به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۲ ق.ظ

قال الحواریّون: نحن انصارالله



در حاشیۀ «"فوتبال آمریکایی" پس از "شطرنج" در "زمینِ یمن"»

جنبیه جامبیا خنجر یمنی

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

«...قال عیسی بن مریم للحواریین: من انصاری الی الله؟

قال الحواریون: نحن انصار الله ...»

عیسی فرزند مریم رو به حواریان گفت: یاران من در راه خدا، کیانند؟

حواریان گفتند: ما یاران خداییم.[1]

 

با به هم ریختن منطقه و شروع «بیداری اسلامی» و پس از آن «بهار عربی» و «خواب فرقه‎ای» و «خزان عربی» و همۀ اتفاقات پی‎درپی‎ای که در منطقۀ ما و در کل عالم اسلامی افتاد؛ توانستیم بارهاوبارها چهرۀ مبارزان، منتقدان، فقیران، مستضعفان، رنج‎کشیدگان، داغ‎دیدگان، مادر شهیدان، جوانان، پیران، روحانیان، متفکران، روشنفکران، بقالان، نانوایان، بی‎کاران، کارگران، روزنامه‎نگاران، کشاورزان، برزگران و گزیده‎ای از دیگر طبقات این سرزمین‎های اسلامی و عربی را ببینیم. آن‎ها جلوی دوربین "پرس‎تی‎وی" و "العالم" و "خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران" و دیگر رسانه‎ها می‎آمدند تا با حرارت نظر خودشان را درمورد اتفاق جاریِ آن روز مملکتشان با ما در میان بگذارند. ما آن‎ها را دیده‎ایم. چه پای صفحۀ تلویزیون چه پای صفحات رایانه و شبکه‎های اینترنتی ما آن‎ها را بارهاوبارها دیده‎ایم.

در میان این‎همه چهره، چهره‎ای بود که با همه فرق داشت. چه وزیر و وکیلش، چه کارشناس و خبرنگارش، چه عامی و عادی‎اش. مخصوصا (از همان ابتدای کار در چند سال پیش) وقتی خبر چند کشور پشت سر هم در تلویزیون روایت می‎شد به خوبی این تمایز را می‎شد فهمید؛ آن هم چهرۀ یمنی‎ها بود. نه فقط مردم کوچه خیابانش، حتی مبارزان ارشدش، حتی آن خبرنگار ما که خود اهل آنجا بود، همه و همه چهره‎ای آفتاب‎سوخته، تکیده و رنج‎کشیده داشتند. لباس همه‎شان اگر کهنه و پاره و وصله‎دوزی‎شده نبود، بسیار ساده و بی پیرایه بود. چهرۀ آن‎ها و لباس آن‎ها فرق بسیاری با مبارزان و معترضان در کشورهای دیگری چون مصر و تونس داشت.

مردم یمن در میان تمام کشورهای هم‎سایه و هم‎سرنوشتِ خود در فقر و استضعاف و ستم‎کشیدگی سرآمد بودند. مردمی فقیر و بیابانی و البته مسلمان. «علی عبدالله صالح» خیلی بیشتر از دیگر رفقای ظالمش از این مردم بهای مظلومیت را طلب می‎کرد. آنقدر خون به شیشه شده بود که چیزی در پوست‎ها باقی نمانده بود. که باور می‎کند که این بنای جنگ‎زده، این بیابانِ خشکیده، و این مردم رنگ‎پریده روزگاری مملکتِ رؤیایی و آباد حضرت بلقیس ملکۀ سبا بوده است؟

حوثی ها شیعیان یمن

وقتی یمنی‎ها را می‎بینم حس می‎کنم نزدیک‎ترین چهره را به تصورمان از مسلمانانِ باصفای صدر اسلام دارند. با آن لباس‎های زیبا و چشم‎های نجیب، بی ادا و ادعا مسلمان‎اند. یاد سلمان و اباذر و مقداد و بلال و ... می‎افتم. یادِ خوبانِ مهاجرین و انصار. یاد اصحاب صفه. یاد انبوهِ لشگریانِ سپیدپوش و سبزپوشِ محمّد (ص) در خندق و بدر و خیبر.

چهارسال پیش مردم یمن بالاخره با پیروی از مکتبِ «شهید سید حسین بدرالدین طباطبایی الحوثی» پیروز شدند. علی عبدالله صالح با چند کودتا توانسته بود ابتدا یمن شمالی و سپس تمام یمن را تصرف کند. گویا دشمنیِ ویژۀ عبدالله صالح با حوثی‎ها و شیعیان به‎خاطر «طرح تحریم کالاهای اسرائیلی و آمریکایی»ِ سیدحسین شدت پیدا کرده بود. این دشمنی از جمع‎آوری نهج‎البلاغه و صحیفه‎سجادیه‎های تمام کشور و سوزاندنشان درمیادین شهر آغاز و با کشتار زنان و کودکان شیعی ادامه پیدا کرد. خدا می‎داند طی این سی و چند سال این حرامزادۀ حرفه‎ای چندین هزار نفر (یا چند صدهزار نفر) شیعه را کشته است. تا آنجا که درصد شیعیانِ یمن تا حد زیادی در این کشتارها کاهش یافته است. این مسئله با حمایت وهابی‎های عربستان و بعثی‎های عراق، به‎طور یک پاکسازی قانونی، نامحسوس ، بی سرصدا و سریع انجام می‎شد. و البته گاهی هم بسیار محسوس و با سر و صدا، چون خون هم صدای خود را دارد. معروف‎ترین نبرد اساسی و رودرروی او با شیعیان و حوثی‎ها _پیش از انقلاب اخیر_ مربوط به یازده سال پیش است. وقتی جزئیات آن نبرد را بخوانید باور نمی‎کنید هنوز هم یک «حوثی» در عالم وجود داشته باشد. بحث باتوم و چماق نیست. بحث گلوله فقط نیست. علی عبدالله صالح علیه مردم خودش «حملۀ هوایی» کرده است، بارها و بارها و حتی با استفاده از «سلاح شیمیایی» و «بمب خوشه‎ای». شاید این روحیه، بیش از رفاقت و صمیمیت او با صدامِ ملعون باعث شده بود به او «صدام کوچک» بگویند. او در آن جنگ، سه ماه پشت سر هم محل سکونت شیعیان را زیر باران موشک گرفت. گویا در طی این جنگ‎ها فقط عربستان به‎طور جداگانه هفتاد بار مناطق شیعه‎نشین را بمب‎باران کرده است. در همین حملات سال ۲۰۰۴ رهبر شیعیان و انقلاب یمن یعنی همان جناب سید حسین الحوثی که در میان تمام یمنی‎ها محبوب بود به همراه بسیاری از یاران و خانواده‎اش شهید شد و البته باعث شد دیگر فرقه‎ها و قومیت‎ها بیشتر با هم منسجم شوند.

سید حسین الحوثی

 

بسیار شگفت بود که از پس آن‎همه بمباران، برادر بسیار جوان سید حسین، یعنی «عبدالملک الحوثی» زنده بماند و بتواند انقلاب یمن را به سرانجام برساند. کسی که با همه جوانی‎اش رهبری انقلابیون را بر عهده گرفت و توانست در عرصۀ نظامی در چندین جنگ پیاپی با دست خالی بر ارتش مسلح یمن پیروز شود.

عبدالملک الحوثی

خوب است داستان را کامل مرور کنیم که در مقابل دروغ‎های امروزِ مهاجمان به یمن و ایادیشان (حتی ایادیِ ایرانی‎شان) به‎خاطر ضعف یا خلأ حافظه تاریخی آسیب‎پذیر نباشیم. آن‎ها امروز جوری حرف می‎زنند که انگار علی عبدالله صالح یک رئیس جمهور معمولی بوده و کلا سه چهار سال حکومت کرده. اگر به این دروغ بزرگ زورشان نرسد، بیشتر سعی می‎کنند منصور هادی را یک رئیس‎جمهور خیلی دموکراتیک نشان بدهند.

"منصور هادی" که بود؟ یک سرلشگر یمنی که معاون علی عبدالله صالح بود و توافق شده بود پس از پیروزی انقلاب یمن به رهبری حوثی‎ها رئیس دولت موقت باشد. او پیروز انتخاباتی بود که فقط یک نامزد داشت: خودش. یعنی قرار بود مسئول دورانِ گذار باشد. یک‎چیزی شبیه به بازرگانِ ما. اما با تفاوت‎هایی، من جمله: بازرگان انقلابی بود اما منصورهادی عامل همان رژیم فاسد {شاید هم بهتر باشد بگوییم چیزی بین بازرگان و بختیار در کشور ما }. به نظر من حوثی‎ها هم در قبول گزینۀ منصورهادی و هم در تعامل با او در دورۀ ریاستش (که طولانی‎تر از حد معمول شد و بیش از سه سال به طول انجامید) زیادی سعۀ صدر نشان دادند. منصورهادی بارهاوبارها حتی زیر حرف خودش می‎زد و قشنگ معلوم بود بحث تعویض پالانِ خر است نه خود خر. طرح اصلی‎اش که با مقاومت حوثی‎ها و مردم یمن با شکست مواجه شد، طرح خائنانه و وقیحانۀ تجزیۀ یمن به شش کشور جداگانه بود. طرحی که از سوی عربستان با جدیت دنبال می‎شد. باری، او در ادامه نیز بازی‎هایش را تمام نکرد و سرانجام یک روز پس از اینکه خودش توافق‎نامه با انقلابیون را قبول کرد از ریاست جمهوری استعفا داد.

عربستان و آمریکا می‎خواستند با این مهرۀ فاسد و با بازی‎های دیپلماتیک و ظاهرفریب و از طرفی انداختن القاعده به جان مردم، انقلاب یمن را مهار کنند. به این صورت که منصور هادی هرروز یک بهانه بیاورد و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، هر روز یک سوال بنی‎اسرائیلی درمورد جزئیات کار داشته باشد، اما نکتۀ جالب این بود که انقلابیون با همۀ سازهای منصورهادی رقصیدند و به او بهانه ندادند. به همین خاطر تلاش سیاسی عربستان و آمریکا در یمن شکست خورد و شکست‎خوردن در اقدام سیاسی همان، به‎هم زدن قواعد بازی و آغاز اقدام نظامی همان. این یعنی آمریکا. آمریکا همیشه ادای یک شطرنج‎باز حرفه‎ای را درمی‎آورد. مدام به من و تو می‎گوید باید به قواعد شطرنج پایبند باشیم. اما اگر حالا _ دست بر قضا_ تو در شطرنج خبره شوی و بتوانی او را کیش  و مات کنی، او به جای قبول نتیجه مشتی به صورتت می‎کوبد؛ وقتی مات از تعجب با بینیِ خون‎آلود از «قواعد بازی» سوال کنی و بگویی پس چه شد آنهمه قرار اولیه؟! می‎گوید: من به قواعد بازی پای‎بندم، ولی از حالا به بعد بازی شطرنج نیست، «فوتبال آمریکایی» است.

 مردم یمن

یمن یک کشور اسلامی و به‎شدت مذهبی است. در این انقلاب همه این مردم مذهبی آمدند. اما بخش اصلی و نظامی کار با شیعیان بود که خون‎های بیشتری هم داده بودند. رهبریِ شیعیان را هم حوثی‎ها بر عهده داشتند. همانطور که می‎دانید در یمن چیز قابل ذکری به نام «سلفی» نداریم. اکثریتِ سنی‎هایشان «شافعی»مذهب هستند که از وهابیت و سلفی‎گری بسیار دورند و حتی نسبت به چهار مذهب اصلی اهل تسنن به شیعه نزدیک‎تر. و باز همان‎طور که می‎دانید اکثریت شیعیانشان اصالتاً زیدی‎مذهب‎اند، اما گویا از زمان همین شهید سیدحسین، انقلابی در عقائد حوثی‎ها پدید می‎آید و آن‎ها گرایش جعفری پیدا می‎کنند و این تغییر بین بسیاری از زیدی‎های دیگر هم اتفاق می‎افتد. البته از قدیم هم شیعۀ جعفری و هم شیعۀ اسماعیلی در کنار زیدی‎ها در یمن حضور داشته‎اند. غرض از این سخنان تأکید بر یک انسجام و هم‎زیستیِ مسالمت‎آمیز مذهبی بین مردم یمن است. درست است که کار اصلی را شیعیان انجام دادند، اما سنی‎ها مقابل شیعیان نبودند (آنچنانکه الآن عموما با حوثی هماهنگ‎اند). اینجا علی‎رغم تلاش ویژۀ عربستان و علی عبدالله صالح برای قدرت گرفتن القاعده، خیلی برای ایجاد فرقۀ طائفی و مذهبی مناسب نبود. تفاهم فکری و همزیستیِ مسالمت‎آمیز این مردم فقیر بسیار بالاست. برخلاف بعضی کشورهای دیگر منطقه. وشاید به خاطر همین نومیدی از وجودِ بستر مناسب برای ایجاد اختلاف مذهبی بود که آمریکا و عربستان زودتر به گزینۀ اقدام نظامی رسیدند.

مضحکه است که در قرن بیست و یک به این راحتی به یک کشور و مردم فقیر حملۀ نظامی شود و آنهمه کشور هم در آن شرکت کنند و همۀ دنیا هم ازشان حمایت کنند. مسخره است که همه چیز عادی برگزار شود. خیلی وقیحانه است حملۀ عربستان به یمن. این‎بار آمریکا صورت مسئله را پاک کرده است. قبلا یک‎بار بحثش می‎شد که حمله کنیم یا نه، بعد فرصت داده می‎شد تا مردم جهان بررسی کنند و مخالفت کنند. این‎بار اول حمله کردند و دیگر قرار نیست کسی دربارۀ «فلسفه حمله» و «میزان حقانیت»ش فکر کند. مردم ناخودآگاه بیشتر به «نتایج حمله» دارند فکر می‎کنند، چون در یک عمل انجام‎شده قرار گرفته‎اند. طرف از خواب بیدار می‎شود خبر جنگ را جلویش می‎گذارند. اگر سوالی کند هم یک دروغ شیک و کوتاه تحویلش می‎دهند که "نگران نباش عده‎ای اندک کودتا کردند و حالا دلسوزانِ دنیا می‎خواهند مردم یمن را نجات بدهند. همه جهان هم با این مسئله موافق‎اند". و ظاهراً ما ایرانی‎ها نیز نباید یک‎وقت احساساتی شویم و چیزی بگوییم و بهتر است بیشتر نگران مذاکراتِ جدیدمان با آمریکا باشیم. خوب کلاهِ گشادی سرمان گذاشتند.

 

باری، دل من روشن است.

هم به آن فقر، هم به آن رنج‎کشیدن‎ها، هم به آن سال‎ها با دست خالی جنگیدن‎ها، هم به آن سلامت و انسجام مذاهب، هم به آن رهبریِ مقتدر و مسلمان، هم به آن خون‎ها ...و هم به برق آن خنجرها.

حتماً می‎دانید از چه سخن می‎گویم. حداقل دیده‎اید. دشنۀ هلالی‎شکلی که سید عبدالملک الحوثی بر شال کمرش حمایل می‎کند. دشنه‎ای که سیدحسین هم بر شال خود حمایل می‎کرد. شاید پیشِ خودتان فکر کرده‎اید این یک‎جور خشونت‎طلبی است و ابتکار جدید این گروه است. و شاید هم از قبل بدانید به این دشنه می‎گویند «جنبیه» یا «جامبیا» (jambiah) و بعضی معتقدند وجهه‎ای چندین هزارساله دارد. پیش از اسلام و پیش از مسیح. اینقدر هست که همراه با شال مخصوصش، نماد سنت‎گراییِ یمن است و نشان جاه و جلال و حشمت و قدرت و هم‎اکنون در دست بسیاری از یمنی‎ها. یعنی از قدیم مختص به همه مردم یمن، به خصوص لوتی‎ها و سنتی‎ها و قدیمی‎ها و پهلوان‎هایشان بوده است. برای خودش مسلک و مرام بسیار دارد. مسلک و مرامِ بومی و وطنی. که می‎گویند دشنۀ یک مرد واقعی از نیام بیرون نمی‎شود مگر اینکه خونین به غلاف بازگردد. که نوعروس‎های خاندان‎های پرافتخار، پس از ازدواج خنجر پدری را با خود به خانۀ شوهر می‎برند تا غریب نباشند. که مرد را به دشنه‎اش قسم می‎دهند. که اشتباه‎کننده برای عذرخواهی دشنه‎اش (یعنی آبرویش) را گرو می‎گذارد. که پیش از جنگ‎ها برای ترساندنِ دشمن، نوعی رقص دارند به نام «بارا» (Bara’a dance) که باید با این دشنۀ خاص (جنبیه) انجام شود...

جنبیه جامبیا خنجر یمنی


کیست امروز که نداند انصارالله و حوثی، همان سومی است که دومی‎اش حزب‎الله و نصرالله بودند. کیست که نداند پای ذوالفقار علی در میان است.

امروز هم موسم همان رقصِ باستانی «بارا» است. و من خوشحالم که مردم یمن برخلاف بسیاری از عرب‎های ترسو و مسلمان‎های محافظه‎کار، با جنگ و شجاعت بیگانه نیستند. بسیاری از اعراب و مسلمین به خاطر اندیشه و مذهبشان به چنین بلایی گرفتار آمده‎اند. مذهب و انحرافات غلط دینی‎شان باعث شده به افراطِ "تکفیری‎شدن و خشونت‎طلبی" یا تفریطِ "ستم‎کشی و عافیت‎طلبی و تحملِ حاکم جور (و حتی حمایتش)" تقسیم شوند. اما یمنی‎ها _به نظر می‎رسد_ در این تقسیم‎بندیِ احمقانه که از خطای عقیدتی آغاز شده بود هبا و هدر نشدند. به خاطر همین است که برای کفار نگران‎کننده و غیرقابل تحمل شده‎اند. من حس می‎کنم آن‎ها بیش از دیگران شبیه ما هستند. و حتی بهتر از ما. دیشب عزیزی می‎گفت برخلاف مصری‎ها (که عظیم‎ترین افتضاح و حماقت را در منطقه مرتکب شدند) یمنی‎ها در سیر انقلابشان شبیه ما هستند. واقعاً هم شباهت زیاد است. خیلی بیشتر از شباهت مذهبی. رهبری واحد داشتن، یکپارچه بودن، همه در صحنه بودن، تحمل رأی‎های مختلفِ درونِ ملت و عدم تحملِ اجانب و وابستگانشان، عدم تحمل بازماندگان فاسد رژیم قبل، غربت رسانه‎ای، شناختن دشمنان اصلی و مبارزه با آمریکا، فرصت دادن به طرفداران غرب در امر حکومت ... و حالا مواجه شدن با حملۀ نظامی دشمن خارجی. وقتی آمریکا نتوانست ما را از درون ویران کند عراق به ما حمله کرد. عین همین اتفاق برای یمن دارد می‎افتد. لذا ایرانی خیلی باید حواس‎پرت باشد که با این مردم به‎طور خاص و ویژه‎ای احساس برادری و خواهری نکند. هرچد کیلومترها از ما دور باشند. هرچند خیلی کم درباره‎شان شنیده باشیم و دیده‎باشیم. این ماییم دوباره. مظلوم‎تر و فقیرتر. این _استثنائاً_ ماییم دوباره.

«گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی؟»[2]

البته که یارِ خدا بودن آسان نیست، البته که «انصار الله» بودن دعوی دشواری است و خون‎ها می‎خواهد. هم دشنه می‎خواهد، هم خون. گفت:

«دستبردی سره کردیم، غرامت با ماست
اگر از ره بنگردیم، کرامت با ماست

وگر از زمره بریدیم، رمیدن بی‎جاست
چارۀ تیغ دعا نیست، دمیدن بی‎جاست!»[3]

یعنی یمنی‎ها دستبردی سره کردند و غرامت با ایشان است. بالاخره این راهی است که ایشان انتخاب کرده‎اند. می‎توانستند خواجگی حرم آل سعود و بندگیِ دربار آمریکا را کنند تا به میدان مبارزه فراخوانده نشوند. همیشه فرصت انتخاب هست. همیشه چندین راه وجود دارد. مذاکره، مبارزه، امیری، اسیری، ذلت، عزت ... شاید هم همیشه فقط سه راه هست. به قولِ آن زندیقِ شریف:

«سه ره پیداست.
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر.

نخستین: راه نوش و راحت و شادی.
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.

دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، وگر سر درکشی آرام.

سه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌فرجام.»

و حقا در این زمانه اندک‎اند کسانی که بگویند و بخواهند:

«بیا ره‎توشه برداریم

قدم در راه بی‎برگشت بگذاریم»[4]

 

عبدالملک الحوثی 

ولو این راهِ  ظاهرا بی‎برگشت و بی‎فرجام (در دیدگاه آن زندیقِ نومید) تنها راهِ شیعه و تنها مسیرِ شرافت باشد. به قول آن زندیقِ مسلمان در آن ابیات درخشان:

«هلا به جزع، که جادوی والیانِ شماست
به سال‎های جلالی، که سالیانِ شماست

به این کریچه که تنگ است با نشاطِ شما
به مهر و مه، که مرنگ است با رباط شما

به آسمان که بخیل است با کریمی‎تان
به شورِ تازه، به هنگامۀ قدیمی‎تان

که بر صفایحِ ضرّاست آفتابِ شما
چنان که خون رسد از خاک تا رکابِ شما»[5]

 

حالا اینکه انگلیس و فرانسه هم مثل آمریکا و اسرائیل پای کار باشند، اینکه بچه‎های حرامزادۀ عربستان هم با او همراه باشند عادی‎ست. حتی اینکه اتحادیۀ عرب یک‎جا حامی حمله است. اما وقتی می‎شنوی ترکیه و مصر هم در این حمله شرکت کرده‎اند موضوع فرق می‎کند. اینجا بیشتر یاد آن خیانت‎ها و خریّت‎های تاریخی می‎افتیم.

نیز، حالا امروز معلوم شد ائتلاف ضد داعش یعنی چی. امروزمعلوم شد آن‎همه برو و بیا و هماهنگی نظامی و سیاسی در پوشش یک عنوان فریبنده برای چه بوده است. ما هرروز داریم مذاکره می‎کنیم و خیال می‎کنیم با هنردیپلماسی و قدم زدنمان با دشمنانمان داریم رامشان می‎کنیم، حال آنکه آن‎ها (نمی‎گویم حتماً در پرتوی سیاست خارجیِ منفعلِ ما، شاید فقط به خاطر اهتمام بالای خودشان) هرروز دارند با هم متحدتر و منسجم‎تر می‎شوند و هرروز دارند گزینه‎ها و اقدامات وحشیانه‎تر و گستاخانه‎تری را رو می‎کنند. نمی‎گویم آن‎ها ما را رام کرده‎اند، اما به وضوح می‎بینم که خودشان دارند بیش از قبل رم می‎کنند.

و ما همچنان سر جای خودمان لبخندزنان نشسته‎ایم. انگار هیچ بلایی در انتظارمان نیست.

هله باد است، بجنبید، صراحت صعب است
بوسۀ داغ سبک نیست، جراحت صعب است

مأرب از سیل شکسته است، بجنبید آخر
مارد از سلسله رسته است، بجنبید آخر[6]

 حوثی ها شیعیان یمن

شیعیان یمن که به پاخاسته‎اند. اما در مورد خودمان نمی‎دانم چه جنبشی باید. شاید کمترین کاری که می‎توانیم بکنیم نخست همین دانستن و خوب دانستن است. بالاخره اتفاق مهمی دارد در جهان می‎افتد. بد نیست کنار شبکه‎بازی‎های بی‎فایده‎ و سریال‎های نوروزی قدری هم در جریانِ مهم‎ترین وقایعِ جهان باشیم. دومین کمترین‎کاری هم که از دستمان بر می‎آید (هرچند دمیدن بی‎جاست، ولی به هرحال) فرستادنِ آرزوی خوب و دعای خیر برای ساکنانِ صبورِ سرزمینِ سبا است.

من که دلم آنجاست.

ای هدهدِ صبا، به سبا می‎فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‎فرستمت![7]

 



[1]  سوره "صف" ، آیه ۱۴

[2]  ابوسعید ابوالخیر

[3]  علی معلم دامغانی، مثنویِ "امت واحده"

[4]  مهدی اخوان ثالث، نیماییِ "چاووشی"

[5] علی معلم دامغانی، مثنوی "کلیله"

[6]  علی معلم دامغانی، مثنوی "امت واحده" | نکته: سد مأرب: سد تاریخی کشور یمن که به دورانِ مملکتِ صبا باز می‎گردد. | «مارد» هم که صفت شیطان است.

[7]  حافظ

 
* بعد از نوشتن یادداشت، یاد این‎ها افتادم: ژولیای مقاومت ، محمدالمرسی، مخدومِ بی عنایت و ...
 
  • من ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی