به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

۴ مطلب با موضوع «سیاست خارجه» ثبت شده است

۹۴/۰۱/۲۸

http://senobari.persiangig.com/image/94/Yemen/SayyedHasanNasrullah.png

سماحة الشجاع، الامین العام لحزب‎الله
السید المقاومین، السید حسن نصرالله


یک

از رئیسِ کنونی سازمان صداوسیما، رئیسِ پیشین و پسینِ آن، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، تمامی سازمان‎ها و نهادهای فرهنگی سیاسی و امنیتی می‎خواهم فقط یک شبکه به ما بدهند برای «اسلام». اسمش را هم می‎توانیم بگذاریم همین «اسلام». فکر نکنید اسم و موضوع خیلی کلّی است. چون آنچه مد نظر ما است و از سوی شما اجابت نمی‎شود دقیقاً همینقدر کلّی است. هیچ‎کدام از خبرگزاری‎های رسمی کشور و هیچ‎کدام از شبکه‎های صداوسیما نگفتند امروز قرار است سید حسن نصرالله در «مهرجان التضامن والوفاء وصرخة الحق فی وجه سلطان جائر» به طور زنده درباره یمن و مسائل منطقه سخن بگوید. حالا ما خودمان از سایت المنار فهمیدیم. قبل از ساعت هجده و سی به وقت تهران شبکه خبر را روشن کردیم (برنامه قرار بود ساعت هفده به وقت محلی شروع شود، یعنی هجد و نیمِ تهران) از نوزده گذشته بود که مطمئن شدیم حتما برنامه به‎هم خورده. چون نه تنها سید حسن نصراللهی از تلویزیون پخش نمی‎شود بلکه مجری و زیرنویس شبکه خبر هم طوری حرف می‎زنند که انگار خبری نیست. خیلی از نوزده گذشته بود که متوجه شدم گویا سخنرانی را دارند از میانه‎اش پخش می‎کنند. نشستیم و گوش کردیم و گوش کردیم. کاری به خوبی یا بدی کار مترجمِ همزمان ندارم، بلاخره ترجمه همزمان دشوار است. تازه داشتیم گرم می‎شدیم که دیدیم صدای سید قطع شد، مجری شبکه خبر آمد گفت "به علت نزدیک شدن به زمان ملکوتیِ اذان برنامه را متوقف می‎کنیم". خوش‎مصّب‎ها! {مصّب= صورتِ منقلبِ «مذهب» | خوش= اینجا معنای کنایی دارد} خوش‎انصاف‎ها، شما برای فوتبالتان هم اذان را زیرنویس می‎کردید، حالا مهمترین سخنان مهمترین چهرۀ اسلام در خارج از مرزهای ایران را به خاطر اذان قطع می‎کنید؟ ... بگذریم. بعدش چه شد؟ بعد از پایانِ اذان هم شبکه خبر به سخنرانیِ سید بازنگشت و شروع کرد به بازگوییِ اخبار تکراریِ صبح تا حالایش و من مجبور شدم ادامۀ سخنان سیّد را از «الکوثر» ببینم. بعدش هم در اخبار بسیاری از صحبت‎های نصرالله نیاید و انگار حرفش همان حرف دو دفعه قبل بوده. فقط همان «محکومیتِ حمله به یمن»! یعنی آن صحبت‎ها درمورد «سید عبدالملک الحوثی» یا آن حرف‎ها دربابِ «اکنون زمان حمله به عربستان است» یا ...

فقط یک شبکه به ما بدهید، بقیه‎اش را پر کنید با این مجری‎های خوش‎مزه‎ای که از شنیدنِ شوخیِ لوسِ خودشان ده برابرِ میهمانانِ برنامه ریسه می‎روند + خبرهایی که در تمام شبکه‎ها و ساعت‎ها به طور یکسان تکرار می‎شوند + برنامه کودک‎هایی که مردهای هیکل‎گنده با لباس‎های گل‎گلی در حال قر دادن با یک آهنگ لهوی و مطربی هستند که خواننده‎اش هم اتفاقا خانمِ گویندۀ عروسک است + تکرارِ هزاربارۀ سریال‎های ضعیفِ داخلی + پخش جدیدترین فیلم‎های خارجی با موضوعِ قهرمان بودنِ مأمور سیا + پخش جدیدترین اظهارات اوباما درمورد هرچیزی + تک‎گویی‎های خانم بازیگر یا آقای خوانندۀ جوان درمورد نگاهشان به فلسفه خلقت و روایتشان از دشواریِ کار + ...

این است وضعیتِ مای ایرانِ انقلاب ِ اسلامی، و تنبلی‎ها و بی تدبیری‎هایمان.

پ ن: فقط یک شبکه که سید حسن نصرالله را از اول تا آخر پخش کند.

 

دو

الآن لبنان از لحاظ سیاسی و امنیتی شرایط دشواری دارد و دنیاییِ قضیه این است که به نفع حزب‎الله بود وارد موضوع یمن نمی‎شد. با اینحال اهمیتِ سخنرانی سیدحسن نصرالله ایجاد توازن رسانه‎ای‎ست. از یک‎طرف رسانه‎های رسمیِ تمام کشورهای عربی و نیروهای تکفیری در حال مشروعیت بخشی به حمله به یمن و سانسورِ جنایاتشان‎اند و از طرفی رسانه‎های غربی. شهروندِ غربی که هیچ، یک شهروندِ معمولیِ عرب هم خیلی نمی‎داند چه‎خبر است. از طرفی رسانه‎های خوب نیز در اقلیت‎اند. از طرفی مردم یمن امروز تنهاتر و مظلوم‎تر از همیشه هستند، مخصوصاً پس از این قطع‎نامۀ خبیث و کثیفِ جهانی. اما در جهان عرب تنها کسی که وقتی حرف می‎زند همه مردم _دوست و دشمن، عالم و عامی، شهروند و حاکم_ دوست دارند ببینند او چه می‎گوید همین سید حسن نصرالله است. لذا او و کاریزمای فوق‎العاده‎اش به تنهاییِ تمام غول‎های رسانه‎ای عربی را حریف است. این است اهمیتِ سخن گفتن او. به همین خاطر هم هست که در این مدت فقط سه‎بار درباب یمن سخن گفته است. چون جورِ همه را _باید و_ می‎خواهد بکشد.

این است اهمیتِ سخن گفتن نصرالله درباب یمن و شجاعتش.

سه

به خاطر ترس از همین ایجاد توازن رسانه‎ای و شکست پروژه‎های تبلیغاتی است که سعودی‎ها و اسرائیلی‎ها تمام تلاششان را می‎کنند که نصرالله درباره یمن حرف نزند. آن‎ها این کار را با استفاده از خوائنِ لبنان می‎کنند. از جمله وزیر کشورِ خبیثِ لبنان نیز مانند گروه المستقبل طی رایزنیِ سفیرِ عربستان، برای لبنانی‎های شرکت‎کننده در مراسم امروز خط و نشان‎های شدید و جدی‎ای کشیده بود. با اینحال مردم آمدند و این مراسم با شکوه انجام شد.

این بود اهمیتِ حضور مردم لبنان در مراسم امروز و شجاعتشان.

پ ن: در پلاکارد بزرگی نوشته بودند: نحن معکم، لن نترککم

 

مرتبط---> قال الحواریون: نحن انصارالله  و اینجا


  • من ...



در حاشیۀ «"فوتبال آمریکایی" پس از "شطرنج" در "زمینِ یمن"»

جنبیه جامبیا خنجر یمنی

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

«...قال عیسی بن مریم للحواریین: من انصاری الی الله؟

قال الحواریون: نحن انصار الله ...»

عیسی فرزند مریم رو به حواریان گفت: یاران من در راه خدا، کیانند؟

حواریان گفتند: ما یاران خداییم.[1]

 

با به هم ریختن منطقه و شروع «بیداری اسلامی» و پس از آن «بهار عربی» و «خواب فرقه‎ای» و «خزان عربی» و همۀ اتفاقات پی‎درپی‎ای که در منطقۀ ما و در کل عالم اسلامی افتاد؛ توانستیم بارهاوبارها چهرۀ مبارزان، منتقدان، فقیران، مستضعفان، رنج‎کشیدگان، داغ‎دیدگان، مادر شهیدان، جوانان، پیران، روحانیان، متفکران، روشنفکران، بقالان، نانوایان، بی‎کاران، کارگران، روزنامه‎نگاران، کشاورزان، برزگران و گزیده‎ای از دیگر طبقات این سرزمین‎های اسلامی و عربی را ببینیم. آن‎ها جلوی دوربین "پرس‎تی‎وی" و "العالم" و "خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران" و دیگر رسانه‎ها می‎آمدند تا با حرارت نظر خودشان را درمورد اتفاق جاریِ آن روز مملکتشان با ما در میان بگذارند. ما آن‎ها را دیده‎ایم. چه پای صفحۀ تلویزیون چه پای صفحات رایانه و شبکه‎های اینترنتی ما آن‎ها را بارهاوبارها دیده‎ایم.

در میان این‎همه چهره، چهره‎ای بود که با همه فرق داشت. چه وزیر و وکیلش، چه کارشناس و خبرنگارش، چه عامی و عادی‎اش. مخصوصا (از همان ابتدای کار در چند سال پیش) وقتی خبر چند کشور پشت سر هم در تلویزیون روایت می‎شد به خوبی این تمایز را می‎شد فهمید؛ آن هم چهرۀ یمنی‎ها بود. نه فقط مردم کوچه خیابانش، حتی مبارزان ارشدش، حتی آن خبرنگار ما که خود اهل آنجا بود، همه و همه چهره‎ای آفتاب‎سوخته، تکیده و رنج‎کشیده داشتند. لباس همه‎شان اگر کهنه و پاره و وصله‎دوزی‎شده نبود، بسیار ساده و بی پیرایه بود. چهرۀ آن‎ها و لباس آن‎ها فرق بسیاری با مبارزان و معترضان در کشورهای دیگری چون مصر و تونس داشت.

مردم یمن در میان تمام کشورهای هم‎سایه و هم‎سرنوشتِ خود در فقر و استضعاف و ستم‎کشیدگی سرآمد بودند. مردمی فقیر و بیابانی و البته مسلمان. «علی عبدالله صالح» خیلی بیشتر از دیگر رفقای ظالمش از این مردم بهای مظلومیت را طلب می‎کرد. آنقدر خون به شیشه شده بود که چیزی در پوست‎ها باقی نمانده بود. که باور می‎کند که این بنای جنگ‎زده، این بیابانِ خشکیده، و این مردم رنگ‎پریده روزگاری مملکتِ رؤیایی و آباد حضرت بلقیس ملکۀ سبا بوده است؟

حوثی ها شیعیان یمن

وقتی یمنی‎ها را می‎بینم حس می‎کنم نزدیک‎ترین چهره را به تصورمان از مسلمانانِ باصفای صدر اسلام دارند. با آن لباس‎های زیبا و چشم‎های نجیب، بی ادا و ادعا مسلمان‎اند. یاد سلمان و اباذر و مقداد و بلال و ... می‎افتم. یادِ خوبانِ مهاجرین و انصار. یاد اصحاب صفه. یاد انبوهِ لشگریانِ سپیدپوش و سبزپوشِ محمّد (ص) در خندق و بدر و خیبر.

چهارسال پیش مردم یمن بالاخره با پیروی از مکتبِ «شهید سید حسین بدرالدین طباطبایی الحوثی» پیروز شدند. علی عبدالله صالح با چند کودتا توانسته بود ابتدا یمن شمالی و سپس تمام یمن را تصرف کند. گویا دشمنیِ ویژۀ عبدالله صالح با حوثی‎ها و شیعیان به‎خاطر «طرح تحریم کالاهای اسرائیلی و آمریکایی»ِ سیدحسین شدت پیدا کرده بود. این دشمنی از جمع‎آوری نهج‎البلاغه و صحیفه‎سجادیه‎های تمام کشور و سوزاندنشان درمیادین شهر آغاز و با کشتار زنان و کودکان شیعی ادامه پیدا کرد. خدا می‎داند طی این سی و چند سال این حرامزادۀ حرفه‎ای چندین هزار نفر (یا چند صدهزار نفر) شیعه را کشته است. تا آنجا که درصد شیعیانِ یمن تا حد زیادی در این کشتارها کاهش یافته است. این مسئله با حمایت وهابی‎های عربستان و بعثی‎های عراق، به‎طور یک پاکسازی قانونی، نامحسوس ، بی سرصدا و سریع انجام می‎شد. و البته گاهی هم بسیار محسوس و با سر و صدا، چون خون هم صدای خود را دارد. معروف‎ترین نبرد اساسی و رودرروی او با شیعیان و حوثی‎ها _پیش از انقلاب اخیر_ مربوط به یازده سال پیش است. وقتی جزئیات آن نبرد را بخوانید باور نمی‎کنید هنوز هم یک «حوثی» در عالم وجود داشته باشد. بحث باتوم و چماق نیست. بحث گلوله فقط نیست. علی عبدالله صالح علیه مردم خودش «حملۀ هوایی» کرده است، بارها و بارها و حتی با استفاده از «سلاح شیمیایی» و «بمب خوشه‎ای». شاید این روحیه، بیش از رفاقت و صمیمیت او با صدامِ ملعون باعث شده بود به او «صدام کوچک» بگویند. او در آن جنگ، سه ماه پشت سر هم محل سکونت شیعیان را زیر باران موشک گرفت. گویا در طی این جنگ‎ها فقط عربستان به‎طور جداگانه هفتاد بار مناطق شیعه‎نشین را بمب‎باران کرده است. در همین حملات سال ۲۰۰۴ رهبر شیعیان و انقلاب یمن یعنی همان جناب سید حسین الحوثی که در میان تمام یمنی‎ها محبوب بود به همراه بسیاری از یاران و خانواده‎اش شهید شد و البته باعث شد دیگر فرقه‎ها و قومیت‎ها بیشتر با هم منسجم شوند.

سید حسین الحوثی

 

بسیار شگفت بود که از پس آن‎همه بمباران، برادر بسیار جوان سید حسین، یعنی «عبدالملک الحوثی» زنده بماند و بتواند انقلاب یمن را به سرانجام برساند. کسی که با همه جوانی‎اش رهبری انقلابیون را بر عهده گرفت و توانست در عرصۀ نظامی در چندین جنگ پیاپی با دست خالی بر ارتش مسلح یمن پیروز شود.

عبدالملک الحوثی

خوب است داستان را کامل مرور کنیم که در مقابل دروغ‎های امروزِ مهاجمان به یمن و ایادیشان (حتی ایادیِ ایرانی‎شان) به‎خاطر ضعف یا خلأ حافظه تاریخی آسیب‎پذیر نباشیم. آن‎ها امروز جوری حرف می‎زنند که انگار علی عبدالله صالح یک رئیس جمهور معمولی بوده و کلا سه چهار سال حکومت کرده. اگر به این دروغ بزرگ زورشان نرسد، بیشتر سعی می‎کنند منصور هادی را یک رئیس‎جمهور خیلی دموکراتیک نشان بدهند.

"منصور هادی" که بود؟ یک سرلشگر یمنی که معاون علی عبدالله صالح بود و توافق شده بود پس از پیروزی انقلاب یمن به رهبری حوثی‎ها رئیس دولت موقت باشد. او پیروز انتخاباتی بود که فقط یک نامزد داشت: خودش. یعنی قرار بود مسئول دورانِ گذار باشد. یک‎چیزی شبیه به بازرگانِ ما. اما با تفاوت‎هایی، من جمله: بازرگان انقلابی بود اما منصورهادی عامل همان رژیم فاسد {شاید هم بهتر باشد بگوییم چیزی بین بازرگان و بختیار در کشور ما }. به نظر من حوثی‎ها هم در قبول گزینۀ منصورهادی و هم در تعامل با او در دورۀ ریاستش (که طولانی‎تر از حد معمول شد و بیش از سه سال به طول انجامید) زیادی سعۀ صدر نشان دادند. منصورهادی بارهاوبارها حتی زیر حرف خودش می‎زد و قشنگ معلوم بود بحث تعویض پالانِ خر است نه خود خر. طرح اصلی‎اش که با مقاومت حوثی‎ها و مردم یمن با شکست مواجه شد، طرح خائنانه و وقیحانۀ تجزیۀ یمن به شش کشور جداگانه بود. طرحی که از سوی عربستان با جدیت دنبال می‎شد. باری، او در ادامه نیز بازی‎هایش را تمام نکرد و سرانجام یک روز پس از اینکه خودش توافق‎نامه با انقلابیون را قبول کرد از ریاست جمهوری استعفا داد.

عربستان و آمریکا می‎خواستند با این مهرۀ فاسد و با بازی‎های دیپلماتیک و ظاهرفریب و از طرفی انداختن القاعده به جان مردم، انقلاب یمن را مهار کنند. به این صورت که منصور هادی هرروز یک بهانه بیاورد و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، هر روز یک سوال بنی‎اسرائیلی درمورد جزئیات کار داشته باشد، اما نکتۀ جالب این بود که انقلابیون با همۀ سازهای منصورهادی رقصیدند و به او بهانه ندادند. به همین خاطر تلاش سیاسی عربستان و آمریکا در یمن شکست خورد و شکست‎خوردن در اقدام سیاسی همان، به‎هم زدن قواعد بازی و آغاز اقدام نظامی همان. این یعنی آمریکا. آمریکا همیشه ادای یک شطرنج‎باز حرفه‎ای را درمی‎آورد. مدام به من و تو می‎گوید باید به قواعد شطرنج پایبند باشیم. اما اگر حالا _ دست بر قضا_ تو در شطرنج خبره شوی و بتوانی او را کیش  و مات کنی، او به جای قبول نتیجه مشتی به صورتت می‎کوبد؛ وقتی مات از تعجب با بینیِ خون‎آلود از «قواعد بازی» سوال کنی و بگویی پس چه شد آنهمه قرار اولیه؟! می‎گوید: من به قواعد بازی پای‎بندم، ولی از حالا به بعد بازی شطرنج نیست، «فوتبال آمریکایی» است.

 مردم یمن

یمن یک کشور اسلامی و به‎شدت مذهبی است. در این انقلاب همه این مردم مذهبی آمدند. اما بخش اصلی و نظامی کار با شیعیان بود که خون‎های بیشتری هم داده بودند. رهبریِ شیعیان را هم حوثی‎ها بر عهده داشتند. همانطور که می‎دانید در یمن چیز قابل ذکری به نام «سلفی» نداریم. اکثریتِ سنی‎هایشان «شافعی»مذهب هستند که از وهابیت و سلفی‎گری بسیار دورند و حتی نسبت به چهار مذهب اصلی اهل تسنن به شیعه نزدیک‎تر. و باز همان‎طور که می‎دانید اکثریت شیعیانشان اصالتاً زیدی‎مذهب‎اند، اما گویا از زمان همین شهید سیدحسین، انقلابی در عقائد حوثی‎ها پدید می‎آید و آن‎ها گرایش جعفری پیدا می‎کنند و این تغییر بین بسیاری از زیدی‎های دیگر هم اتفاق می‎افتد. البته از قدیم هم شیعۀ جعفری و هم شیعۀ اسماعیلی در کنار زیدی‎ها در یمن حضور داشته‎اند. غرض از این سخنان تأکید بر یک انسجام و هم‎زیستیِ مسالمت‎آمیز مذهبی بین مردم یمن است. درست است که کار اصلی را شیعیان انجام دادند، اما سنی‎ها مقابل شیعیان نبودند (آنچنانکه الآن عموما با حوثی هماهنگ‎اند). اینجا علی‎رغم تلاش ویژۀ عربستان و علی عبدالله صالح برای قدرت گرفتن القاعده، خیلی برای ایجاد فرقۀ طائفی و مذهبی مناسب نبود. تفاهم فکری و همزیستیِ مسالمت‎آمیز این مردم فقیر بسیار بالاست. برخلاف بعضی کشورهای دیگر منطقه. وشاید به خاطر همین نومیدی از وجودِ بستر مناسب برای ایجاد اختلاف مذهبی بود که آمریکا و عربستان زودتر به گزینۀ اقدام نظامی رسیدند.

مضحکه است که در قرن بیست و یک به این راحتی به یک کشور و مردم فقیر حملۀ نظامی شود و آنهمه کشور هم در آن شرکت کنند و همۀ دنیا هم ازشان حمایت کنند. مسخره است که همه چیز عادی برگزار شود. خیلی وقیحانه است حملۀ عربستان به یمن. این‎بار آمریکا صورت مسئله را پاک کرده است. قبلا یک‎بار بحثش می‎شد که حمله کنیم یا نه، بعد فرصت داده می‎شد تا مردم جهان بررسی کنند و مخالفت کنند. این‎بار اول حمله کردند و دیگر قرار نیست کسی دربارۀ «فلسفه حمله» و «میزان حقانیت»ش فکر کند. مردم ناخودآگاه بیشتر به «نتایج حمله» دارند فکر می‎کنند، چون در یک عمل انجام‎شده قرار گرفته‎اند. طرف از خواب بیدار می‎شود خبر جنگ را جلویش می‎گذارند. اگر سوالی کند هم یک دروغ شیک و کوتاه تحویلش می‎دهند که "نگران نباش عده‎ای اندک کودتا کردند و حالا دلسوزانِ دنیا می‎خواهند مردم یمن را نجات بدهند. همه جهان هم با این مسئله موافق‎اند". و ظاهراً ما ایرانی‎ها نیز نباید یک‎وقت احساساتی شویم و چیزی بگوییم و بهتر است بیشتر نگران مذاکراتِ جدیدمان با آمریکا باشیم. خوب کلاهِ گشادی سرمان گذاشتند.

 

باری، دل من روشن است.

هم به آن فقر، هم به آن رنج‎کشیدن‎ها، هم به آن سال‎ها با دست خالی جنگیدن‎ها، هم به آن سلامت و انسجام مذاهب، هم به آن رهبریِ مقتدر و مسلمان، هم به آن خون‎ها ...و هم به برق آن خنجرها.

حتماً می‎دانید از چه سخن می‎گویم. حداقل دیده‎اید. دشنۀ هلالی‎شکلی که سید عبدالملک الحوثی بر شال کمرش حمایل می‎کند. دشنه‎ای که سیدحسین هم بر شال خود حمایل می‎کرد. شاید پیشِ خودتان فکر کرده‎اید این یک‎جور خشونت‎طلبی است و ابتکار جدید این گروه است. و شاید هم از قبل بدانید به این دشنه می‎گویند «جنبیه» یا «جامبیا» (jambiah) و بعضی معتقدند وجهه‎ای چندین هزارساله دارد. پیش از اسلام و پیش از مسیح. اینقدر هست که همراه با شال مخصوصش، نماد سنت‎گراییِ یمن است و نشان جاه و جلال و حشمت و قدرت و هم‎اکنون در دست بسیاری از یمنی‎ها. یعنی از قدیم مختص به همه مردم یمن، به خصوص لوتی‎ها و سنتی‎ها و قدیمی‎ها و پهلوان‎هایشان بوده است. برای خودش مسلک و مرام بسیار دارد. مسلک و مرامِ بومی و وطنی. که می‎گویند دشنۀ یک مرد واقعی از نیام بیرون نمی‎شود مگر اینکه خونین به غلاف بازگردد. که نوعروس‎های خاندان‎های پرافتخار، پس از ازدواج خنجر پدری را با خود به خانۀ شوهر می‎برند تا غریب نباشند. که مرد را به دشنه‎اش قسم می‎دهند. که اشتباه‎کننده برای عذرخواهی دشنه‎اش (یعنی آبرویش) را گرو می‎گذارد. که پیش از جنگ‎ها برای ترساندنِ دشمن، نوعی رقص دارند به نام «بارا» (Bara’a dance) که باید با این دشنۀ خاص (جنبیه) انجام شود...

جنبیه جامبیا خنجر یمنی


کیست امروز که نداند انصارالله و حوثی، همان سومی است که دومی‎اش حزب‎الله و نصرالله بودند. کیست که نداند پای ذوالفقار علی در میان است.

امروز هم موسم همان رقصِ باستانی «بارا» است. و من خوشحالم که مردم یمن برخلاف بسیاری از عرب‎های ترسو و مسلمان‎های محافظه‎کار، با جنگ و شجاعت بیگانه نیستند. بسیاری از اعراب و مسلمین به خاطر اندیشه و مذهبشان به چنین بلایی گرفتار آمده‎اند. مذهب و انحرافات غلط دینی‎شان باعث شده به افراطِ "تکفیری‎شدن و خشونت‎طلبی" یا تفریطِ "ستم‎کشی و عافیت‎طلبی و تحملِ حاکم جور (و حتی حمایتش)" تقسیم شوند. اما یمنی‎ها _به نظر می‎رسد_ در این تقسیم‎بندیِ احمقانه که از خطای عقیدتی آغاز شده بود هبا و هدر نشدند. به خاطر همین است که برای کفار نگران‎کننده و غیرقابل تحمل شده‎اند. من حس می‎کنم آن‎ها بیش از دیگران شبیه ما هستند. و حتی بهتر از ما. دیشب عزیزی می‎گفت برخلاف مصری‎ها (که عظیم‎ترین افتضاح و حماقت را در منطقه مرتکب شدند) یمنی‎ها در سیر انقلابشان شبیه ما هستند. واقعاً هم شباهت زیاد است. خیلی بیشتر از شباهت مذهبی. رهبری واحد داشتن، یکپارچه بودن، همه در صحنه بودن، تحمل رأی‎های مختلفِ درونِ ملت و عدم تحملِ اجانب و وابستگانشان، عدم تحمل بازماندگان فاسد رژیم قبل، غربت رسانه‎ای، شناختن دشمنان اصلی و مبارزه با آمریکا، فرصت دادن به طرفداران غرب در امر حکومت ... و حالا مواجه شدن با حملۀ نظامی دشمن خارجی. وقتی آمریکا نتوانست ما را از درون ویران کند عراق به ما حمله کرد. عین همین اتفاق برای یمن دارد می‎افتد. لذا ایرانی خیلی باید حواس‎پرت باشد که با این مردم به‎طور خاص و ویژه‎ای احساس برادری و خواهری نکند. هرچد کیلومترها از ما دور باشند. هرچند خیلی کم درباره‎شان شنیده باشیم و دیده‎باشیم. این ماییم دوباره. مظلوم‎تر و فقیرتر. این _استثنائاً_ ماییم دوباره.

«گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی؟»[2]

البته که یارِ خدا بودن آسان نیست، البته که «انصار الله» بودن دعوی دشواری است و خون‎ها می‎خواهد. هم دشنه می‎خواهد، هم خون. گفت:

«دستبردی سره کردیم، غرامت با ماست
اگر از ره بنگردیم، کرامت با ماست

وگر از زمره بریدیم، رمیدن بی‎جاست
چارۀ تیغ دعا نیست، دمیدن بی‎جاست!»[3]

یعنی یمنی‎ها دستبردی سره کردند و غرامت با ایشان است. بالاخره این راهی است که ایشان انتخاب کرده‎اند. می‎توانستند خواجگی حرم آل سعود و بندگیِ دربار آمریکا را کنند تا به میدان مبارزه فراخوانده نشوند. همیشه فرصت انتخاب هست. همیشه چندین راه وجود دارد. مذاکره، مبارزه، امیری، اسیری، ذلت، عزت ... شاید هم همیشه فقط سه راه هست. به قولِ آن زندیقِ شریف:

«سه ره پیداست.
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر.

نخستین: راه نوش و راحت و شادی.
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.

دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، وگر سر درکشی آرام.

سه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌فرجام.»

و حقا در این زمانه اندک‎اند کسانی که بگویند و بخواهند:

«بیا ره‎توشه برداریم

قدم در راه بی‎برگشت بگذاریم»[4]

 

عبدالملک الحوثی 

ولو این راهِ  ظاهرا بی‎برگشت و بی‎فرجام (در دیدگاه آن زندیقِ نومید) تنها راهِ شیعه و تنها مسیرِ شرافت باشد. به قول آن زندیقِ مسلمان در آن ابیات درخشان:

«هلا به جزع، که جادوی والیانِ شماست
به سال‎های جلالی، که سالیانِ شماست

به این کریچه که تنگ است با نشاطِ شما
به مهر و مه، که مرنگ است با رباط شما

به آسمان که بخیل است با کریمی‎تان
به شورِ تازه، به هنگامۀ قدیمی‎تان

که بر صفایحِ ضرّاست آفتابِ شما
چنان که خون رسد از خاک تا رکابِ شما»[5]

 

حالا اینکه انگلیس و فرانسه هم مثل آمریکا و اسرائیل پای کار باشند، اینکه بچه‎های حرامزادۀ عربستان هم با او همراه باشند عادی‎ست. حتی اینکه اتحادیۀ عرب یک‎جا حامی حمله است. اما وقتی می‎شنوی ترکیه و مصر هم در این حمله شرکت کرده‎اند موضوع فرق می‎کند. اینجا بیشتر یاد آن خیانت‎ها و خریّت‎های تاریخی می‎افتیم.

نیز، حالا امروز معلوم شد ائتلاف ضد داعش یعنی چی. امروزمعلوم شد آن‎همه برو و بیا و هماهنگی نظامی و سیاسی در پوشش یک عنوان فریبنده برای چه بوده است. ما هرروز داریم مذاکره می‎کنیم و خیال می‎کنیم با هنردیپلماسی و قدم زدنمان با دشمنانمان داریم رامشان می‎کنیم، حال آنکه آن‎ها (نمی‎گویم حتماً در پرتوی سیاست خارجیِ منفعلِ ما، شاید فقط به خاطر اهتمام بالای خودشان) هرروز دارند با هم متحدتر و منسجم‎تر می‎شوند و هرروز دارند گزینه‎ها و اقدامات وحشیانه‎تر و گستاخانه‎تری را رو می‎کنند. نمی‎گویم آن‎ها ما را رام کرده‎اند، اما به وضوح می‎بینم که خودشان دارند بیش از قبل رم می‎کنند.

و ما همچنان سر جای خودمان لبخندزنان نشسته‎ایم. انگار هیچ بلایی در انتظارمان نیست.

هله باد است، بجنبید، صراحت صعب است
بوسۀ داغ سبک نیست، جراحت صعب است

مأرب از سیل شکسته است، بجنبید آخر
مارد از سلسله رسته است، بجنبید آخر[6]

 حوثی ها شیعیان یمن

شیعیان یمن که به پاخاسته‎اند. اما در مورد خودمان نمی‎دانم چه جنبشی باید. شاید کمترین کاری که می‎توانیم بکنیم نخست همین دانستن و خوب دانستن است. بالاخره اتفاق مهمی دارد در جهان می‎افتد. بد نیست کنار شبکه‎بازی‎های بی‎فایده‎ و سریال‎های نوروزی قدری هم در جریانِ مهم‎ترین وقایعِ جهان باشیم. دومین کمترین‎کاری هم که از دستمان بر می‎آید (هرچند دمیدن بی‎جاست، ولی به هرحال) فرستادنِ آرزوی خوب و دعای خیر برای ساکنانِ صبورِ سرزمینِ سبا است.

من که دلم آنجاست.

ای هدهدِ صبا، به سبا می‎فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‎فرستمت![7]

 



[1]  سوره "صف" ، آیه ۱۴

[2]  ابوسعید ابوالخیر

[3]  علی معلم دامغانی، مثنویِ "امت واحده"

[4]  مهدی اخوان ثالث، نیماییِ "چاووشی"

[5] علی معلم دامغانی، مثنوی "کلیله"

[6]  علی معلم دامغانی، مثنوی "امت واحده" | نکته: سد مأرب: سد تاریخی کشور یمن که به دورانِ مملکتِ صبا باز می‎گردد. | «مارد» هم که صفت شیطان است.

[7]  حافظ

 
* بعد از نوشتن یادداشت، یاد این‎ها افتادم: ژولیای مقاومت ، محمدالمرسی، مخدومِ بی عنایت و ...
 
  • من ...

۹۳/۰۵/۱۱

 

یا: «معشوقه اسرائیلی اسماعیل هنیه کیست؟»

وقتی عبارت «اسماعیل هنیه» را با یک فاصله {اسپیس} جست‎جو می‎کنیم، در صدرِ پیشنهادها و نتایج عبارت «اسماعیل هنیه معشوقه اسرائیلی» تکرار می‎شود. هنیه به عنوان یک فلسطینی و به عنوانِ یکی از چهره‎های اصلی گروه حماس که همیشه مورد حمایت ایران بوده است در سال‎های اخیر و طی حوادث سوریه رفتارهای اشتباه، احمقانه و ناجوانمردانه‎ای را نسبت به ایران، سوریه، حزب‎الله و حتی خود مردم مظلوم فلسطین مرتکب شده است. شاید حتی وزنه‎ی اشتباهات هنیه نسبت به خالد مشعل هم بیشتر سنگینی کند. بالأخره بر خلافِ «رمضان عبدالله» که هنوز به مشی «فتحی شقاقی» وفادار است و از هرگونه سیاست‎بازی و سیاسی‎کاری دور است؛ مشعل و هنیه، ظرفیت، توان و تقوای پیشینیانِ خود یعنی «شیخ احمد یاسین» و «عبدالعزیز رنتیسی» را ندارند و چه بسا اگر رنتیسی زنده بود اوضاع بگونه‎ای دیگر پیش می‎رفت. (باری ما مجبوریم به همین‎ها امیدوار باشیم و نباید خوبی‎هایشان را فراموش کنیم.)

آنچه گفته شد، یعنی اشتباهات هنیه، باز دلیل کافی برای تصور وجودِ یک معشوقه‎ی اسرائیلی برای او نیست. یعنی من باورم نمی‎شد چنین چیزی صحت داشته باشد، هرچند سال گذشته در خبرگزاری‎های درجه سه‎ی ایرانی و مخصوصا شبکه‎های اجتماعی این خبر به حد تواتر به نقل از منابعِ خارجی تکرار شده باشد. ابتدا کمی صفحات عربی و انگلیسی را ورق زدم اما چیز خاصی عایدم نشد؛ آن‎هم آنچنانکه صفحات ایرانی مدعی بودند. سپس تصمیم گرفتم خود عکس را ببینم؛ یعنی عکسِ موسوم به « عکس لو رفته اسماعیل هنیه با معشوقه اسرائیلی‎اش» که در توضیحش نوشته بودند:

«خبرها حاکی از آن است که هنیه رییس جنبش حماس با دوست دختر اسراییلیش در حال شرب خمر بوده و حتی در حین تصویر برداری سعی کرد تا با گذاشتن دستش بر روی جام شراب، شرب خمر خود و معشوقه ی اسراییلیش را از چشم دوربین مخفی نگه دارد. این درحالیست که بسیاری از گروه های مقاومتی به این تصویر واکنش نشان دادند و خواستار محاکمه ی هنیه شده اند

گفتنی است چندی پیش مفتی عربستان گفته بود که ما توانستیم به گروه حماس نزدیک شویم و افکار خودمان را در این گروه پیاده کنیم.

این درحالیست که حماس هم اکنون نقش برجسته ای با تروریست ها در سوریه دارد.»

اسماعیل هنیه و لارن بوث

وقتی متنِ خبر را خواندم هم حس کردم «بوی اسرائیل می‎آید». باری وقتی عکس اصلی و چهره‎ی این خانمِ موسوم به «معشوقه» را نگاه کردم دیدم خیلی برایم آشناست! او یک معشوقه‎ی اسرائیلی نبود! او لارن بوث  ژورنالیست مشهورِ انگلیسی بود. لارن بوث نه تنها اسرائیلی نیست بلکه معشوقه‎ی اسماعیل هنیه هم نیست؛ بوث خودش هم شوهر دارد! نکته‎ی مهم‎تر این است که او یک شخصیت جهانی و جنجالی در دنیای خبرنگاری، روزنامه‎نگاری و حمایت از مردم فلسطین است. همچنین او خواهر زن «تونی بلر» نخست‎وزیرِ سابق انگلیس است؛ یعنی امکان ندارد در عالمِ عربی و غربی لارن بوث چهره‎ی گمنامی باشد و برای مخاطبانش _مخصوصا مخاطبانِ فلسطینی_ با یک زنِ اسرائیلی اشتباه گرفته شود. اینجا معنای «بوی اسرائیل می‎آید» واضح می‎شود، چه اینکه حالا می‎فهمیم آن خبر تنها برای مخاطبانِ فارسی‎زبانِ ایرانی تنظیم شده است. مخاطبانی که عموما با چهره‎ی لارن بوث نا آشنا هستند؛ نمی‎دانند که او به عنوان یک ژورنالیستِ حامیِ مقاومت، طبیعی است که با هنیه دیدار داشته باشد؛ از طرفی به خاطر نمک‎نشناسی‎های امثالِ هنیه در قضیه‎ی سوریه از او بسیار عصبانی‎اند و آماده‎اند هرچیز بد دیگری را درباره‎اش بشنوند. چه اینکه دلیلِ اصلی سوق دادنِ حماس به مخالفت با سوریه هم قطع حمایتِ سوریه و ایران از خود حماس در چنین روزی است. روزی که اسرائیل دوباره به فلسطین حمله می‎کند آن هم با حمایت کامل آن دسته از کشورهای عربی‎ای که حماس را به مخالفت با سوریه تحریک می‎کردند. این است که چنین دروغ خبیثانه‎ای را هم خود اسرائیلی‎های فارسی‎زبان برای بدنام کردنِ هنیه و شاید انتقام از بوث جعل کردند. به نظر من سایت‎های گسترش دهنده‎ی خبر هم بسیار مشکوک‎اند.

باری، مسئله‎ی سوریه باعث به وجود آمدن فتنه‎های زیادی برای مسلمانان _و به طورِ خاص فلسطینیان_ شد. شاید اگر رهبرانِ حماس سخنرانی‎های سال ۸۸ آیت‎الله خامنه‎ای در تببین فتنه را با دقت گوش داده بودند کمتر از آمریکا بازی می‎خوردند. علی‎ای‎حال این خبرِ مجعولِ «معشوقه‎ی اسرائیلی اسماعیل هنیه» هم مشخصا یک فتنه‎ی اسرائیلی بود برای بدبین کردن و نفرت‎پراکنی میان مردم ایران علیه گروه‎های مقاومت فلسطینی. فتنه‎ای که مشابهش هم اخیرا بسیار اتفاق افتاد (از جمله اینجا). اینجا آدم حرصش می‎گیرد از آن دستِ پنهان و خبیثِ اسرائیلی که گاهی خیلی بیشتر از ما نگرانِ حساسیت‎های شیعی ما می‎شود و گاهی هم نگران حساسیت‎های دینی و انقلابی ما! و همچنین از جهالت و غفلتی که باعث می‎شود یک خبر دروغ و بی‎منبع ولی جذاب، به تواتر در شبکه‎های اجتماعی بازنشر شود. البته از حق نگذریم، در میان جست‎وجوهای اینترنتی بالاخره صفحه‎ای را یافتم که این دروغ را تذکر داده باشد.

حال که بحث به اینجا رسید _برای معرفیِ یک سایت خوب هم که شده_ بگذارید یادی کنیم از یکی چهره‎های برجسته‎ی مسلمان؛ یعنی سرکار خانم لارن بوث!

لارن بوث در فلسطین

همانطور که در سطرهای بالا اشاره کردم، لارن بوث (لارن بوت _ Lauren Booth) از مشهورترین مجریان و خبرنگاران انگلیسی است که فعالیتِ اصلی‎اش در زمینه‎ی حقوقِ بشر است. بهتر است بگوییم او از شناخته‎شده‎ترین و مشهورترین فعالان حقوق بشر در انگلیس است که البته نسبتش با تونی بلر و عدم تناسب افکار سیاسی‎اش با او و حکومتِ انگلیس در این شهرت بی‎تأثیر نبوده است. بوث ابتدا کار و علاقه‎ی خود را به طور جدی با بازیگری آغاز کرد. بازیگری در تئاترهای لندن. اما به مرور زمان به نوشتن علاقه‎مند شد و قلم خوبی هم پیدا کرد. اولین موضوعاتی که لارن بوث درباره‎شان می‎نوشت مسائل شهری بود اما کم‎کم به مسائل حقوق بشر هم علاقه‎مند شد. در جریان انتخاباتِ ریاست جمهوری سال ٢٠٠۵ در فلسطین، لارن بوث دیگر به طور مستقیم به دنیای مردم مظلوم فلسطین وارد شد.

از آن زمان لارن بوث بر بی‎عدالتی‎هایی که علیه مسلمانان _به طور ویژه فلسطینی‎ها_ اعمال می‎شود متمرکز شد و تبدیل شد به یکی از مدافعانِ سرسخت مردم فلسطین و همچنین گروه‎های مقاومت فلسطینی. چندسال پیش وقتی حماس و فتح جلوی چشم اسرائیلی‎ها به جان هم افتاده بودند لارن بوث هم از کسانی بود که به جای طرفداری از یک گروه، در نوشته‎ها و صحبت‎هایش هر دو گروه را سرزنش می‎کرد و تاکید می‎کرد آن‎ها برای مقابله با دشمنِ اصلی یعنی اسرائیل باید اختلاف‎ها را کنار بگذارند و با هم متحد شوند؛ اتفاقی که تا حدی پیش از آغاز این جنگ برای فتح و حماس افتاد و اگر نیفتاده بود معلوم نبود حالا چه اتفاقی می‎افتاد! . البته فعالیت بوث فقط محدود به فلسطین نشد و برای مثال او به سراغ هواپیماهای بدون سرنشینِ آمریکایی که کودکان پاکستانی را می‎کشتند هم رفت. از جمله رسانه‎هایی که لارن بوث در سال‎های اخیر به طور جدی با آن مرتبط شد همین شبکه پرس‎تی‎وی است. پرس‎تی‎وی انصافا در جذب نخبگان این‎چنینی (از جمله ایوان ریدلی Yvonne Ridley) خوب عمل کرده است.

اتفاق جالب این است که لارن بوث چهار سال پیش یعنی در سال ٢٠۱٠  در جریان سفرش به ایران، آن هم به خاطر آرامش و اتفاقاتی که در حرم حضرت معصومه(سلام‎الله علیها) {به قول خود لارن بوث: «بی‎بی فاطمه»} برایش پیش می‎آید مسلمان می‎شود.

لارن بوث

البته تصمیم تسلیم شدن در برابر هدایت خداوند را در ایران می‎گیرد و بعد در لندن تصمیمش عملی می‎شود و مسلمان می‎شود. پس از مسلمان شدنِ بوث، شبکه‎ی خبیثِ العربیه (شبکه سعودی‎ها=اسرائیلی‎های عرب‎زبان) در خبری با هدفِ تحت تاثیر قرار دادنِ هواداران اهل سنت لارن بوث در فلسطین و دیگر کشورها اعلام می‎کند لارن بوث شیعه شده! بوث در واکنش به این خبر می‎گوید «من نه شیعه شده‎ام نه سنی؛ من مسلمان شده‎ام!». (تکنیکِ «جمال‎الدین اسدآبادی» ).

لارن بوث پیش از اینکه رسما در لندن شهادتین بگوید و از وقتی که آن آرامش را در حرم می‎یابد دیگر حجاب را کنار نمی‎گذارد. یعنی او با حجاب از ایران به انگلیس باز می‎گردد (الآن هم تصویر اصلی سایتش محجبه است). همچنین او پس از مسلمان شدن سیگار و شراب را هم کنار می‎گذارد. مسلمان شدنِ بوث همانا و افزایش شهرت و سفرها و فعالیت‎هایش مخصوصا در زمینه‎های اسلامی همان.

 

لارن بوث Lauren Booth

سایت لارن بوث مطالب خواندنی زیاد دارد. روز قدس امسال نامه‎ی معروف چند سال پیشش از روز قدس ایران به تونی بلر را در وب‎چرخم گذاشتم. نامه‎ای که آن روزها خیلی سر و صدا کرد:

متن اصلی نامه لارن بوث به تونی بلر

ترجمه فارسی نامه لارن بوث به توی بلر

 

بوث در این نامه از روزه‎داری مردم ایران سخن می‎گوید. جالب این است که اولین بار هم که نظر بوث به اسلام جلب می‎شود در جریان روزه‎داری یک زن فلسطینی است (هنگامی که اسرائیلی‎ها و مصری‎ها نمی‎گذاشتند او از غزه خارج شود و یک ماهی را آنجا در کنار مردم مسلمان، فقیر و رنج‎کشیده‎ی غزه زندگی می‎کند. یک ماهی که تاثیر شگرفی بر زندگی او می‎گذارد.). ماجرای این زن فلسطینی، ماجرای حرم حضرت معصومه و کلا ماجرای خواندنی و بسیار زیبای اسلام آوردنِ لارن بوث و واکنش خانواده‎اش را هم می‎توانید در سایتش بخوانید:

ماجرای مسلمان شدن لارن بوث و واکنش خانواده‎اش

 

لارن بوث Lauren Booth

باید یک بار بنشینم نشانی سایت اینجور آدم‎های باحال را بنویسم. علی‎ای‎حال در پایان این یادداشت بازدید از سایت ایوان ریدلی را هم توصیه ‎می‎کنم. مطالب، گرافیک و در مجموع کل سایت ایوان ریدلی حتی از سایت لارن بوث هم تماشایی‎تر است.

 

 

نویسنده: حسن صنوبری

  • من ...

یک

«و اذا غشیهم موج کالظلل، دعوا الله مخلصین له‎الدین، فلما نجاهم الی‎البر فمنهم مقتصد، و ما یجحد بآیاتنا الا کل ختار کفور»

وقتی کارد به استخوان می‎رسد همه می‎شوند «عابد و زاهد و مسلمانا». وقتی عذاب نازل می‎شود تازه همه ایمان می‎آورند. معما چو حل گشت آسان شود.

الآن در همان سایت‎های داخلی که زمانی خروار خروار فحش و تیکه و متلک به نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی و حتی خود نظام وجود داشت، انبوهی از تشکر و تقدیر نسبت به همین نیروها دیده می‎شود. بله «نعمتانِ مجهولتان: الصحه و الامان». الآن همه می‎فهمند هم امنیت یعنی چی، هم ظلم یعنی چی. الآن همه هم دوست را می‎شناسند و هم دشمن را. هرچند کمی دیر.

هنوز صدای کاملا رسا و متمایزی از روشنفکران شنیده نشده ولی تک و توکی اظهار نظر و مخابره خبر و یادداشت نوشته‎اند. هرچند که بالا بودنِ این میزان هزینه برای رسیدن به یک میزانِ اندک فهم، قابل نکوهش است؛ امام باز هم ایرادی ندارد، اگر آدم واقعا برسد. یعنی همین هم خیلی خوب است که بعضی از افراد و محافل روشنفکری دارند واکنش نشان می‎دهند. اما آنچه بد است این است که این واکنش‎ها هم ریایی و دروغین و برای متهم نشدن باشد. اینکه فقط بگوییم داعش بد است. خسته نباشید! چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟ چنین اظهار تاسف‎هایی بی‎توجه به اول و آخر ماجرا و نقش خود ما در آن ارزش چندانی ندارد. اگر داعش بد است و شیعه مظلوم است، چرا در تمام این سال‎ها حامی و هوادارِ روئسای داعش و دیگر تکفیری‎ها بودید؟ چرا در تمام این سال‎ها تنها دشمنِ داعش و تنها حامی شیعیان ومسلمانانِ مستضعف جهان را تضعیف کردید؟ چرا حمایتِ تنها کشورِ حامی مسلمانان و شیعیان از مسلمان های جهان را مسخره می‎کردید؟

حداقل الآن دیگر خودتان را به آن کوچه نزنید و درست حسابی اظهار تاسف کنید. بگویید رئیسِ داعش همان دوست سابقِ شماست و حامیِ شیعیانِ مظلوم، همان دشمنِ همیشگیِ شما. و اِلّا شک‎کنندگان، به نیتِ شما درموردِ همین اظهار تاسف هم شک می‎کنند که به خاطر مظلومیت مردم عراق و سوریه و شدت جنایت و خباثت تکفیری‎ها نیست که به حرف آمده‎اید، بلکه به خاطر نزدیکیشان به مرز ایران است.

 

دو

«و من‎هم من قضی نحبه و من‎هم من ینتظر»

آیا این «انجمن حجتیه‎ای‎»ها و «هفته برائتی‎»ها بودند و هستند که از حرم و حریم اهل بیت(علیهم‎السلام) دفاع می‎کنند؟ آیا این‎ها با آن‎همه ادعای تشیع‎شان کاری برای نجات حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) کردند؟

اینجا هم این سربازان خمینی بودند و هستند که مقابل دشمنان اهل بیت ایستادند. یکی مثل سردار اسکندری که زمانی به فتوای امام جبهه رفته بود حالا پس از بازنشستگی برای دفاع از حرم اهل بیت به سوریه می‎رود و در درگیری‎های نزدیکِ حرم شهید می‎شود و سرآخر تکفیری‎ها سرش را _مانند سر مولایش_ بر نیزه ‎ می‎کنند و می گردانند. آن‎هایی که هر نوع اهل تسنّنی را کافر و نجس و حرام‎زاده و جهنمی و دشمنِ اهل بیت معرفی می‎کنند حاضر نشدند برای مقابله با دشمنان حَربی و شمشیر به دستِ اهل بیت از پشت شبکه‎های لندن‎نشینشان به سوریه بیایند و با ایشان روبرو شوند؛ اما آنانکه به پیروی از پیر، به وحدت بین مسلمانان معتقد بودند و با اهل تسنن دشمنی نمی‎کردند، آمدند و در راه مبارزه با دشمنانِ حرم اهل بیت شهید شدند.

 

سه

«قالوا لا طاقه لنا الیوم بجالوت و جنوده»

٥ هزار نفر نیروی داعش در نخستین حمله‎شان توانستند استان ٢میلیون نفری نینوا را تسخیر کنند. چرا؟ _یعنی داعشی‎ها کم‎تر از نیم‎درصدِ موصلی‎ها بودند_ خب چرا باید چنین شود؟ قطعا بخش عمده‎ایش خیانت استاندارِ خائن است {چه اینکه فردایش برادرِ استاندار (رئیس مجلس عراق) گفت: دولت نوری مالکی از مقابله با داعش کوتاهی می‎کند، آمریکا باید دوباره به عراق برگردد برای جنگ با داعش! ... فتامل!} بخشیش هم به توانِ نظامی و توحشِ داعشی‎ها و همراهیِ چریک‎های صدامی با ایشان باز می‎گردد. بخشیش هم به بلایی باز می‎گردد که آمریکایی‎ها در این مدت سر عراق و مردم و ارتشش آوردند. اما این همه‎ی ماجرا نیست. در بخشی از ماجرا ما هم مقصریم.

هیچ فکر کرده‎اید چرا تکفیری‎ها از توحششان فیلم می‎گیرند و آن را منتشر می‎کنند؟ در بلوتوث‎ها، فیسبوک‎ها و وایبرهای ما (=دشمنان و مخالفان تکفیری‎ها) نیز این فیلم‎ها و کلیپ‎ها به وفور یافت می‎شود. بله، بعضی از ما برای نمایشِ چهره‎ی زشتِ این گروهِ شیطانی و برای آگاهی از اوضاع جهان اسلام و منطقه این‎گونه فیلم‎ها و عکس‎ها را منتشر می‎کنیم و می‎بینیم. اما عده‎ای هم هستند که نگاهی فانتزی به موضوع دارند. انگار دارند کلیپ فیلمی دلهره آور (تریلر) یا ترسناک یا هیجانی را رد و بدل می‎کنند. انگار بیش از اینکه برایشان ناراحت‎کننده باشد، جالب و عجیب و دیدنی است. آلودگان به این نگرش، یا از دسته‎ی معتادان به شبکه‎های اجتماعی (چه اینترنتی چه موبایلی) هستند که باید روزی چهارصدتا کلیپ ببینند و به اشتراک بگذارند تا کیفور شوند؛ یا از میان  کودکان و نوجوانانی هستند که زودتر از زمانِ معقول به سخت‎افزارهایی مثل گوشی‎های پیش‎رفته یا رایانه‎های همراه دست پیدا کرده‎اند. علی‎ای‎حال این کلیپ‎ها و عکس‎ها تا از سوی داعش و دیگر تکفیری‎ها منتشر می‎شوند در میان «ما» هم بسیار بازنشر می‎شوند.

حال جای آن است تا دیگربار بپرسیم «چرا تکفیری‎ها از توحششان فیلم می‎گیرند و آن را منتشر می‎کنند؟». مگر این فیلم‎ها به ضررشان تمام نمی‎شود؟ مگر باعث نمی‎شود آبرویشان برود؟

تکفیری‎ها به دو علت از دیرباز از توحششان (مثل سربریدن و آدم‎خوری و دیگر تجاوزات و توحش‎ها) فیلم‎برداری می‎کنند و آن‎ها را منتشر می‎کنند:

یکم---> سیاستِ کلی روئسایشان (آمریکا و...) برای زشت به تصویر کشیدنِ فرهنگ جهاد و مبارزه‎ی اسلامی و به طور فرهنگ اسلامی و جامعه‎ی مسلمانان نزد جهانیان. (برای مثال آمریکا خیلی دوست دارد به جای «امام خمینی»، «بن لادن» نماد اسلام و آمریکا ستیزی و ... باشد. دلایل این امر واضح است.)

دوم---> ایجاد هیبت و حشمت  و انداختن ترس خود در دل مردم.

این دومی یکی از دلایل مهمی است که باعث شده ٥ هزار نفر بتوانند در نخستین حمله‎شان به آسانی ٢میلیون نفر را فراری دهند یا به تسلیم وادارند. اینچنین است که داعش توانست با چند حرکتِ محدودِ نظامی عراق را بلرزاند. این‎ها همیشه هیبتشان از خودشان بزرگتر است. اینجا باید به مدیریت رسانه‎ای قدرتمندی که این وحشی‎های شبه بدوی را به کار گرفته آفرین گفت. این است نقش رسانه. اوست که می‎تواند از ٥ هزار نفر ٥ ملیون نفر بسازد. در عراق بسیاری از نیروها ندیده و نجنگیده خود را باختند و فرار کردند. منظور من این نیست که ما «اخبار موثق» را پیگیری نکنیم. ولی چرا باید اینهمه «تصویر» توحش را ببینیم و به دیگران نمایش بدهیم؟ چرا باید سربازانِ جنگِ نرمِ داعش باشیم؟

یکی از دوستان یادم آورد که این روش را چنگیز خان مغول هم استفاده می‎کرد. چنگیز توانست با لشگر اندک و بدوی خود  تنها با اتکا به تدبیرِ خویش و توحش ایشان حکومت‎های بزرگی را ویران کند. شاید بگویید آن‎وقت‎ها که وایبر و فیسبوک نبوده، بله، به همین خاطر مثلا پس از فتح یک شهر کوهی از سرهای بریده درست میکردند و سرانجام «خبرِ کوهی از سرهای بریده‎ی لشگر چنگیز» پیش از خود لشگر چنگیز راه می‎افتاد و به شهرهای دیگر می‎رفت و کشورگشایی می‎کرد.

  • من ...