم که خردمندان _هرچند سخن دراز کشیده‌ام_ بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن به یک بار خواندن نیرزد. و پس از این عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند.» (همان بیهقیِ اول)

 

نویسنده: حسن صنوبری

  • من ...
۹۲/۰۹/۱۹

یا: «برادران کوئن و فیلم نوآر»




با یاد خدا. هدف اصلی از این متن خود برادران کوئن‌اند و نوشتن و سخن گفتن از ایشان و گرامی و یاد داشتشان. دو کارگردانی که با ما هم روزگارند. که همین الآن (در حالی که هم ما زنده‌ایم هم آن‌ها) دارند کار می‌کنند و دورانِ طلاییِ خود را سپری می‌کنند. این موضوع فقط یک بهانه است.


ابتدا چند سطر از فیلم نوآر صحبت کنیم:


فیلم نوآر

اصطلاح «فیلم نوآر» به یک نوع ژانر (نوع، گونه و ساختار سینمایی) اطلاق می‌شود مثل بقیه ژانرها: «کمدی»، «وسترن»، «فانتزی»، «رُمَنس» (عاشقانه) ، «تاریخی»، «موزیکال»، «خانوادگی»، «جنگی»، «جنایی»، «حادثه ای»، «وحشت»، «علمی تخیلی»، «تریلر» (دلهره ای)  و ... . اما فیلم نوآر یک تفاوت اساسی با تمامِ ژانرهای سینمایی دیگر دارد و آن ویژگیِ «تاریخ مند» بودنِ این ژانر است. همه‌ی ژانرها ویژگی‌هایی دارند که به زمان ارتباط خاصی ندارد (حداقل اینکه: توسط زمان محدود نشده‌اند). اما در میان ویژگی‌های فیلم نوآر، عنصر زمان هم حضور دارد و تعیین کننده است. مخلص کلام: فیلم نوآر به گونه ای خاص از ساخته‌های سینمایی اشاره دارد که در طی ساله ای دهه‌ی 40 و 50 میلادی با فلان ویژگی‌های دیگر ساخته می‌شدند (یعنی همین « در طی سالهای دهه ی 40 و 50 میلادی» خودش یکی از ویژگی‌های فیل نوآر است). پس منطقا امکان ندارد فیلمی بیرون از این دوره‌ی زمانی ساخته شده باشد و بتوان به آن فیلم نوآر گفت.

فیلم نوآر film noir



بگذارید از دیگر ویژگی‌های فیلم نوآر بگوییم ...

نه بگذارید اول کمی درباره شرایط به وجود آورنده‌ی فیلم نوآر صحبت کنیم: پیش از آغاز دورانِ فیلم نوآر در آمریکا، در سینمای آلمان دوره ای داریم که از آن با عنوانِ سینمای اکسپرسیونیستی یاد می‌شود (کلا هنر «اکسپرسیونیستی» می‌خواهد احساسات «شدید» بشری {مثل عشق و نفرت و وحشت و...} را بیان کند، اما به صورتِ «شدید») این سینما به نوعی پدرِ معنویِ فیلم نوآر محسوب می‌شود. اما من می‌خواهم اینجا بگویم به جز شباهت‌های ساختاری (گوتیک و تاریک بودن فضا و ترس و خشونت و ابهام و بیگانگی و عدم قطعیت و ...) بین این دو عالمِ سینمایی که در اولین جستجوی اینترنتی هم برای شما دست یافتنی ست، مسئله دیگر این است که سینمای اکسپرسیونیسم در آلمان زائیده‌ی «آلمانِ پس از جنگ است» آلمانِ پس از شکست در جنگ جهانی اول و تیرگی‌ها و تیره روزی‌هایش در آرمان و اقتصاد. و دقیقا فیلم نوآر هم که در سبک شناسی‌اش می‌بینیم مولفه های بسیاری از سینمای اکسپرسیونیسم آلمان به ارث برده است، در ارتباط و تاثیرپذیری اش از جامعه و جنگ نیز بسیار شبیه سینمای اکسپرسیونیستی ست. دهه 40 و 50 میلادی آمریکا، آمریکای پس از جنگ جهانی ست. «آمریکای پس از جنگ» و آمریکای آغاز جنگ سرد و آمریکایی که رویای آمریکایی‌اش به پاییز گرفتار آمده است. به همین خاطر در فیلم نوآر که زاییده و نماینده و نمایاننده ی این فضاست تاریکی و تباهی موج می‌زند. اصلا واژه‌ی «نوآر» واژه ای فرانسوی به معنای «سیاهی» است. (گفت: اگر این سینما در آمریکا شکل گرفته پس چرا اصطلاحش فرانسوی است؟ پاسخ: چون یک منتقد فرانسوی نخستین بار برای آن گونه فیلم‌های آمریکایی به کارش برد)

عمومِ این فیلم‌ها در فضاهای شهری اتفاق می‌افتند. یا شباهنگام، یا _اگر روز_ داخل اتاق‌های تاریک و دخمه مانند و رنگ پریده با پرده‌های کشیده. با شلختگی کامل و به هم ریختگی زمانی. در تلاش برای نفی آرمان گرایی و ارائه‌ی تصویر واقع‌گرایانه زندگی که خود منجر می‌شود به وهم و ابهام و مه و ایهام و محو و پندار. حتی دودِ بسیارِ سیگار. به هر روی حضور «تاریکی» حتی در ظاهر فیلم هم روشن و مشهود است. چه رسد به گنگی و گیجی و بیگانگی و بی باوری و خطر و دردسر و ترس و تهدید و تنهایی و دهشت و وحشت و تباهی و سیاهی و عدم اعتماد و وجود فساد در داستان و بطن فیلم. در همه این فیلم‌ها عموما پای یک زن در میان است در اغوای مردانِ طماعی که به روندِ عادیِ زندگی خود قانع نیستند. عمو ما این مرد یا مردان سر در پی آن زنِ بدکار و تبه کار می‌گذارند که مثلا سرانجام دوتایی، هم در فساد نهان، هم در سرقت گنجی کلان، کاری با هم صورت بدهند و عموما وسط‌های کار، آقای نقش اول می‌فهمد موضوع خیلی هم دوتایی نیست و شاید سه‌تایی بلکه چهارتایی است! و البته همه چیز در ابهام و شک و تردید و ارجاع به مستنداتِ باور نکردنی و سرانجام فروریختنِ پایه‌های اعتماد برای کسانی که خود _عموما_ در حق دیگران خائن‌اند. در فرجام نیز به حکم «بار کج به منزل نمی رسد» : مرگِ قهرمانانِ ضد قهرمان فیلم، یا رو شدنِ دست ایشان نزد قانون و پلیس و روانه شدنشان به زندان.

یعنی تا اینجای کار به جز اینکه فهمیدیم این فیلم‌ها عمو ما در ژانر «جنایی» نیز عضویت دارند فهمیدیم که یکم: نقش اصلی و قهرمان فیلم نوآر خود یک ضد قهرمان است و دوم: این ضد قهرمان به حکم همین ضد قهرمان بودن و طماع بودن رستگار نمی‌شود. این دو خصیصه‌ی داستانیِ فیلم نوآر را تفسیرها کرده‌اند. برای خصیصه یکم معروف‌ترین تفسیر همان است که گفتیم، پاییز برگریز رویای آمریکایی. یعنی تجلی جامعه‌ی سرخورده و شکست خورده در تحقق آرزوهایش درباره آزادی و برابری و مخصوصا «موفقیت»، «پیشرفت» و «شادکامی». این یعنی دیگر همه چیز خوب پیش نمی‌رود. در نتیجه هیچ کس نمی‌خواهد از راه درستش برود. و بخواهد هم نمی‌تواند. تفسیرِ خصیصه دوم عموما مسئله را گردنِ فضای امنیتی سیاسی دورانِ جنگ سرد در آمریکا می‌اندازد. که حالا شما آمدید و به جای فیلم شاد و قهرشمان دار، فیلم اعصاب خورد کن و ضد قهرمان دار ساختید، باشد عیب ندارد، ولی آخرش (به خاطر حفظ نظم جامعه و عدم رواج قانون گریزی و قانون ستیزی) کلاه بردارها حق ندارند به بهشت بروند. باید مجازات شوند. و مخاطب باید آخر از این فیلم «نتیجه اخلاقی و قانونی» بگیرد.

پس ما اینجا هنوز شبه اخلاقی یا یک شبحی از اخلاق در سینمای مغرب زمین داریم. آن تفاسیری که من گفتم تفاسیر عامه بودند و به رغم بعضی دلایل ثقه شان، وحی نیستند. شاید تا حدی بتوان به حضور خود اخلاق هم فکر کرد. گویی هنوز یک چیزهایی از جنس وجدان در ایشان باقی مانده بود. (ما الآن که با سینمای غرب مواجه می‌شویم فکر می‌کنیم این بندگانِ خدا از اول برهنه بودند. در حالی که واقعا همان طور که «مردمِ دروازه غار و مردم دریا کنار»؛ تا از خرده جنایت‌های اخلاقی آغاز دوران مدرنیته برسیم به این فجایعِ اخلاقی امروزِ تمدن غربی راه درازی پیموده شده است. یعنی ایشان هم تا مدت‌ها ممنوعیت‌های بسیاری نسبت به خیلی چیزها داشتند؛ ممنوعیت به معنای جریمه، زندان و برخورد قانونی با بعضی مظاهر بی اخلاقی و بی شرمی؛ اما رفته رفته وقتی همین مسائل را هم با عقل معاش محک زدند و دیدند همین مسائل در بازارِ زیرزمینی چه سود هنگفت و چه تجارت عظیمی برای خود دارد، آزادش کردند. نه از شدتِ روشنفکر بودن. فقط به خاطر پول پرست بودن.) باری به جز این بحثِ نتیجه گیری اخلاقی، در فیلم نوآر باز هم می‌شود به بحث اخلاق فکر کرد. همین نمایش زشتی‌ها و پلشتی‌ها با رویکرد تلخ و گزنده. { نگاه کنید من توجه دارم که شاید به زعم ما این رویکرد کلا اخلاقی نباشد. آن چنانکه حافظ می‌گوید:

چو غنچه گرچه فرو بستگی ست کارِ جهان
تو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باش

یعنی برخلاف رویکرد فیلم نوآر و مکتب امپرسیونیسم که به نوعی زشتی را زشت تصویر می‌کند. در فرهنگ ما (اهل اسلام، مشرق زمینیان و ... ) به قول رابعه: «زشت باید دید و انگارید خوب». یعنی به روایت ما تاکید بر زشتی ِ زشت سرانجامِ زیبایی را به بار نمی‌آورد. باری نمی‌توانم گفت آن رویکرد اخلاقی نیست. نهایتا می‌توان گفت مطابق اخلاق ما نیست
}

البته منظور ما این نیست که این دو نکته‌ی نزدیک به نگاه اخلاقی را می‌توان به تمام فیلم نوآرها تعمیم داد. اگر بخواهم بازش کنم: توجه دارید که تاکنون از اصطلاحِ «فیلم نوآر» به عنوانِ یک «ژانر» سخن گفتیم و گفتیم با همه ژانرها تفاوت دارد. خوب البته ژانر بودن فیلم نوآر کمی از روی تسامح گفته شده است ولی همه تقریبا پذیرفته‌اند. یعنی ظاهرش این است که خب فیلم نوار هم باید یک چیزی مثل اکسپرسیونیسم باشد. یک نگاه ویژه به جهان یا یک مکتب سینمایی، چون محدودیت زمانی و تا حدی مکانی دارد. باری به خاطر بازگشت جدی سینما به این ژانر پس از طی شدن دورانش (در ادامه توضیح خواهم داد)، نظریه‌ی ژانر بودنِ فیلم نوآر بیشتر تقویت می‌شود. علی ای حال به نظر من جدا از این مباحث «فیلم نوآر» یک مُد سینمایی بود. چون هم سنت بود هم زمانمند، که من اسمش را می‌گذارم مد (سنتِ زمانمند). چه اینکه در آن دوران همه در این راه قدم می‌زدند. یعنی به جز مشاهیر و بزرگان عرصه فیلم نوآر، هرکس دیگری هم بود یکی دو تا فیلم نوآر، شده برای ثبت خود در کنار نام دیگر کارگردانانِ متجدد می‌ساخت. شما حتی می‌بینید کارگردانِ بزرگی مثل «استنلی کوبریک» که سرانجام برای خود یک آموزگار ژانر شد هم آن زمان تحت تاثیر همین سبک، فیلم نوآر ساخته است و اتفاقا خیلی هم خوب از آب در نیامدند. یعنی وقتی با « شاهین مالت _ 1941»ِ جان هیوستون (اولین فیلمی که نوآرش نامیدند) یا کارهای درخشانِ بیلی وایلدر مثل «غرامت مضاعف _ 1944» و مخصوصا «سانست بلوار _ 1950» مقایسه شوند. البته باید توجه داشت «بوسه‌ی قاتل _ 1955» و «قتل _ 1956» (دومی فیلم بهتری ست) اولین فیلم‌های مرحوم کوبریک‌اند و این اصلا چه قیاس مع‌الفارقی است که من کردم! لکن غرض این بود که تاکید کنم آن زمان مد بود همه نوآر بسازند. وقتی همه طبق مد از یکسری قواعد پیروی کنند دیگر جایی برای ارزش و اندیشه و انتخاب نمی‌ماند. دیگر حتی اگر در فیلم همه‌شان آن دو رویکرد اخلاقی وجود داشته باشد، نمی‌شود گفت همگی آگاهانه سراغ آن دو مولفه ی نزدیک به نگاه اخلاقی رفته‌اند.



فیلم نوآر و برادرانِ کوئن

همان طور که در بالا اشاره کردیم منطقا امکان ندارد فیلمی بیرون از محدوده زمانی فیلم نوآر (دهه چهل و پنجاه میلادی: = البته با اندکی تسامح) ساخته شده باشد و بتوان به آن فیلم نوآر گفت. باری باید گفت فیلم نوآر تاثیر خودش را گذاشت. یعنی تبعات و تاثیرات فیلم نوآر در سینما ادامه پیدا کرد. به همین خاطر منتقدانِ سینمایی از اصطلاحی به نام «نئو نوآر» سخن گفتند. تاثیرات و مولفه های فیلم نوآر در کارگردان‌های بسیاری از فیلم‌های پس از دهه 50 میلادی را می‌توان به وضوح دید. از جمله برادران کوئن. البته کار ایشان صرفا تاثیرپذیری نبود. این دو کارگردان سعی کرده اند از پس همه ژانرها در بیایند. یعنی لباس همه ژانرها را به تن کنند و آن را با قامت خود سازگار. حتی ژانر نوآر که تکرارش محال می نمود.

برادران کوئن



برادرانِ کوئن

 جوئل کوئن (1954) و ایتان (اسحاق) کوئن (1957) در یک خانواده یهودی متولد شدند. شاید درصد یهودیانِ بد از مسیحیانِ بد بیشتر باشد. یا شاید دین مسیحیت در حقیقتش به دین اسلام نزدیک تر باشد. اما به نظرم امروز یهودیان برای آدم خوبی بودن و یهودی بودن خیلی امکانات بیشتری دارند تا مسیحیان. یعنی در اصل برای «هویت دینی» داشتن. چه اینکه مسیحیت امروزه دیگر خیلی دینِ بی هویتی شده است. در بیشتر بروز و ظهورش در جهان شاهدیم که اصلا دین نیست، انگار فقط یک جور تیپ و نوستالژی و لایف استایل و خرده فرهنگ است. بسیاری وقت‌ها می‌بینیم بین یک هنرمندِ مسیحی و یک هنرمندِ لائیک تفاوتی نیست. اما بسیاری از هنرمندانِ یهودی را می‌شناسم که به جز اینکه مثل هنرمندانِ مسلمان درد و دغدغه‌ی اخلاق و حقیقت دارند، ذهنشان ساختارمند است. مثل همان آقای استنلی کوبریک که در بخش پیشین ازش نام بردیم که یک کارگردان یهودیِ خوب (چه در ساختار چه در درونمایه) است. دین مسیحیت بر خلاف اسلام و یهودیت و بعضی ادیان دیگر واقعا ساختارش از هم پاشیده و تو گویی فقط «درو نمایه» است! . حال آنکه دین یهود مانند اسلام می‌تواند به دیندارش ساختار تفکر دینی، اخلاقی و تاریخی بدهد و کلا ساختاری برای اندیشیدن.

جوئل کوئن ایتان کوئن


خلاصه متولد شدند! و سرانجام تبدیل شدند به یک زوج هنریِ واحد. یعنی فکر نمی‌کنم کسی بتواند این دو را از هم جدا فرض کند و نمی‌توان گفت این بخش فیلم تاثیر فلانی است و آن بخش دیگر تاثیر بهمانی. شاید به همین خاطر است که همه جا همان اول می‌گویند یکی‌شان فلسفه خوانده و دیگری کارگردانی. انگار می‌خواهند به زور یک تمایزی را بین این دو قائل شوند. و الا در عمل هر دو هم کارگردان‌اند هم متفکر، با نگاه سینمایی و تفکری یگانه. این نکته خیلی مهم است. چون بیشتر آدم‌ها در زندگی‌شان نمی‌خواهند شبیه دیگری باشند. مخصوصا شبیه دیگری در خانواده‌ی خود. چون نمی‌خواهند مورد مقایسه قرار بگیرند. که مثلا یک روز بگویند: «حسن هم مثل حسین به نقاشی علاقه مند است ولی همه می دانیم حسین استعداد بیشتری دارد». این مسئله روانی ابتدائا در مورد پدر و فرزند نمود بیشتری دارد و سپس در مورد دو فرزندی که در جنسیت هم سانند و در سن به هم نزدیک، به همین خاطر هم گاهی سبب گوناگونی ِ سبک زندگی در بین فرزندان و هم مسبب گسست و اختلاف بین نسل‌ها می‌شود. این گاهی خوب است و عموما بد است. خوب در صورتی که اولی واقعا راه بدی را انتخاب کرده باشد. و بد از این جهت که اکثرا آدم‌ها به خاطر یک مسئله‌ی الکی از تجربه‌های هم دیگر استفاده نمی‌کنند و به هم کمک نمی‌کنند. حالا در بحث اقتصادی کوتاه می‌آیند (آژانس مسکن برادران فلان و ...) اما در دنیای هنر بیشتر خودشان را لوس می‌کنند. به همین خاطر ما برادرانِ نقاش، برادران شاعر و برادران کارگردان خیلی زیاد نداریم. داریم اما کمند و اگر باشند کم می‌شوند مثل برادران کوئن (و برادران داردن و ...) که یک سلیقه و حال و هوا را دنبال کنند. در عالم هنر این اهتمام به خانواده خیلی مسئله مهمی است. که هم باعث تقویت ساختار در ذهن هنرمند است هم نشانه توجه او به مسائل اخلاقی. تا آنجا که می‌دانم این دو برادر هر دو هم ازدواج کرده‌اند، هم طلاق نگرفته‌اند! هم بچه دارند! یعنی هر سه مرحله را برخلافِ بیشتر هنرمندان با صحت و سلامت طی کرده‌اند! . ایتان با «تریسیا کوک» ازدواج کرده که تدوین تعدادی از فیلم‌های برادران کوئن را بر عهده دارد و جوئل با «فرانسیس مک دورمند» ازدواج کرده. بازیگر خوبی که در بسیاری از فیلم‌های برادران کوئن خوش درخشیده است. اصلا چنین بازیگرانی (و همچنین فردی مثل «جان گودمن») هستند که نمایشگر جهان کوئنی‌اند.

جان گودمن برادران کوئن



حالا من نمی‌خواهم به زورِ همین چند نکته پراکنده بگویم این دو برادر (مثل برادران داردن) در فیلم‌هایشان اهتمامِ خاصی به ستایش خانواده دارند (که ندارند! که قهرمان یکی از بهترین فیلم‌هایشان مجرد است ...) اما اهتمامِ خاصی به نکوهشِ خیانت به همسر و خانواده ستیزی دارند.


سینمای برادران کوئن

کلا در کارهای برادران کوئن شخصیت‌های زیادی را می‌بینیم که فکر می‌کنند خیلی زرنگ عالم‌اند. که می‌خواهند زرنگ بازی در بیاورند و در همین راه حماقت‌هایی را مرتکب می‌شوند که آن‌ها را با سرعت بیشتری به ویرانی می‌برد. علت این زرنگ بازی‌ها همان چیزی ست که بعضی روانشناس‌ها از آن با عنوانِ ستایش آمیز «بلند پروازی» یاد می‌کنند و همان چیزی که ما به آن می‌گوییم «طمع». روایت و بررسی علل و عواقب «طمع» در زندگی آدم‌ها خود یکی از مولفه های داستان‌های برادران کوئن است.

آه برادر کجایی برادران کوئن

نمایی از : آه برادر کجایی؟



«طنز جدی» از دیگر مولفه های فیلم‌های برادرانِ کوئن است. من نمی‌دانم اصطلاحِ طنز جدی بیشتر به چه معنایی به کار می‌رود، اما خودم که فکر می‌کنم دو معنا می‌توانم برایش پیدا کنم که هر دو در مورد برادرانِ کوئن صدق می‌کنند. اولین معنا که خیلی زود به ذهن می‌رسد اشاره به «لحن» دارد. یعنی طنز با لحن جدی. مثل کارها وکلا رفتار آقای امید مهدی نژاد. دیگر معنایی که از این اصطلاح مراد می‌کنم طنز دیدنِ مسائل جدی است. یعنی دیدن و نمایش حقیقتِ طنز آمیز ورای همین زندگی و جهان جدی. اگر بخواهم از دنیای شعر مثال بیاورم: عاشق یا شاعر که به جهان می‌نگرد زیبایی و زندگی و خوبی و خرمی را می‌بیند و می‌گوید:

«به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»

یا:
«زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند»

اما حکیم که به جهان می‌نگرد ناگزیر است از دیدنِ کژی‌ها و زشتی‌ها و پلشتی‌ها. به نظر هنرمندِ حکیم این زندگی پر از حماقت است و دنیا دنیای احمق‌هاست. اینجا او دو راه دارد. یا پس زدن و نفیِ جهان، یا به هیچ گرفتن حماقت‌هایش با خندیدن به آن. یا اندوه، یا طنز. یا:

«قحطِ وفاست در بنه ی آخر الزمان
هان ای حکیم! پرده  عزلت بساز! هان!»

یا:
«پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد!»

این نگرشِ دوم هم حکیمانه است هم غمگنانه نیست. ما می‌گوییم رندانه است. یعنی روایتِ شادِ یک اندوه. و شاید یعنی همان طنز. باری همه می‌دانیم حافظ و خیام دنبالِ هر و کر کردن و الکی خوشی نبودند (مثلا شاید بشود گفت مثل فرخی) . آن قدر هم مثل سعدی و مخصوصا مولوی شاعر و عاشق و عارف نبودند انگار، یا نمی‌خواستند باشند، یا نمی‌توانستند باشند. مثل خاقانی و ناصرخسرو هم نمی‌خواستند آن همه خود را ناراحت کنند، یا می‌توانستند جان از مهالک به در ببرند. اینجاست که رندی به مثابه طنز جدی (یا خود طنز با تاکید بر جدیت موضوع) و نگرش رندانه به جهان شکل می‌گیرد. یعنی حماقتِ جهان را دیدن، وانگهی به آن خندیدن.

بارتون فینک برادران کوئن

نمایی از: بارتون فینک



«مشیت گرایی» یا باور به مدخلیت و تاثیر سرنوشت بر زندگی انسان از دیگر ویژگی‌های خاص و مغفول فیلمنامه‌ها در سینمای جوئل و ایتان کوئن است. در مقاله ای از یکی از برادرانِ وطنی خوانده بودم که برادران کوئن در هر یک از فیلم‌هایشان یک موضوع را مسخره می‌کنند و در فلان فیلم «تقدیر» را. مشخصا ایشان فیلم را نفهمیده بود. نه تنها در آن فیلم، بلکه در بیشترینه ی فیلم‌های برادران کوئن آنچه حاکم بر قدرت اختیار و انتخاب و میزان آگاهی و حتی «زرنگ بازی‌های کاراکترها»ست تقدیر است. اصلا سرنوشت چیزی ست که حماقت آن‌ها را معنا می‌بخشد. این سرنوشت است که نمی‌گذارد تو با زرنگ بازی دشواری‌ها و شرایط جبری زندگی را بپیچانی. و این سرنوشت است که در سخت‌ترین و وحشتناک‌ترین و خطرناک‌ترین شرایط از تویی که اهل زرنگ بازی نیستی و در زندگی‌ات همانی هستی که باید باشی (و همان آدم خوب در حدِ خودت) محافظت می‌کند. این سرنوشتِ مقتدر و حاکم ازلی ابدی. در بعضی از فیلم‌های کوئن‌ها نمودِ این جناب سرنوشت صدای بمِ مردی است که در ابتدای فیلم نری شن می‌گوید.
طبیعتا از ویژگی‌های سنتی بودن رجوع به گذشته است. برادرانِ کوئن مثل بیشتر مسلمانان و یهودیان انسان‌هایی تاریخی و سنتی هستند. بالاخره دین یهود از تاریخی‌ترین دین‌هاست. از طرفی مادرِ برادران کوئن یک مدرس تاریخ هنر در دانشگاه بوده است. شاید این‌ها ریشه‌هایش باشند. باری نمودِ این سنتی و تاریخی بودن، بسیاریِ «اقتباس از» و «نقیضه بر» آثار گذشتگان است. اقتباس و نقیضه از مهم‌ترین مولفه های سینمای برادران کوئن است. حالا این می‌تواند هم ساختاری باشد هم محتوایی (پیکره و پیام). محتواییش می‌شود مثل اقتباس از کتاب ایوب تورات یا اودیسه هومر. ساختاری‌اش می‌شود مثل نقیضه بر یا اقتباس از یک ژانر یا هر ساختار و سنتِ داستانی و سینماییِ دیگری. از جمله ژانرهایی که برادران کوئن به بازیش گرفتند ژانر کُمدی، جنایی و تا حدی تریلر و همچنین فیلم های پلیسی جاسوسی است. و همچنین همان فیلم نوآر خودمان. البته برای شکل گیری این اقتباس‌ها و نقیضه‌ها باید خاطرات نوجوانی ایتان و جوئل کوئن را هم جدی بگیریم. وقتی با اولین دوربینی که خریده بودند با بازیگری پسر همسایه‌شان سعی می‌کردند فیلم‌های هالیوود را بازسازی کنند.



برادران کوئن و فیلم نوآر

گفتیم که یک از مولفه های فیلم نوآر در دهه 40 و 50 میلادی این است: «بار کج به منزل نمی رسد». یعنی در روایت این گونه فیلم‌ها شخصیت‌هایی هستند که می‌خواهند با زرنگی و از راه‌های غیر مشروع کامیاب شوند اما سرانجام به خاطر همین مشروعیت نداشتن و گزیدن راه خطا به فرجام بدی گرفتار می‌آیند. و گفتیم در فیلم‌های برادران کوئن شخصیت‌هایی هستند که به خاطر طمع در پی زرنگ بازی هستند و به خاطر همین طمع‌ها و زرنگ بازی‌های احمقانه خودشان را بیچاره می‌کنند. این مهم‌ترین اشتراک فیلم-نوآر و سینمای برادران کوئن است.

پیش از اینکه بحث بالا را باز کنم اشاره کنم که «بار کج به منزل نمی رسد» یک گزاره اخلاقیِ صرف نیست. چون صرفا درباره خوبی یا بدی قضاوت نکرده است و به فرجامِ عمل نیز اشاره کرده. «بار کج» یک گزاره اخلاقی است. اما ادامه‌اش چیزی بر آن افزوده. مثلا «خیانت به همسر کار بدی است» یک گزاره اخلاقی است. اما آیا اخلاق می‌تواند نسبت به فرجام این عمل بد نیز سخنی بگوید؟ خیر!. سخن از عاقبت و آخرت را دین بر عهده دارد.  اخلاق فقط می‌گوید این نیک است و آن بد. این دین است که می‌گوید نیکی را سرانجام نیک و بدی را فرجام بد در انتظار است. پس اینکه «هر که به همسرش خیانت کند سزای عملش را می بیند» و «بار کج به مقصد نمی رسد» یک گزاره دینی است. پس سوای قوانین خلاقی، یک قانونِ دینی، هم بر ژانر فیلم-نوآر حاکم بوده است هم بر سینمای برادرانِ کوئن حاکم است، که اگر اولی را بتوانند مربوط به جبر اجتماعی یا حیای ناآگاهانه در آن دوران منتسب کنند دومی را نمی‌توانند. برادرانِ کوئن امروز دارند فیلم می‌سازند. «امروز».

نخستین فیلم برادرانِ کوئن «تشنه خون _ 1984» است که آشکارا با توجه به ساختار و درونمایه‌های فیلم‌های نوآر ساخته شده است. یک جنایی دلهره آور پر از صحنه‌های خشن که بیش از همه مولفه های فیلم نوار همین «عاقبت سوء» در آن نمود دارد، آن هم با توجه کامل به حقیقتِ هولناکِ «مرگ». البته دیگر مولفه ها هم هستند، مثل «شب»، «اغوا»، «طمع»، «خیانت»، «جنایت»، «زنی که باید به دستش آورد» و ... باری این ویژگی‌ها همه تا حدی دست کاری شده‌اند. روندِ «تاثیرپذیری از» و «توجه به» ژانر فیلم نوآر در دیگر آثار کوئن‌ها از جمله جنایی گنگستریِ «گذرگاهِ میلر _ 1990» ادامه پیدا می‌کند تا اینکه در فیلم موفق و شگرفِ «فارگو _ 1996» به طرز زیبا و عجیبی مورد نقیضه قرار می‌گیرد. «فارگو» جناییِ دلهره آوری است که ثابت می‌کند چطور می‌شود امروز هم فیلم نوآر ساخت، آن هم در حالی که تمام قواعد، قراردادها و ویژگی‌های ژانر نوآر در آن باژگونه استفاده شود. این فیلم شاید هم بهترین ستایش هم بهترینِ هجوِ فیلم نوآر است. مثلا اگر گفتیم در فیلم نوآر زنِ تبه کار، قانون ستیز و اغواگر (با همه ویژگی‌هایی که یک زن اغواگر باید در سینمای غرب داشته باشد) وجود دارد اینجا یک زنِ قانون مدار، پلیس، متاهل، متعهد، اخلاقی و حتی «باردار» حضور دارد. اگر در ژانر نوآر سیاهیِ شب تمامِ سکانس‌ها را فراگرفته، در فارگو سپیدی برف نماها را پوشانده است. آنجا جنایت در سیاهی شب گم می‌شد اینجا در سپیدی برف. و البته در این فیلم نیز «سرانجامِ تبه کاران، تباهی است» البته به روایت طنز آلودِ برادرانِ کوئن.

اصلا هر جا که برادرانِ کوئن سراغِ ژانرِ جنایی رفته‌اند (یعنی تقریبا همه جا!) ردپایی از فیلم نوآر را هم می‌شود آنجا یافت. باری دیگر فیلمی که اینجا باید نامش را به میان آورد «مردی که آنجا نبود _ 2007» است. کلا برادران کوئن در تمام فیلم‌هایشان راوی گذشته‌اند. یعنی فکر نمی‌کنم ایشان فیلمی ساخته باشند که مربوط به همان سالهای ساخت فیلم باشد و این گذشته از ده تا صد سال متغیر است. یعنی آن قدر هم به گذشته نمی‌روند که روایتشان چهره ای کاملا تاریخی و دست نیافتنی به خود بگیرد. برادرانِ کوئن می‌خواهند راویِ تاریخِ انسانِ مدرن باشند. آن هم صرفا از آن دوره ای که از آن فیلم و عکس و تصور به اندازه کافی موجود باشد. این خود از اهتمامِ آن‌ها به مسئله «واقع گرایی» نشات می گیرد. یعنی آمیزه ای از «واقع گرایی» و «سنت گرایی». باری «مردی که آنجا نبود» برای فیلم نوآری ترین بودن در میان آثار برادران کوئن، شما را دقیقا می‌برد به همان سالهای اوج دورانِ فیلم نوآر. یعنی دهه چل و پنجاه. فیلمی درست با همان چهره‌های بی تفاوت، ابهام‌ها، سیگار از پی سیگار کشیدن‌ها، چهره‌های سرد، طمع‌ها، زرنگ بازی‌ها، خیانت‌ها، جنایت‌ها، حماقت‌ها و فرجامِ سوء عمل سوء دیدن‌های فیلم نوآر. و حتی سیاه سفید. به طو یکه این بار برخلاف فارگو شما باید برای یافتن لحن و نگاه کوئن‌ها خیلی دقت کنید. «فارگو» سعی داشت صادقانه با ویژگی «زمانمند بودن» و همچنین دیگر مولفه های ژانر نوآر مبارزه کند، اما «مردی که آنجا نبود» سعی می کند با دروغی بزرگ مدعی شود این فیلم هم دقیقا فیلم نوآر است و دقیقا هم در همان زمان ساخته شده! هم داستان در دهه چهل اتفاق می‌افتد، هم روایتِ فیلمنامه فیلم نوآری و «جیمز کین»ی است هم فیلمبرداری و کارگردانیِ اثر اکسپرسیونیستی و فیلم نوآری است، هم عنوان بندی و دیگر ویژگی‌ها، هم قیافه نقش اول را که ببینید باورتان نمی شود چهره ی یک سوپراستار دهه 50 نباشد، پس باور کنید این یک فیلم قدیمی است! باری حضور ویژگی‌های خاص دنیای کوئن‌ها _مخصوصا در شخصیت پردازی شخصیت‌های حاشیه ای_ دم خروسِ قسم ایشان است.



فیلم شناسی برادران کوئن

Blood Simple _ 1984


Blood Simple _ 1984
رد خون

امتیاز خودم: 7 (امتیازها از 1 تا  10 هستند. همان طور که قبلا توضیح داده‌ام)
امتیاز آی ام دی بی: 7.7

ترجمه‌ی دقیق نام فیلم را نمی‌دانم به نظرم «رد خون» از همه بهتر است. دیگر ترجمه‌ها: «تشنه خون»، «خون ساده»، «به سادگی خون»، «به زلالی خون» و ...

دیدنِ این فیلم را به کسانی که می‌خواهند با سینمای برادران کوئن تازه آشنا شوند خیلی توصیه نمی‌کنم. در متن درباره‌اش به اندازه کافی سخن گفته‌ام.



 Raising Arizona _ 1987 بزرگ کردنِ آریزونا


Raising Arizona _ 1987
بزرگ کردنِ آریزونا

امتیاز خودم: 7
امتیاز آی ام دی بی  : 7.4  

در این فیلم هم تا حدی رویای آمریکایی هجو شده است.
در کل به نظرم برای شروع خوب است. چون وجه کمدی‌اش هم غالب است به وجه جنایی.



 Miller's Crossing _ 1990  گذرگاه میلر


Miller's Crossing _ 1990
 گذرگاه میلر

امتیاز خودم: ندیدمش! ولی می‌دانم چیست : )
امتیاز آی ام دی بی  : 7.9  



بارتون فینک


Barton Fink _ 1991
بارتون فینک

امتیاز خودم: 8
امتیاز آی ام دی بی  : 7.7  

فیلمی خاص که به تمسخر و تصویر سه موضوع «الهام هنری»، «سبک زندگی هنرمند روشنفکر» و «ساختارِ سینمای هالیوود» می‌پردازد. باید توجه داشت برادران کوئن جزو «سینماگران مستقل آمریکا» هستند. در دهه 70 و 80 میلادی غلبه صنعت بر هنر، و پول بر ایده هنری با سینمای استدیویی در آمریکا به وجود آمد. مهم این نبود که تو چقدر هنرمند باشی. مهم این بود که بتوانی چیزی بسازی که استدیوداران و ساختارِ پول پرست هالیوود را راضی کنی. یعنی یک سینمای سخیف و عامه فریب. در غیر این صورت تو سرمایه نداشتی و نمی‌توانستی فیلمی آن گونه که مردم می‌پسندند پر رنگ و لعاب بسازی، از طرفی توزیع و تبلیغ چندانی هم نداشتی. اوج آن فیلم‌های استودیویی مثلا جنگ ستارگان بود. فیلم‌های مزخرفِ سرگرم کننده‌ی پر خرج و بی عمق. در روزگار خودمان سعی کردند یک شبه عمقی بهش ببخشند تا مخاطب را فریب بدهند. از جمله ماتریکس و ارباب حلقه‌ها و هری پاتر و دیگر خزعبلات مشابه. به همین خاطر در همان دهه هشتاد کم کم سینماگران مستقل در مقابل هالیوود شکل گرفتند تا ثابت کنند هنر بر صنعت غلبه دارد. برادرانِ کوئن عضوی از این جریان‌اند. عضوی موثر. با فیلم‌های کم خرج. استفاده اندک از بازیگران مشهور و  جلوه‌های ویژه و ... در عین حال نهایت سرگرم کنندگی و زیبایی.

فکر می‌کنم این فیلم اولین حضورِ استاد «جان گودمن» در فیلم‌های کوئن‌هاست.

گفتنی است این فیلم برنده جایزه نخل طلای جشنواره کن در 1991 شده است.





The Hudsucker Proxy _ 1994
وکیل هادساکر

امتیاز خودم: ندیدمش
امتیاز آی ام دی بی  : 7.3

استثنائا هم کمدی است هم جنایی نیست.



 Fargo _ 1996 فارگو


Fargo _ 1996
فارگو

امتیاز خودم: 8
امتیاز آی ام دی بی  : 8.2

درباره این هم که به اندازه کافی نوشته‌ام. فقط دو نکته می‌گویم. یک : گویا بهترین فیلمِ «فرانسیس مک دورمند» است. دو: این فیلم دوتا «اسکار» برده، یکیش به خاطر بازی خانم مک دورمند و دیگری فیلمنامه برادران کوئن.



 The Big Lebowski _ 1998 لبوفسکیِ بزرگ


The Big Lebowski _ 1998
لبوفسکیِ بزرگ

امتیاز خودم: 10
امتیاز آی ام دی بی  : 8.2

اولین بار که این فیلم را دیدم خیلی سر در نیاوردم. دومین بار که دیدم بسیار بسیار و بسیار خندیدم. سومین بار که دیدم بسیار گریستم. از آن فیلم‌هایی ست که آدم باید چند وقت یک بار ببیند (مثل لئون حرفه ای). نمایش کاملِ جهان احمقانه و نگاه طنز آمیزِ برادران کوئن در لبوفسکیِ بزرگ اتفاق افتاده است. این فیلم را باید با دقت دید. فیلمی که در زمان اکرانش با استقبال ویژه ای از سوی منتقدان و جایزه‌ها مواجه نشد که همین نشانه‌ی کند ذهنی و عقب افتادگی منتقدان و جایزه‌های غربی است. چون الآن در خود غرب هم جزو محبوب‌ترین فیلم‌ها نزد نخبگان است. لبوفسکی بزرگ نمایانگر این است که سبک زندگی هیئتی یا به اصطلاح تاریخی تر: «زیستنِ قلندری» در قلب آمریکا هم هوادار دارد.



 O Brother, Where Art Thou? _ 2000 آه برادر! کجایی؟


O Brother, Where Art Thou? _ 2000
آه برادر! کجایی؟

امتیاز خودم: 10
امتیاز آی ام دی بی  : 7.8

فیلم بسیار دیدنی و خوبی است. از آن‌ها که کمدی‌اش بر جنایی‌اش غلبه دارد و می‌تواند اولین فیلمی باشد که یک نفر برای آشنایی با جهان کوئن‌ها می‌بیند. تلویزیون خودمان هم پخشش کرده. در این فیلم هم مسئله «تقدیر» بسیار مد نظر است. بهتر است بگویم این فیلم هم مثل قبلی تقریبا همه ویژگی های جهان کوئن ها را دارد.

 

 The Man Who Wasn't There _ 2001 مردی که آنجا نبود


The Man Who Wasn't There _ 2001
مردی که آنجا نبود

امتیاز خودم: 7
امتیاز آی ام دی بی  : 7.6

درباره این فیلم هم که به تفصیل نوشته‌ام. باری دیدنش را به کسی توصیه نمی‌کنم. مگر به دلایل پژوهشی و مثلا برای محکِ میزان هنرمندی برادران کوئن. یا اینکه بیننده خود از عاشقان و هواداران برادران کوئن باشد. یا اینکه بخواهد کمی به عاقبت عمل فکر کند!



 Intolerable Cruelty _ 2003 ظلمِ غیر قابل تحمل


Intolerable Cruelty _ 2003
ظلمِ غیر قابل تحمل

امتیاز خودم: 6
امتیاز آی ام دی بی  : 6.3

در میان کارهای برادران کوئن خیلی کار توصیه کردنی و شاخصی نیست. یک مقداری هم هالیوود زدگی دارد.



 The Ladykillers _ 2004 قاتلانِ پیرزن


The Ladykillers _ 2004
قاتلانِ پیرزن

امتیاز خودم: 9
امتیاز آی ام دی بی  : 6.1

می‌تواند اولین فیلمی باشد که برای آشنایی با جهانِ برادران کوئن می‌بینیم. در تلویزیون خودمان هم پخش شده. واقعا فیلم خوبی است. با همان طنزِ غلیظِ کوئن‌ها. با همان توجه به تقدیر و دیگر ویژگی‌های خاص برادرانِ کوئن. برای کاربران آی ام دی بی به خاطر این امتیاز کمی که دادند متاسفم.



 No Country for Old Men _ 2007 جایی برای پیرمردها نیست


No Country for Old Men _ 2007
جایی برای پیرمردها نیست

امتیاز خودم: 10
امتیاز آی ام دی بی  : 8.1

فیلم بسیار خوب و خاصی است. برنده چهار اسکار شد و همان سال هم از تلویزیون خودمان پخش شد. اگر بی خیالِ طنز کوئن‌ها بشویم، این فیلم می‌تواند همان اولین فیلمی باشد که می‌بینیم.





Burn After Reading _ 2008
بخوان سپس بسوزان

امتیاز خودم: 8
امتیاز آی ام دی بی  : 7

تنها فیلمی است که برادرانِ کوئن در آن سراغ نقیضه زدن بر ساختار فیلم‌های پلیسی-جاسوسیِ هالیوود رفته‌اند. از این جهت فیلم خیلی خوبی است. و البته راوی تمام ویژگی‌های سینمای کوئن‌ها. «فرانسیس مک دورمند»، «طمع»، «بار کج به مقصد نمی رسد»، «طنز غلیظ کوئن ها»، «خیانت به همسر»، «شخصیت های احمق» و ...

با این حال خیلی توصیه‌اش نمی‌کنم.



یک مرد جدی


A Serious Man _ 2009
یک مرد جدی

امتیاز خودم: 9
امتیاز آی ام دی بی  : 7

این یک فیلم بسیار خاص و متفکرانه است. اینجا هم کوئن‌ها باز به خودشان بازگشته‌اند و این بار حتی به دین خودشان. فکر نمی‌کنم در میان همه مسلمان‌ها کسی بتواند این گونه دینداری یهودی و جامعه یهودیان آمریکا را هجو کند. مدخلی بر سینمای دینی با لحن طنز. در این فیلم خدا و اخلاق بر ساختار دین یهود برتری دارند. البته تفسیرهای بسیار غلط و مشوش و چرت و پرتی از پایان فیلم نوشته شده است که امیدوارم تا فیلم را ندیدید نخوانیدشان.


 True Grit _ 2010 شهامت واقعی (نخاله‌ی واقعی)


True Grit _ 2010
شهامت واقعی (نخاله‌ی واقعی)

امتیاز خودم: 9
امتیاز آی ام دی بی  : 7.7

یک فیلم وسترن. بازسازی فیلمی با همین نام در 1969 . نقش اول فیلم «جف بریجز» است. این دومین باری است که این بازیگر توانا پا به سینمای کوئن‌ها می‌گذارد. بار نخست هم مثل این بار نقش اول را بر عهده داشت. منظورمان همان فیلمِ عزیزِ «لبوفسکی بزرگ» است. نکته: در لبوفسکی بزرگ جف بریجز در شخصیتِ «دود» (همین لبوفسکی) به عنوانِ قهرمانِ امروزِ زندگی در جهان غرب بود. این قهرمان توسط یک قهرمان دیروزِ زندگی در غرب وحشی روایت (و شاید حتی: حمایت) می‌شد. آن قهرمان دیروزی یک کابوی بود (یک جور «میرشکاک» خارجی). حالا جف بریجز نقش اول یک فیلم دیروزی است. اینجا هم قهرمان است. و این بار خودش کابوی است(یک جور «میرشکاک» غیروطنی). نکته دوم: بازیگر نقش اولِ شهامت واقعی به روایت 2010 یعنی همین آقای جف بریجز با نامِ «دود» معروف است. از طرفی : بازیگر نقش اولِ شهامت واقعی به روایت 1969 یعنی «جان وین» با نامِ «دوک» معروف بود! از طرفی همان طور که گفتیم شهرتِ نام «دود» برای جف بریجز به بازی‌اش در لبوفسکی بزرگ بازمی گردد! این است بازیِ برادرانِ کوئن با ساختارها!



  Inside Llewyn Davis _ 2013 درون لوین دیویس


 Inside Llewyn Davis _ 2013
درون لوین دیویس

امتیاز خودم: هنوز خودم ندیدمش
امتیاز آی ام دی بی  : 7.8

هرچند برادرانِ کوئن برای خود یک سینمای خاص و یک ژانر خاص آفریده‌اند که علایق و عقاید خود را در آن پی می‌گیرند، ولی در عین حال هم  سعی می‌کنند در هیچ ژانری نگنجند و قواعد همه ژانرها را به بازی بگیرند، هم به همه ژانرها سرک بکشند حتی اگر دوره زمانی آن ژانرها سر آمده باشد (فیلم نوآر-وسترن) و حتی اگر خیلی به روحیه شوخ طبع آن‌ها نیاید. گویی این فیلم از آن‌هایی ست که خیلی به روحیه‌ی شوخ طبع و خشن برادران کوئن نزدیک نیست.

همچنین این فیلم امسال توانست جایزه بزرگ کن را به دست بیاورد.

کلا مسئله این است که مهم نیست فیلم‌های برادران کوئن جایزه ای را به دست بیاورند یا نه، مهم این است که جایزه‌ها و جشنواره‌ها بتوانند جایزه ای به برادران کوئن بدهند.


یا علی مدد.
  • من ...
۹۲/۰۹/۱۲

با توجه به یادداشتِ پیشین، یکی از چیزهایی که به ما کمک می‌کند در هنرِ سینما مخاطبِ حرفه‌ای باشیم سایت IMDb ( اینترنت مووی دیتابیس = پایگاه اطلاعات اینترنتی فیلم) است. احتمال دارد گذارتان به این سایت افتاده باشد یا با آن آشنا باشید. چون بالأخره این پایگاه یکی از پنجاه سایت پربیننده‌ی جهان است.
 
 

اگر بخواهم خیلی کاربردی و با توجه به بحث خودمان از این سایت بگویم باید بگویم IMDb  برای هر فیلم یک صفحه مخصوص دارد. طبیعتاً در این صفحه اطلاعات مربوط به آن فیلم وجود دارد.  از طرفی برای اطلاعات مهم  فیلم‌ها هم یک صفحه مخصوص دارد. بگذارید با مثال پیش برویم. مثلاً فیلم «بچه های آسمان» ساخته‌ی آقای مجید مجیدی را در نظر بگیرید. مهم‌ترین اطلاعات این فیلم چیست؟ قطعاً مهم‌ترینش همین آقای مجید مجیدی است. یعنی «کارگردان». دیگر چه؟ «نویسنده» و سپس دیگر عوامل. البته چون این سایت بیشتر روی در مخاطب عام دارد پس از کارگردان و نویسنده یک راست می‌رود سراغ بازیگران. یعنی برای تدوینگر و آهنگساز و امثال ذلک باید به صفحه‌ی «دیدنِ تمام عوامل» بروید. علی ای حال برای همه این افراد مستقلاً صفحه‌ای وجود دارد. بسته به میزان فعالیت و محبوبیتش البته.  چه اینکه همه کارگردان‌های دنیا مثل آقای مجیدی چهره‌ی جهانی ندارند. باری در صفحه‌ی آن هنرمند سینما یا تلویزیون می‌توانید اطلاعاتی مثل زندگی‌نامه و مهم‌تر از زندگینامه، آثار او به تفکیک حوزه‌ی کاری‌اش (یعنی لیست مجیدی به مثابه نویسنده از لیست مجیدی به مثابه کارگردان جداست) و همچنین معروف‌ترین آثارش (ذیل عبارتِ Known For ) را ببینید. از جالب‌ترین بخش‌های صفحه زندگینامه، بخشِ «نقل قول» ها (Personal Quotes) است (که البته در مورد آقای مجیدی و بیشتر کارگردان‌های ایرانی غیرفعال است و هنوز کسی زحمتش را نکشیده).

 



به صفحه فیلم بازگردیم. به جز کارگردان و دیگر عوامل، مهم‌ترین اطلاعات یک فیلم چیست؟ بی‌شک باید برویم سراغِ ژانر فیلم (Genere ،  قالب و پیش ساختارِ سینمایی). بالای صفحه‌ی فیلم بچه‌های آسمان دو ژانر برای این فیلم انتخاب شده است: «درام» و «خانوادگی» که شما اگر روی هر یک از آن‌ها کلیک کنید می‌توانید پر امتیازترین‌های این ژانر را ببینید. بالأخره شاید طبع هرکسی در هر شرایطی به یک نوع ژانر علاقه‌مند باشد. یک نفر طرفدار ژانرِ «کمدی» ست، یکی «اکشن»، دیگری «تاریخی» و دیگری «فانتزی».
گفتم امتیاز! یکی از مهم‌ترین، کارآمدترین، و شگفت‌ترین امکانِ سایت «آی ام دی بی» بحث امتیاز است. اصلا امتیاز خیلی مهم است. من که در زندگی‌ام یک روز بی‌امتیاز نمی‌توانم زندگی کنم. منظورم البته امتیاز دادن است نه امتیاز گرفتن. حالا کاری به اهم ین فلسفی و دینی امتیاز ندارم (چه اینکه میدانیم آدمی در عقل با فرشته و در آزادی با حیوان مشترک است. فضلش بر فرشته، آزادی ست. و فضلش بر حیوان خرد است. و فضلش بر هردو داشتن تو امان این دو. امتیاز دادن ورای دادن و قضاوت کردن، نمودِ عقل و اختیار در آدمی ست. یعنی نمودِ انسانیتِ انسان. این است اهمیت امتیاز) خوبیِ ویژه‌ی IMDb این است که شما در آن می‌توانید (البته پس از عضو شدن) به هر فیلم امتیاز بدهید.

خب خوبی‌های این خوبیِ IMDb (امتیاز دادن) چیست؟

یک: توجه داشته باشیم اعضای این سایت یک جامعه‌ی گسترده از هواداران سینما در سراسر جهان‌اند. IMDb حدود 48 میلیون نفر عضو ثابت دارد که همه با علاقه به سینما به اینجا می‌آیند. (یعنی مثلاً مثل فیسبوک و امثال ذلک نیست که ملت در آن برای گعده‌های کشکی دور هم جمع بشوند. اینجا اصلا راه خیلی کارها بسته است!) بن ابر  شما می‌توانید امتیاز جهانی به یک فیلم را ببینید. این هم خوب است هم بد. بد به این معنا که ما بخواهیم این امتیاز را با وحی (و حتی عقل) برابر بدانیم. یعنی از آن بی‌مقدارترین موجودات کره زمین باشیم که در برابر نظر جماعت همیشه تسلیم می‌شوند ( در حدِ «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»). چه بسا فیلم‌های مزخرفی که به خاطر تبلیغات یا به خاطر همسو بودنش با منافع آمریکا، امتیاز بالایی کسب کنند. و چه بسا فیلم‌های خوبی که به خاطر هویت اسلامی‌شان با هجمه‌ی تبلیغاتی کفار مطرود می‌شوند. دیگر فهم این مسائل خود ملاک شعور است. و این مسئله امتیاز خوب است چون خیلی جاها به کمک آدم می‌آید. مثلاً شما می‌خواهی با فیلم‌های کارگردانی خاص آشنا شوی، از طرفی مطمئن هم نیستی سلیقه سینمایی او را بپسندی، خب یک نفر باید به شما بگوید از بین فیلم‌های او کدامش بیشتر در چشم جهانیان خوش درخشیده است، نه؟ آن یک نفر راهنما، همین امتیاز است. شما امتیاز فیلم‌ها را باهم مقایسه می‌کنی و تصمیم می‌گیری کدام را اول ببینی. و خیلی کارکردهای دیگر که خودتان بهتر به ذهنتان می‌رسد. البته نکته خوب ماجرا این است که امتیازها در آی ام دی بی قابل تحلیل‌اند. یعنی او لا جامعه‌ی آماری مشخص است. ممکن است فیلمی امتیاز ده (از ده امتیاز) را داشته باشد ولی با یک جامعه آماری ده نفره (یعنی امتیازی که کارگردان فیلم و دیگر عوامل خودشان به فیلم داده‌اند!) که شاید این فیلم بسیار ضعیف باشد. یا فیلم خیلی خوبی که امتیاز هفت دارد ولی با یک جامعه آماری چند هزار نفره. مثلاً بچه‌های آسمان توانسته است امتیاز «هشت و دو دهم» را در این سایت کسب کند با جامعه رأی‌دهندگان شانزده هزار و هشت صد و چهل و دو نفری (قبل اینکه من رأی بدهم چهل و یک بود!). این مخصوصاً برای یک فیلم ایرانی و یک فیل مساز مسلمان که اهل روشنفکر بازی هم نیست واقعاً امتیاز قابل‌توجهی است. اما تحلیل رأی از این هم دقیق تر می‌شود. یعنی اگر شما به صفحه‌ی مربوطه‌اش رجوع کنید می‌بینید بخشی دارد که می‌گوید چند درصد از این رأی‌دهندگان چه رأیی داده‌اند. چون می‌دانیم 8/2 فقط معدل رأی‌هاست. جالب اینکه برای این فیلم می‌بینیم بیش‌ترین درصد رأی‌دهندگان مربوط به امتیاز «ده» هستند. پایین این لیست، لیست خیلی مهم‌تری وجود دارد. که می‌گوید چه کسانی چه رأیی داده‌اند. بیشتر بر اساس جنسیت و سن. که این‌ها همه قابل تحلیل و کاربردند. اولینش خانم‌ها و آقایان به طور کل‌اند. مسلمان فیلمی که به ارزش‌های مردانه بیشتر متمایل باشد در آن رأی آقایان بیشتر است و فیلمی که به ارزش‌های زنانه بیشتر بها داده باشد، رأی خانم‌ها. در این فیلم به طور جالبی رأی خانم‌ها و آقایان باهم برابر است (چون به ارزش‌های انسانی بیشتر بها داده است) همچنین از لحاظ سنی هم بیش‌ترین امتیازها را نوجوانان داده‌اند. که این هم طبیعی ست. یک ملاک دیگر «آمریکایی بودن» و «غیر آمریکایی بودن» است (چون اصل سایت آمریکایی است). در این تحلیل می‌بینیم امتیاز آمریکایی‌ها «هفت و چهار دهم» است و امتیاز غیر آمریکایی‌ها (یعنی همه ملت‌ها به جز آمریکا) «هشت و چهار دهم» است. که این تفاوت خودش خیلی جالب است. گزینه‌ی دیگر کارکنان آی ام دی بی هستند. امتیاز ایشان هم که عمو ما متخصصین امر سینما هستند جداگانه بررسی‌شده و بسیار جالب است که ایشان امتیاز «9» را به این فیلم داده‌اند. گزینه‌ی دیگر «1000 امتیاز دهنده ی برتر هستند»، که فکر می‌کنم منظور از برتر کسانی ست که بیشتر از همه به فیلم‌ها امتیاز داده‌اند. امتیاز ایشان در میان امتیاز دیگران کمترین امتیاز است یعنی «شش و چهار دهم» شنونده اگر عاقل باشد همین جا یک نکته را می‌فهمد. اینکه شاید بیشتر کسانی که در آی ام دی بی فعال‌اند جدا از میزان کیفیت هنری انتخاب‌هایشان در سلیقه با این فیلم خیلی اختلاف دارند. چون اگر میزان کیفیت هنری فیلم باشد هم کارکنان IMDb  را می‌توانیم در نظر بگیریم هم رأی کلی و جهانی را. نتیجه مهم‌تر اینکه: فعال‌ترها نظرشان هم با متخصص‌ترها هم با اکثریت جامعه جهانی متفاوت است! نتیجه‌ی دقیق و کاربردی دیگری که می‌توانیم از این امتیاز بگیریم این است که هر فیلمی که جامعه آماری‌اش محدود است (و مخصوصاً زیرِ هزار) کمتر باید به امتیازش اعتماد کنیم.

دو: وقتی به عنوان یک عضو در آی ام دی بی به فیلم‌ها امتیاز می‌دهید، هر فیلم امتیاز گرفته در یک لیست برای شما نوشته می‌شود. در نتیجه بعضی از مدتی امتیاز دادن شما با یک لیست بلندبالا از فیلم‌هایی که دیده‌اید مواجه می‌شوید. این لیست قابلیت این را دارد که بر اساسِ تاریخ، امتیازی که شما دادید، امتیازِ جهانی، ژانر و ... مرتب شود. و این ویژگی آن قدر خوب است که نمی‌توانید فکرش را بکند. یعنی شما خیلی راحت می‌فهمید از چه جور فیلم‌هایی خوشتان می‌آید. بیشتر با کدام ژانر آشنا هستید. و ...

 




به جز بحث امتیاز دیگر خوبی‌های این IMDb چیست؟

 گفتیم برای امتیاز دادن باید عضو شوید (تاکید می‌کنم فرایند عضو شدن در این سایت بسیار ساده است) اما اگر شما عضو نشوید هم از خیلی مسائل و امکانات این سایت می‌توانید استفاده کنید. مثلاً از دو ویژگیِ خوبِ «امتیاز» که در بالا برشمردم اولیش همگانی ست و دو میش مخصوص اعضا. یا بدیهی ست دسترسی به اطلاعاتی چون تیزر فیلم‌ها یا لیست جوایز که همه در همان صفحه اول فیلم قابل‌مشاهده‌اند. اما از دیگر امکانات اعضا:

یک: امکان لیست سازی. این امکان خودش خیلی گسترده است. ساده‌ترینش این است که شما می‌توانید لیست فیلم‌های محبوب خودتان را داشته باشید. در صفحه هر فیلم گزینه‌ای برای اعضا قابل برگزیدن است به نام «Wtchlist» هر فیلمی که این گزینه‌اش را فعال کنید می‌رود در آن لیست. و همه آن ویژگی‌هایی که در مورد لیستِ فیلم‌های دیده‌شده (ذکرشده در ویژگی دومِ امتیاز) در مورد این لیست هم هست. و اتفاقاً اینجا شما بهتر می‌توانید پسندِ سینمایی خودتان را تحلیل کنید. چون لیست قبلی فیلم‌های محبوب شما نبودند. بلکه فیلم‌های بودند که شما آن‌ها را دیده‌اید و بهشان امتیاز داده‌اید. مثلاً من خودم هر وقت بخواهم فیلم به کسی پیشنهاد کنم قبلش یک نگاهی به همین «واچ لیست» (به پارسی: پهرستِ تماشا!) ام می اندازم. البته همان طور که گفتم شما می‌توانید لیست‌ها دیگری هم داشته باشید.

 



دو: ساختن صفحه‌ای جدید برای هنرمندان یا فیلم‌ها و یا کامل کردنشان. این مخصوصاً برای خود اهالی سینما خیلی کار آیی دارد. من خودم برای دیگران خیلی توصیه‌اش نمی‌کنم. چون عمو ما خیلی دشوار است و فرایند پیچیده‌ای دارد. خیلی! این‌جانب فقط یک بار بر حسب وظیفه سراغ این کار رفتم آن هم برای سریالِ امام علی میرباقری بود. یعنی هنگام پخش مختارنامه رفتم دیدم صفحه بیشتر فیلم‌های آقای میرباقری در IMDb حضور دارند و ساخته‌شده‌اند به جز صفحه فیلم امام علی. که البته رگ غیرتم به جوش آمد و تا آنجا که زورم می‌رسید یک کارهایی کردم. آن قدر هم طول دادند فکر کردم کلاً ما را پیچانده‌اند. چون تازه بعد کلی بدبختی اگر بتوانی صفحه‌ی جدید را ثبت کنی و بایسته‌هایش هی تو را نفرستد دنبال نخود سیاه که اینجایش کامل نیست و آن اطلاعاتش دقیق نیست و چه و چها؛ یعنی وقتی که گزینه‌ی سبزِ «ثبت شد» فعال شد تازه بهت می‌گوید: خب حالا عجله نکن. اول باید کارشناسانمان این صفحه را ببینند بعداً خبرتان می‌کنیم. و البته گفتنی ست وقتی یک روز آمدم سر ایمیلم و دیدم نامه تأییدیه سریال امام علی آمده نمی‌توانم بگویم متأثر نشدم، هرچند صفحه‌ای که ساختم بسیار صفحه‌ی ساده‌ای ست و با چند تا اسم پر شده.

 



البته ما اگر صرفاً بخواهیم اطلاعاتمان را درباره فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی ایرانی کامل کنیم بی‌شک بانک اطلاعاتی سوره سینما در مورد فیلم‌های ایرانی خیلی کامل تر است از IMDb اما از آنجا که سینما بر خلاف هنری مثل شعر (که اصلش برای همین جاست و اصلا یک هنرِ بومی و زبان محور است) اصلش برای «آنجا»ست و یک هنر جهانی ست، برای دنبال کردنِ حرفه‌ای آن و مخاطب حرفه‌ای بودن در آن، این سایت بسیار کارآمد است. شما حتی اگر در آن مرحله‌ای هستید که فیلم دیدن را هم به صورت حرفه‌ای شروع نکردید می‌توانید آنجا عضو شوید. بالأخره همین فیلم‌هایی که از کودکی تاکنون در تلویزیون دیده‌اید عمو ما آنجا هستند و می‌توانید پیدایشان کنید و بهشان امتیاز بدهید.  اصلا از خوبی‌های این سایت و از خوبی‌های مخاطب حرفه‌ای شدن این است که شما می‌توانید فیلم های محبوب کودکی و نوجوانی‌تان را پیدا کنید و کارگردانشان را بسازید. بسیار برای من پیش آمده که ناگهان متوجه شوم کارگردان فیلمی که امروز دیدم و پسندیدمش کارگردان فیلمی ست که بچگی‌هایم دیده‌ام و پسندیده‌امش و حتی اسم فیلمش را هم تا کنون نمی‌دانستم.

این بود انشای من درباره سایت IMDb و مقدماتِ مخاطبِ حرفه‌ای شدن در دنیای سینما.

 

نویسنده: حسن صنوبری

  • من ...

۳/۰۶/۲۶


یک استکان چای، برای ساکنِ سرزمینِ قهوه

یکی از هنرمندانی که اگر اینجا یادی از او نکنم ناکام از دنیا رفته‎ام، «فِرناندو میرلس» (Fernando Meirelles) بزرگ‎کارگردانِ هیئتی برزیلی است. مردی که با فیلم‎هایی محدود توانسته شهرتی جهانی پیدا کند. حدودا هفت هشت فیلم سینمایی که فقط پنج تایش به اِکرانِ جهانی رسیده.  «میرلس» پیش از ورودِ دیرهنگامِ خود به عرصه‎ی سینما تعدادی فیلم کوتاه و مستند ساخته است و همچنین از علایقش (چه پیش از ورود به سینما و چه _متاسفانه_ پس از ورودش به سینما) کار بیهوده‎ای مثل سریال‎سازی است که وقت و انرژیِ بسیاری را از او می‎گیرد. حداقل اگر من یک کارگردانِ ۵۹ ساله اهل سائو پائولو بودم این کار را نمی‎کردم و سعی می‎کردم بیشتر با فیلم سینمایی حرفم را به هیئتی‎های جهان برسانم.

Fernando Meirelles فرناندو میرلس کارگردان برزیلی

به جز شاخصه‎ی هیئتی بودن (که در تصویر هم مشخص است) می‎توان گفت میرلس یکی از چهره‎های برجسته‎ی «سینمای اجتماعی» است. او از آن‎دسته هنرمندانی‎ست که برای ساختن فیلم‎هایش به جز «انگیزه»، «دلیل» هم دارد. فیلم‎سازی به مثابه روایتِ مردم. روایتِ رنج‎های مردم. روایت زیبایی‎ها و زشتی‎های جامعه. آن‎هم جامعه‎ی امروز، بی‎دروغ و بی‎نقاب.

 بی‎شک «شهر خدا» مهمترین و زیباترین فیلم فرناندو میرلس است. این فیلم همچنین از بهترین فیلم‎هایی است که در دهه‎های اخیر ساخته شده است و توانسته محبوبیت بالایی را در بین مخاطبانِ حرفه‎ای و عمومیِ سینما کسب کند؛ تا آنجا که در لیست ۲۵۰ فیلمِ برترِ سایت آی‎ام‎دی‎بی رتبه ۲۱ را به دست آورده! رتبه‎ای که برای یک فیلم غیرتجاری و غیرهالیوودی عالی است.

هرچند درمورد اینکه «شهر خدا» هیئتی‎تر است یا «باغبانِ وفادار»؛ بین بسیاری از اهالی مناطق مرکز و جنوبِ شهرهای تهران، قم، بوشهر و اهواز اختلاف نظر وجود دارد، اما همه صاحب‎نظرانِ این عرصه بر این باورند که ضدآمریکائی‎ترین، ضداسرائیلی‎ترین و مخصوصا ضد انگلیسی‎ترین فیلم استاد فرناندو میرلس، «باغبان وفادار» است. طعنه‎ی ظریف و غیرمستقیمی که فرناندو (جایی که کسی فکرش را نمی‎کند) به اسرائیل می‎زند واقعا تماشایی، ستودنی و سه امتیازی‎ست. این فیلم یک عاشقانه‎ی واقعا زیباست.

از دیگر آثارِ مهم میرلس باید به فیلمِ «کوری» اشاره کرد که بر اساسِ رمانِ معروفِ کوریِ مرحوم ژوزه ساراماگو {این یادداشت خوب را جناب «دیوانه» هنگامی که در «به رنگ آسمان» مهمان بودند نوشتند} ساخته شده است. پ ن : فرناندو میرلس در کنار ژوزه ساراماگو.

فیلم سینمایی «360» آخرین فیلمی است که از میرلس به چشمِ جهانیان آمده. فیلم خوبی که به خوبیِ دیگر کارهای او نیست، ولی باز هم فیلمِ خوبی است. علی‎ای‎حال اینجا مایلم اشاره‎ای به یکی از شخصیت‎ها با بازیِ بازیگرِ مراکشی‎الاصل و مسلمانِ فرانسوی «جمال دبوزه» کنم. بی‎شک بسیاری از مسلمان‎ها، مسلمان‎زاده‎ها و عرب‎های عالمِ سینما در غرب بیشترین خدمت را به دشمنانِ خود کرده‎اند و بیشترین خیانت را به خاستگاهِ خود. چه بسیار نقشِ «تروریستِ خشنِ مسلمان» یا «تروریستِ عرب» که در فیلم‎های تجاری‎امنیتیِ مغرب زمین توسطِ خود عرب‎ها و مسلمان‎ها اجرا شده‎اند. داشتم به این فکر می‎کردم جمال دبوزه به عنوانِ بازیگری عرب و مسلمان، امروز در فرانسه و کلا سینمای غرب چهره‎ای متمایز، محترم و پذیرفته شده است؛ در حالیکه پرونده‎ی هنری‎اش هم مثل بسیاری از عرب‎ها و مسلمان‎های سینمای غرب کثیف نیست. جمال دبوزه در 360 نقش یک مسلمان را دارد، مسلمانی که دچار خطا و اشتباه است، اما سرانجام به اسلام خیانت نمی‎کند. نه بازیگر در نقشش، نه دبوزه در قبولِ بازیگری‎اش. یادم باشد حتما درمورد بازی‎های دبوزه، یا لااقل درباره فیلمِ درخشانِ «روزهای افتخار» (که هر مسلمانی باید ببیندش) بنویسم.

 

از بحث اصلی دور نشویم؛ اینجا امتیاز آی‎ام‎دی‎بی و خودم را درباره آن پنج فیلمِ مهم فرناندو میرلس می‎نویسم:

 

فیلم‎شناسیِ فرناندو میرلس

 

فیلم خدمتکار فرناندو میرلس maids 2001


«خدمتکار» (۲۰۰۱)

«Maids»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 7/2

نظر من: ندیدمش استثنائا

_______________________________________

 

 

فیلم شهر خدا فرناندو میرلس sity of god 2002


«شهر خدا» (۲۰۰۲)

«City Og God»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 8/7

نظر من: 10

 _______________________________________

 

فیلم باغبان وفادار فرناندو میرلس The Constant Gardener 2005


«باغبانِ وفادار»  (۲۰۰۵)

«The Constant Gardener»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 7/5

نظر من: 10

 _______________________________________

 

فیلم کوری فرناندو میرلس Blindness 2005


«کوری» (۲۰۰۸)

«Blindness»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 6/6

نظر من: 9

 _______________________________________

 

فیلم 360 فرناندو میرلس 360 2013


«۳۶۰» (۲۰۱۱)

«360»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 6/1

نظر من : 7 

_______________________________________

 

 

یک قطعه از موسیقیِ متنِ «باغبانِ وفادار»

 موسیقیِ متن فیلم «باغبانِ وفادار» «The Constant Gardener» اثر آقای «آلبرتو ایگلسیاس» در مجموع موسیقیِ جان‎دار، خاص و زیبایی است. اما قطعه‎ی بی‎نظیری در این موسیقی هست که تصمیم دارم به عنوانِ هدیه تقدیم کنم. من این قطعه را از اولین‎بارکه فیلم را دیدم جدا کردم و سال‎های سال است که باهاش رفاقت دارم. نام قطعه «کُفبیرو» است. یک دفعه برای یکی از دوستانِ آفریقائی‎ام هم پخشش کردم ولی نتوانست کمکِ زیادی کند. علی‎ای‎حال خواننده‎ی این قطعه بزرگ‎ترین خواننده‎ کنیایی یعنی آقای «ایوب اوگادا» است. (چون بخش زیادی از فیلم در کنیا اتفاق می‎افتد). یعنی شما را به شنیدن یک موسیقیِ اصیلِ آفریقایی (البته با تنظیمی جهان‎شمول‎تر) دعوت می‎کنم.

دانلود قطعه کُفبیرو (Kothbiro) از موسیقیِ متن فیلمِ باغبان وفادار با صدای ایوب اوگادا

 

  • من ...

۳
. موزه، امام‌زاده و ...پنج انگاره‌ی غلط در باب بازدید از اماکن تاریخی و مذهبی وجود دارد:
یکم ---> برای آدم‌های بی‌کار است. برای پژوهشگرها و استاد دانشگاه‌ها و محقق‌ها و آدم‌های خیالاتی خوب است، به درد ما نمی‌خورد. (این در مورد اماکن تاریخی و موزه ها ...)
دوم---> برای آدم‌های خیلی مومن و مادربزرگها و آدم‌هایی که دوست دارند بروند افسرده شوند خوب است. من خوشم نمی‌آید. (در مورد اماکن مذهبی و مقابر و ...)
{ دو مورد نخست را عموماً کسانی می‌گویند که تا به حال سر فرصت به چنین اماکنی نرفته‌اند.}
سوم---> مکان‌های تاریخی و زیارتی خوب و خاص فقط در شهرهای دیگر وجود دارند و در شهر ما خبری نیست. هر وقت رفتیم سفر باید برویم ببینیم.
چهارم---> خب  یک باره سر سال می‌رویم پابوس امام رضا دیگر، چه کاری است این امام‌زاده آن امام‌زاده رفتن؟
پنجم---> از همین جا فاتحه می‌خوانیم روحشان شاد می‌شود، مگر راه قرض داریم هلک و هلک بلند شویم برویم زیارت اهل قبور؟ آن هم وسط عید و شادمانی؟


پیشنهاد یک: یک روز صبح (نه ظهر) در همین فصل بهار، با یک زیرانداز و یک فلاسک چای به بهترین گورستان قدیمی (یا امام‌زاده) شهرتان بروید.  بین قبرها قدم بزنید (ترجیحاً در بخش سرباز). سعی کنید خیلی به مسائل روزمره و بی‌اهمیت زندگی فکر نکنید و درباره‌شان با دوستتان سخن نگویید (شاید به همین خاطر است که بعضی از صاحب‌نظران می‌گویند تنها رفتن بهتر است). اگر آن قدر انسان بی‌توجهی هستید که صبح بهار در گورستان هم دارید به آن چرت و پرت‌ها فکر می‌کنید سعی کنید نوشته‌های روی قبرها را بخوانید، این کار کمک می‌کند بخشی از حافظه‌تان پاک شود و فارغ البال تر شوید. خوب که گشت‏ و ‏گذار
کردید و خسته شدید بگردید خلوتی و سایه‌ای پیدا کنید، زیرانداز بیاندازید و دراز بکشید. سعی کنید بخوابید. باید خوابتان ببرد. یک خوابِ کوتاه. طولانی هم شد ایراد ندارد. وقتی بیدار شدید و خودتان را زیر آسمان خدا دیدید، خدا را شکر کنید که روی خاک هستید و بنشینید کمی برای آن‌ها که زیر خاک‌اند قرآن بخوانید. شادی و آرامشی که پس از این سفر کوتاهِ درون‌شهری پیدا می‌کنید در هیچ‌کدام از سفرهای تا آخر عمرتان نخواهید یافت.
ملاحظه-> از یکی از عرفای بزرگ که در علم نظر بینا بوده است نقل شده: هر امام‌زاده‌ای یک کرامتِ مخصوص به خود دارد، یعنی به گونه‌ای متمایز از دیگران از میهمانانش پذیرایی می‌کند. پس هیچ امام‌زاده‌ای را دست کم نگیرید. هرچقدر هم گمنام و دور افتاده باشد. البته بعضی مقام بالاتری دارند و زیارت آنان هم ارزش بیشتری دارد (مثلاً در شهر ما با این همه امام‌زاده، همه متوجه مقام خاص حضرت عبدالعظیم هستند.) باری آن نکته‌ای که آن عارف بزرگ گفت سر جای خود محفوظ است.

پیشنهاد دو: از آنجا که بسیاری از ما نمی‌دانیم چه مکان‌های تاریخی-هنریِ شگرفی در شهر خودمان (و گاه بغل گوش خودمان) وجود دارند برای شروع بهتر است سری به اینترنت بزنیم! (اینترنت گاهی خیلی خوب است) جستجوی مکان‌ها و خانه‌ها و عمارت های دیدنی تاریخی و قدیمی و همچنین موزه‌ها و ... . اما این فقط مرحله نخست است که شما بینشی کلی پیدا کنید. بسیاری از موزه‌ها چیز زیادی ندارند، به درد نمی‌خورند. بسیاری از اماکن تاریخی هم آن قدر کوچک و معمولی‌اند که دیدنشان با دیدن عکسشان تفاوت ندارد. برای اینکه انتخابتان دقیق باشد حتماً باید مشورت کنید. از دیگر همشهری‌هایتان بپرسید کجاها رفته‌اند که خیلی خوب بوده است. حتماً هم از زمانِ باز بودنِ آن محل مطمئن شوید، نگارنده خیلی از این مسئله ضربه خورده‌است.



اخطار--> بسیاری از افرادی که به چنین مکان‌هایی می‌روند فکر می‌کنند خبرنگار اعزامیِ روزنامه‌اند، در نتیجه همه‌اش باید عکس بگیرند، در نتیجه اصلاً فرصت نمی‌کنند خودشان هم با خیال راحت تماشا کنند، چه رسد به فکر! فکر نکنید اگر دوربین نبرید یا عکس نگیرید اتفاق خیلی بدی می‌افتد. آدم‌ها برای چی این همه عکس از این اماکن می‌گیرند؟ پاسخ: «برای اینکه خاطره‌اش حفظ شود. که تا اینجا آمدنشان حرام نشود». پرسش: واقعاً چقدر از این عکس‌ها _این همه عکس دیجیتالی که حافظه‌های رایانه‌های ما را پر کرده‌اند_ بازبینی می‌شوند؟ نکته‌ای که اینجا وجود دارد این است که ما خیلی حوصله نمی‌کنیم در گذشته‌مان کندوکاو کنیم. صاحب‌نظران و مدال‌آوران عرصه‌ی زندگی بر این باورند که در تماشای آزادانه و پرسشگرانه لذتی است که در دیدنِ گزارشگرانه و برای ثبت و ضبط و نمونه‌برداری یک هزارمش هم نیست. از طرفی حتی اگر دنبالِ ثبت و خاطره اندوزی و خاطره‌انگیزی هم باشیم _همان طور که گفتیم در عمل چنین اتفاقی با عکس گرفتن‌های بسیار نمی‌افتد، چون به این راحتی مرورشان نمی‌کنیم، چون وقت نمی‌کنیم، حوصله نمی‌کنیم، از عکس‌های خودمان راضی نیستیم  و ... اما _ آنچه را که با تماشا، با چشم، با نگاه دقیق، به خاطر می سپریم همیشه همراه ماست و مراجعه به آن آسان است. جدا از اینکه این تماشا اتفاقی خاص را برای ذهن به وجود می‌آورد و باعث می‌شود دنیای بزرگ تر و رنگین تری داشته باشیم. پس یا دوربین نبرید، یا کم عکس بگیرید و فکر نکنید خبرنگارید. چون این گونه شما از تمام لحظات زندگی فقط یک خاطره تصویری دارید: کادرِ دوربین عکاسی یا صفحه‌ی تلفن همراه و تبلتتان.


ادامه دارد...
  • من ...

۱ . تلویزیون؟

چهار انگاره‌ی غلط در باب تماشای تلویزیون در عید وجود دارد:

یکم ---> مطلقاً حرام است. (چون مطلقاً مزخرف است)
دوم ---> بر همه واجب است. (چون تنها گزینه‌ی روی میزِ تلویزیون است)
سوم ---> اگر چند قسمت از سریالی را ببینم دیگر «باید» تا آخرش را ببینم.
چهارم ---> اگر قسمتِ نخست سریالی را نبینم دیگر بالکل نمی‌بینمش. (این برعکس سومی است)


العیاذبالله! مخصوصاً از این سومی که نشانه‌ی ضعف اراده و باعث به هدر رفتن عمر گرامی است. این سومی را بسیاری از ما در حوزه رمان خوانی هم مرتکب می‌شویم. یکی از متخصصانِ زندگی معتقد بود این کار حماقت است.

راه درست پیشنهادی: آدم نهایتاً دو سه قسمت از یک سریال را می‌بیند، اگر دیدیم خوب است و می‌ارزد، یا علی! تا آخرش را می‌بینیم حتی اگر وقت نکنیم پیک نوروزی مان را انجام بدهیم. اگر دیدیم آبکی است، یا علی مدد! گورِ پدرش و گور پدرِ وابستگیِ دو سه روزه‌اش، نمی‌بینیم، برای عیدمان سراغ گزینه‌ی بهتری می‌رویم. اگر قسمت اول و دوم را فقط ندیدم خب از یکی می‌پرسم.

مثال: من پارسال با بدبینی قسمتِ نخستِ پایتخت۲ را دیدم و آماده بودم که ادامه ندهم، ولی آن قدر پسندیدم که تا آخرش را دیدم و الآن هم راضی‌ام و خدا را شکر می‌کنم. البته تا سه قسمت را خوب حواسم بود دل نبندم. (مطمئنم این پایتختِ جدید به خوبی پایتخت۲ نخواهد بود.)

اخطار یک--> بسیار اوقات گول ظواهر را می‌خوریم. هرچند سوابق بهترین ملاک‌ها هستند، ولی اگر به نکته‌ی «آزمودن و بررسی کردن» در «راه درست پیشنهادی» توجه نکنیم سوابق فریبمان می‌دهند. نباید بگوییم چون دفعه قبل کلاه قرمزی یا پایتخت خوب بوده‌اند الآن هم لزوماً خوب‌اند، یا خیال کنیم هومن برق‌نورد هر جا بازی می‌کند لزوماً آن هم سریال طنز موفقی است. باید آزمود.

اخطار دو--> تجربه پیران و پیشینیان ما در این امر می‌گوید امکان ندارد بیش از یکی دو سریال (یعنی نهایتاً دو شبکه) در یک دوره موفق از آب درآیند.

اخطار سه--> گیریم هر هشت کانال شما (بیننده‌ی گرامی که ماهواره نداری! :) امسال سریال خوب دارد، تجربه‌ی همان پیران و پیشینیان ثابت کرده دیدنِ بیش از دو سه تا سریال، هم لذت و کیف و خاطره‌انگیزیِ تماشای سریال‌های خوب را از بین می‌برد هم نوروز آدم را به کلی منفجر می‌کند و باعث می‌شود ما بیش از پیش در زندگی آکواریومی، گیاهی و یکنواخت خویش رشد کنیم.




۲ . میهمانی؟

سه انگاره‌ی غلط در باب رفتن به میهمانی وجود دارد:
یکم ---> مطلقاً مایه اعصاب خوردی و سر رفتنِ حوصله است.
دوم ---> باید برویم! نمی‌شود که نرویم! مگر می‌شود که نرویم؟ مردم چه می‌گویند؟
سوم---> فقط خانه‌ی آن‌ها که فکر می‌کنم خوش می‌گذرد.


ملاحظه یک-> انسان‌های اجتماعی و برون‌گرا با افراد منزوی و درون‌گرا کمی متفاوت‌اند.
ملاحظه دو-> صله‌رحم یک اصل توصیه‌شده‌ی دینی است و خدا این عمل را دوست دارد.

راه درست پیشنهادی: اگر ملاحظه‌ی دوم وجود نداشت، انگاره سوم خیلی هم غلط نبود. اما متخصصین مقوله‌ی زندگی بر این باورند که چه بسیار وقت‌ها که فکر می‌کنیم میهمانی خوش نمی‌گذرد، اما خوش می‌گذرد! و خیلی کم پیش می‌آید که فکر می‌کنیم خوش می‌گذرد اما خوش نمی‌گذرد. یعنی اصل بر رفتن است و گویی خدا در این رفتن‌ها برکتی قرار می‌دهد.

اخطار یک --> بدیهی است یکی از مهم‌ترین عوامل موفقیت در میهمانی‌ها و تبدیل به جهنم نکردنشان تسلط بر «زبان» است. نه زبانِ لاتین، همین زبان خودمان که گاه قصد دارد فضولی کند، گاه هوس می‌کند تیکه‌ای و طعنه‌ای بار دیگری کند، گاهی اراده به خودنمایی می‌کند، گاه تصمیم می‌گیرد فرصت حرف زدن به دیگران ندهد و خود تنها خاطره ساز و میدان‌دار نوروز ۹۳ در خانه‌ی فامیل باشد، گاه تمایل دارد کمی بلافد، گاه بدش نمی‌آید آتش‌بیار معرکه‌ای و آغازکننده‌ی دوران غیبتی باشد و گاه ... مخصوصاً آن‌ها که به دیگران زخم‌زبان می‌زنند و گمان می‌کنند خیلی هنر کرده‌اند، خیلی بچه‌اند.

اخطار دو --> تلویزیون. همین جعبه که خود می‌تواند گزینه‌ی مناسبی برای خانه‌ی خودمان باشد، در میهمانی‌ها عموماً مزاحم است. بعضی هستند که سریال شبکه سه را در خانه دایی می‌بینند، سریال شبکه دو را در خانه عمه و سریال شبکه یک را در خانه پدربزرگ؛ آن چنانکه چای و شیرینی را در خانه دایی، سیب و پرتقال را در خانه عمه و تخمه و فندق و نخودچی را در خانه‌ی پدربزرگ؛ و سرانجام اگر بنشینی کنارشان و ازشان خواهش کنی بگویند «در این خانه‌ها که میهمانشان بودی چه اتفاق دیگری افتاده؟ چه تغییراتی؟ چه چین و چروک‌هایی؟ چه موهای سپید تازه‌ای؟ چه شادی‌ها و غم‌هایی؟ چه مشکلاتی که تو هم می‌توانستی در حل بعضی‌شان کمک کنی؟ چه ایده‌های تازه‌ای که برای زندگی خودت آن‌ها را یاد گرفته‌ای و کنار گذاشته‌ای؟ چه قرارها و رابطه‌های جدیدی؟ و کلاً چه داده‌های اطلاعاتیِ نوینی؟» هیچ پاسخی ندارند. خیلی فکر کنند می‌گویند: آهان! گوشی جدیدم، یا امکانِ جدیدِ تبلت جدیدم را به همه‌شان نشان دادم! (بدیهی است پخش مکرر کلیپ‌های شوخی نرم‌افزار همراه، خوانش مداوم جوک‌های تلفن همراه و ... همه و همه مثل تلویزیون از جمله ابزار مزاحمی هستند که ما را از داشتن روابط انسانی محروم می‌کنند و کاری می‌کنند همه مهمانی‌ها و همه آدم‌ها تکرار و کپی یکدیگر باشند).

ادامه دارد...
  • من ...

حاتمی کیا چمران

خدایا چه می‌شود فروش «چ» از «معراجی‌ها» بیشتر باشد؟

باید چه کار کنم؟ پیشنهاد بدهم؟ چند بار بروم ببینم؟ به خاطرش عضو شبکه‌های اجتماعی شوم؟ بنرش را بگذارم هدر وبلاگم؟

خدایا نمی‌شود این بار خودت یک کاری از همان بالا بکنی من این قدر به زحمت نیفتم؟

نکند منظورت این است که از وسط مترو زنگ بزنم به دوستم و برایش با آب و تاب از زیبایی چمران حاتمی کیا صحبت کنم؟! آن هم با یک متن از پیش آماده شده؟!

خدایا؟!



پ ن ---> یک زمانی به بعضی‌ها که می‌گفتیم چرا این قدر اغراق آمیز از «اخراجی‌ها» تعریف می‌کنید می‌گفتند «باباجان! الآن فقط همین دهنمکی است که دارد برای جبهه و شهدا و خدا پیغمبر فیلم می سازد. باید قدرش را بدانیم. با این وضعیت همین هم غنیمت است. از این حرف ها گذشته واقعا هم فیلمش قشنگ و مردمی و جذاب است» حالا امروز وقتی می‌بینم همان‌ها سختگیرتر از داورهای ویژوآل افکت سوسایتی دارند جلوه‌های ویژه تماما ایرانیِ «چ» را نقد می‌کنند واقعا تعجب می‌کنم. یعنی چون مسلمانیم مجبوریم نازل پسند باشیم؟ مجبورمان کرده اند؟

۲۱ اسفند ---> آغاز اکران عمومی فیلم «چ».
  • من ...