به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۲۹ ب.ظ

آدم‎غوله

در دفاع از حقوقِ مردانِ سرزمینِ من

پس از خواندنِ یادداشتِ «خشونت پذیری نهادینه شده» نوشته شد:

از مراجعه‌کننده‌ها مورد داشتیم مردِ سیبیلوی هیئتی، عاشقِ سکوت و معصومیت  و نجابتِ خانمِ به ظاهر هیئتی شده. بعد که در رابطه پیش‌رفته‌اند این رفتارهای زیبا و محبت‌آمیز ناگهان تبدیل شده‌اند به پرخاش‌ها و قهرها و لجاجت‌ها. سیبیلوی هیئتی آمده مراجعه کرده گفته «حاج حسن دستم به سیبیلت، سقف زندگی‌ام بالا نرفته دارد پایین می آید، د آخر یک کاری بکن مرد»  ما هم پیش خودمان فکر کرده‌ایم لابد کما فی السابق و چونان روزگار ماضی تقصیر مرد است. نشستیم نصیحتش کردیم، صحبت کردیم، دشنام دادیم، خاک بر سرت، تو زبانِ زنان را نمی‌فهمی. باید دقیق باشی. باید مهربان باشی. باید توجه کنی. درعین‌حال باید مؤدب باشی. بیا این رمان را بخوان. این شعر را حفظ کن. این شال را بینداز. حالا برو. سیبیلوی هیئتی دل به دریا زده رفته در بحر موضوع؛ هفته بعد دوباره کشتی غرق‌شده و ساحل گم‏ کرده برگشته. ما همه حیران. ما همه متعجب. جلسه اضطراری تشکیل دادیم همه مردهای شهر را دعوت کردیم زیرزمین مخفی. گفتیم هر کی هرچی در چنته دارد رو کند، هر کی هرچی بلد است یاد بدهد بلکه گره از کار فروبسته‌ی این جوان بخت‌برگشته باز شود. جلسه در حد چهل تا همایش بار علمی پیدا کرد. پس از این جلسه جوانِ سیبیلوی هیئتی، آراسته، پیراسته، به‌روزشده، کد رجیستری یافته، باز فراوری‏ شده، مجهز به فناوری روز و امکانات پیشرفته، دوباره می‌رود در میدانِ زندگی. آن قدر پیشرفته شده بوده که برای دسترسی به فایل‌های ضمیرِ ناخودآگاهِ طرف، در عرض دو دقیقه با یک ساعت جیبیِ نقره‌ای‏ رنگ دختره را خواب می‌کند. وقتی عملیات رمزگشایی تمام می‌شود، رو به ضمیرِ ناخودآگاهِ یارجفاکارِ خویش کرده، می‌گوید «ای یار وفادار! اکنون بگو راست حسینی چرا اینقدر از من آزرده ای؟ مگر از من چه دیده ای؟ چه قصوری از من سر زده؟ کجا کوتاهی کرده ام؟ بگو بگو تا جبران کنم» آن دختر خانمِ به ظاهر محترم با همان صدای گرفته گفته «چطور تا حالا نفهمیده ای؟ خب معلوم است: هیچ وقت کتکم نزدی» مردِ هیئتی فرهیخته _هنگ کرده_ پرسیده: «هان؟!» پاسخ گرفته: «نه کتکم زدی، نه فحش کشم کردی، نه سرم داد زدی، نه جلوی جمع تحقیرم کردی. دست کم برای شروع جبران بیا آن لیوان روی میز را پرت کن طرفم» سیبیلوی هیئتی، منقلب و متغیر، مضطرب و متحیر: «این چه حرفی است که داری می زنی زن؟ حالت خوب است دلبندم؟ تو قرار است مادر بچه هایم بشوی؟ چطور تو را بزنم؟ چطور تحقیرت کنم؟ من هیئتی‏ ام، اهل اخلاقم، هرگز دست به چنین کاری نمی‏زنم» ضمیرناخودآگاه به طعنه می‌گوید: «نگو هیئتی‌ام، بگو مرد نیستم. بگو تیتیش مامانیم. من سیبیلت را دیدم خیال برم داشت تو مردی. خاک بر سرت سیبیلوخانم»

سیبیلوی عاشق ما دیگر ازدواج نکرد، اما به خاطر رشد و پیشرفت ناگهانی‌اش در عرصه‌ی دانش و اکتسابِ علوم مختلف (طی آن جلسات مشاوره) اکنون برای تدریس به پرینستون دعوت شده.






بی‌ارتباط به موضوع، ولی در همین حوالی:
اینکه می‌گویند «وقتی می‌خواهید تلویزیون ببینید مراقب باشید اگر برنامه مناسب سن کودکان نیست جلوی آن‌ها نبینید» حرف حقی است. بچه‌های بیچاره‌ی ما هروقت تلویزیون را روشن می‌کنند می‌بینند در سریال یک خانم و آقای آدم بزرگ دارند باهم دعوا می‌کنند. وانگهی بر لوح اندیشه ‏شان حک می‌شود که «آدم بزرگ یعنی کسی که دعوا می‏کند». نتیجه‌اش چه می‌شود؟ دختر خانم پس‏فردا با موردِ متوسط و تقریباً مناسبی ازدواج می‌کند، بعد هرروز، مخصوصاً پیش چشمِ دیگران یک دعوای الکی با این مردِ متوسط بدبخت (که بالأخره او هم آدم است و ضعفی دارد) راه می‌اندازد. «من هم بزرگ‌شده‌ام. من هم خانم شده‌ام. نگاه کنید من هم مشکلات و مسائل خیلی جدی در زندگی‌ام دارم».

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی