۹۳/۰۸/۰۷
تیترهای دیگر: «لارس فون تریه و آمریکا» | «عنصرِ نامطلوب» | «آمریکا، سرزمین فرصتهای طلایی» | سینمای ضدآمریکاییِ امروز» | «زن در سینمای لارس فون تریه» | «فیلمشناسی لارس فونتریه» |
مقدمه و روششناسی
«در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسان گرفتهاند و شمّهای بیش یاد نکردهاند؛ اما من چون این کار پیش گرفتم، میخواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچ از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را ملامت افزاید، طمع دارم ایشان را که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد، که آخر هیچ حکایت از نکتهای که به کار آید، خالی نباشد»
(به نقل از: تاریخ بیهقی . جلد پنجم)
یادداشتِ «لارس فون تریه و آمریکا» در سه فصلِ کلی تنظیم شده است.
فصل نخست: عنصرِ نامطلوب
یا: چرا سخن گفتن از لارس فون تریه دشوار است؟
سخن گفتن از لارس فون تریه هم در ایران و هم بیرون از ایران دشوار است حتی اگر او بزرگترین کارگردانِ سینما در روزگارِ ما باشد. این دشواری هم در بلاد اسلامی است، هم در مغرب زمین. مخصوصا اگر این سخن گفتن از نوع نکوهش و سرزنش نباشد. هرچند همه پیگیرانِ جدیِ سینما تصدیق میکنند تعدادی از بهترین و جنجالیترین فیلمهای دهههای اخیر متعلق به این کارگردان اروپایی است.
آری، من اینجا میخواهم از بزرگترین کارگردانِ دنیا (حداقل در میان آنان که هنوز زندهاند؛ حداقل از نظر خودم و با توجه به آنچه از سینما میشناسم؛ حداقل با نگاه ساختارگرایی و از دیدِ صرفا هنری) سخن بگویم. و البته که نمیخواهم در این مقام، او را نکوهش و سرزنش کنم. این کار بسیار دشواری است.
چرا سخن گفتن از فون تریه در ایران دشوار است؟ از آنجا که «دشوار بودنِ سخن گفتن و تقدیر از فون تریه در مغربزمین» بر «دشوار بودن سخن گفتن و تقدیر از او در ایران» تقدم دارد بهتر است اول به این پرسش بپردازیم:
چرا سخن گفتن از فون تریه در مغربزمین دشوار است؟
دلیلِ نخست: دلیل نخست گرایشِ تندِ انتقادی فون تریه است که در محتوای فیلمهای او نسبت به فرهنگ، سیاست، اخلاق و تفکر جوامع غربی وجود دارد. فون تریه چیزهای را به انسانهای غربی یادآوری میکند که برایشان غیرقابل تحمل است. غرب نمیخواهد این حرفها را بشنود. مخصوصا اینکه گویندهی این سخنان در عالم پیام (محتوا+معنا+کانتنت)؛ در عالم پیکره (ساختار+شکل+فرم) نیز غیر قابل انکار و شگفتانگیز است. غرب نمیخواست بشنود و باور کند، میخواست دهانِ فونتریه را ببندد.
دلیل دوم: دلیلِ دوم بهانهای بود تا دلیل اول خیلی به چشم نیاید. شاید هم عاملی بود تا دلیل نخست اوج بگیرد. و آن سخنانِ جنجالیِ فونتریه بود در نشستِ خبری فیلمِ مالیخولیایش در شصتوچهارمین «جشنواره فیلم کن». بخشِ نخستِ این سخنان با شوخی همراه بود، اما تلخیِ بخشِ پایانی سخن فون تریه به حدی بود که رسانههای غربی تلاش کردند شوخی اولیه فون تریه را نیز جدی بنمایانند تا فشار افکار عمومی را بر او بالا ببرند. بخشی از آن سخنان که سه سال پیش ایراد شدند به این شرحاند:
«... فکر کنم هیتلر را درک میکنم. نمیتوانی او را یک آدم خوب خطاب کنی، اما او را خیلی درک و کمی هم با او ابراز همدری میکنم، اما توجه کنید، من به جنگ جهانی دوم تعلق ندارم و ضد یهود هم نیستم. البته خیلی هم طرفدار یهودیها نیستم. نه خیلی زیاد، چون اسرائیل موی دماغ است.»
پس از ایرادِ این سخنان رسانههای بزرگ اروپایی و آمریکایی و پیروانشان در جهان سوم تلاش کردند فون تریه را هوادار هیتلر نشان بدهند. هرچند او بارها تاکید کرد بخش نخست سخنانش را به عنوان شوخی بیان کرده و حتی به خاطر این بخش از سخنانش از کسانی که چنان برداشتی کردهاند عذرخواهی کرد (و البته که به خاطر بخش پایانی هرگز عذرخواهی نکرد). یک روز پس از این اظهارات، برگزارکنندگان جشنواره فیلم کن در اقدامی بیسابقه فون تریه را از جشنواره اخراج کردند و بیانیهای در این مورد صادر کردند. بخشی از آن بیانیه:
«... هیئت مدیره جشنواره عمیقا از اینکه لارس فون تریه از جلسه بحث و تبادل نظر برای بیان سخنانی غیرقابلقبول، تحملناپذیر و مغایر با ایدهآلهای جشنواره درمورد انسانیت و بلندنظری استفاده کرد، متاسف است.
هیئت مدیره قاطعانه این سخنان را محکوم کرده و لارس فون تریه را در جشنواره کن «عنصر نامطلوب» اعلام میکند».
«عنصر نامطلوب» خواندنِ فون تریه توسط جشنواره روشنفکری مثل کن که خود پیش از این بارها فون تریه را برگزیده بود، جدا از موضوعِ اخراجش قابل توجه است. فون تریه مدتی بعد در مصاحبهای گفت: «از اینکه عنصر نامطلوب خوانده شدم به خودم افتخار میکنم و شاید این اولین بار است که دارم به خودم افتخار میکنم.».
دو سال بعد وقتی فون تریه برای نمایش فیلم آخرش درجشنواره برلین روبروی دوربین خبرنگاران حاضر شد با افتخار سویشرتش را بازکرد تا همه پیام مندرج روی تیشرت سیاهش را ببینند. بر پیراهنِ فون تریه آرم «جشنواره کن» نقش بسته بود و تیتر زیرش این بود:
«عنصر نامطلوب» (persona non grata) بخش رقابتی!
گفتنیست پس از اظهاراتِ جنجالی فون تریه در جشنواره کن، دشنامها و بدگوییهای فراوانی از سوی قلمبهمزدهای اسرائیل و آمریکا نثار این کارگردانِ بزرگِ دانمارکی شد. از جمله دشنامهایی که برای فون تریه به ذهن غربیها رسید دشنامِ «غیر اخلاقی» بود. دشنامی که من و شمای مسلمان میتوانیم به همه فیلمهای غرب و کارگردانانشان بدهیم ولی خودشان حق ندارند به یک نفر بگویند. با اینحال از میان همه دشنامها این دشنامِ غربیها به ایران نیز رسید.
چرا سخن گفتن از فون تریه در ایران دشوار است؟
پاسخ: به خاطرِ رسیدنِ دشنام «غیراخلاقی» غرب نسبت به فون تریه از آن سوی آبها به این سو. توجه داشته باشید که آشنایان با سینمای غرب میدانند هر گونه پرداختن به موضوعات غیراخلاقی (حداقل برای کسی که مسلمان نیست و ساکن عالم غربی است) غیراخلاقی نیست. چهبسا فیلمی که بسیار از مسائل غیراخلاقی سخن بگوید بی اینکه در آن اصل بر شیوعِ فساد وفحشا و دعوت به گناه و ویژگیهای مشمئزکننده تجاری و عامه پسند باشد. با اینحال این چیزی نیست که برای خبرگزاری فارسِ ما خیلی قابل توضیح باشد.
اینگونه است که پروندهای که خبرگزاری فارسِ ما برای فون تریه میبندد تفاوت چندانی با پروندهی رسانههای صهیونیستی برای او ندارد.
(حالا یکی نیست به اینها بگوید اگر فیلم غیراخلاقیست تو چرا علمش میکنی؟؟! و اگر خودت خیلی اخلاقی هستی این چه تیتر کاسبکارانهایست که برای خبرت برگزیدی؟! «فیم غیراخلاقی» «+عکس» ؟! آیا این «+عکس» یک تکنیکِ غیراخلاقی گوگلی برای جذب مخاطبِ نوجوان یا منحرف نیست؟! بیچاره منحرف اخلاقی یا نوجوانی که به شوق تماشای یک فیلمِ غیراخلاقیِ مهیّج برود به کاهدان بزند و چنین فیلم اعصابخورد کنی راببیند!)
فصل دوم: فیلمشناسی لارس فون تریه
یا: آشنایی با سینمای لارس فون تریه
برای عمومِ سینمادوستان سینمای فون تریه انکار نشدنی است و البته سینمای او یک سینمای فلسفی، هنری و فرهیخته است. بر این باورم که اگر چیزی به نام «سینمای فلسفی» قابل تحقق باشد، یکی از مهمترین مصادیقش لارس فون تریه است. می گویم و می آیمش از عهده برون. عمومِ کسانی هم که او را دوست یا دشمن میدارند از زمره فرهیختگاناند و عموما مخاطب عام دوست دارد نه دعوایی با فون تریه داشته باشد نه رفاقتی، چون نمیفهمدش. چه اینکه سینما و سخن او گاه بسیار پیچیده میشود حتی برای مخاطب خاص، چه رسد به مخاطب عام. در این گروه مخاطبانی فون تریه بسیار معروف است به «دیوانه». زینرو موضعشان هم نسبت به او مثبت یا منفی نیست: لیس علی المجنون حرج. اما مخاطب خاص میداند که فون تریه برخلاف اکثریت غالبِ کارگردانانِ سینما در جهان، در پس هر اثر خود سخنی دارد، آنهم سخنی تازه؛ چیزی که این روزها در دکانِ هیچ عطاری یافت نمیشود. (قطعا منظور خاصی از این عام و خاص کردنها ندارم و بر این باورم که اینها همه نسبیاند و فاقد قطعیّت، آنهم در ارزشگذاری. من خودم هیئتیام)
از دیگر ویژگیهای سینمای فون تریه که مخاطب عام (و گاه حتی مخاطب خاص) را پس میزند حضورِ تلخی و رنج و همچنین انواع و اقسام ساختارشکنیها و تابوشکنیهای محتوایی است. شیرینترین فیلمِ فونتریه هم تلخ و رنجآور است. هرکسی نباید فیلم او را ببیند، اینجا دیگر منظورم بحث عام و خاص نیست، منظورم بحث اعصاب و روان و میزان تحمل است. این ویژگی او ریشه در بیانیه جنبشِ ضد هالیوودیِ «دگما ۹۵» فون تریه و یارانش دارد. اینجا دگما۹۵ را باز نمیکنیم چون به اندازه کافی درموردش اطلاعات وجود دارد، از طرف دیگر شاید فقط یکی از فیلمهای خود فونتریه کاملا دگمایی باشد. باری پایبندان به این بیانیه پروایی از حضور رنج در سینمایشان ندارند. به ببیان دیگر: خیلی منّت مخاطب را نمیکشند. البته جایی که «نیاز» باشد و «لازم» از تلخ پروا ندارند. یکی از دیالوگهای معروفِ فون تریه (در فیلم اروپا) این است: «یک فیلم خوب، باید مثل یک ریگ در کفش مخاطب باشد»
لارس فون تریه یک یاغی است. او پرسش میکند. او گستاخانه پرسش میکند. قراردادهای اجتماعی و پیشفرضهای جمعی اندکی هستند که توانسته باشند از زیر دست فون تریه بگریزند. تیغِ تیزِ پرسشگریِ فون تریه برعکسِ روشنفکران جهان سومی که هنوز در حال نقدِ پیامبران و سنن دیرینِ الهی هستند، بیشتر متمایل به سننِ امروز است. مدرنیته، علمِ جدید، اخلاق امروز غرب، حکومت غربی، تمدنِ غربی، خانواده غربی، مردِ غربی، مسیحیتِ امروز، سینمای امروز غرب، هالیوود، اروپا و آمریکا از جمله نگونبختانی هستند که سیبلِ ضربات سهمگین و پرسشهای بنیادین فون تریه واقع شدهاند.
یکی از مهمترین مولفههای سینمای فون تریه نگاه خاص او به موضوع «زنان» است که همانا تا حدی زیادی مرهون و متاثر از شخصیت و آموزههای مادر عجیب و غریب این کارگردان دانمارکی است. و باز برخلافِ اکثریتِ قاطع روشنفکرها و فمینیستها (مخصوصا فمینیستهای مرد!) که گرایشاتی ریاکارانه، دروغین و عموما سطحی در این زمینه دارند، فون تریه با صداقت و دقت قابل قبولی سراغ جهانِ زنان رفته است. «کفرش به کنار»! شناختِ زن، ستایشِ زن، حمایت از زن و حتی نقدِ زن در سینمای او دقیق و حقیقی است. اصلا نقشِ اول سینمای او نیز زن است. حداقل در کارهای مهم و معروفش. و شگفت اینکه عدهای او را ضدزن معرفی میکنند. البته این طبیعیست. سینمای او پیش از جنجالهای سیاسیاش هم دشوار و دیریاب و استعاری بود، حالا که دیگر به جز نفهمیدن، خود را به نفهمی زدن هم وظیفه بسیاری از ژورنالیستهاست.
سخن درباره فون تریه بسیار است اما اینجا بیش از این موضوع را باز نمیکنم. برویم سراغِ فیلمها: اکثریتِ فیلمهای مهم فونتریه در قالبِ یک «سهگانه» (تریلوژی) ساخته شدهاند. سهگانههایی که نحوه ارتباطشان با هم متفاوت است. عموما از لحاظ داستانی با هم مرتبط نیستند ولی از لحاظ موضوعی یگانهاند. به همین خاطر ما هم در فیلمشناسی فون تریه فیلمها را بر اساس سرشاخههایشان مینویسیم.
سهگانه اروپا
The Europa trilogy
پیش از آغاز سهگانه اروپا هم فون تریه کارگردان بوده است و یازده فیلم ساخته که به استثنای یکی، همه فیلم کوتاهاند. این فیلمها عموما در دهه شصت و هفتاد میلادی ساخته شدهاند و البته که به دست ما نرسیدهاند چهبسا همهشان تمرینی باشند. آخرینشان که تقریبا فیلم بلندی به حساب میآید، پایاننامه دانشجوییِ فون تریه بوده که البته در جشنواره مونیخ میدرخشد. اما حضور اصلی و پادشاهی فون تریه در سینما با سهگانه اروپا تأسیس و همچنین تثبیت میشود. سهگانهای که اقتدار و موفقیتش با سن کارگردانش تناسب چندانی ندارد، هرچند نسبت به سهگانههای بعدی فون تریه مقام کمتری داشته باشد. فون تریه در سهگانه اروپا سعی دارد تا تصویری واقعی، توصیفی متفاوت و تفسیری نو از وضعیت اسفبارِ اروپای پس از جنگهای جهانی به مخاطب بدهد. فون تریه در همین آغاز راه با قدرت پرسش میکند و نقد میکند، آنهم غمگنانه، سوگوارانه و گاه خشمگنانه. این میان به نظر من موفقترین فیلمِ این سهگانه، ساختهی نخستین است. گفتنیست سهگانه اروپا از درخشانترین تحققهای نوینِ «فیلم نوآر» است.
عنصر جنایت _ The Element of Crime _ 1984
این فیلم که به نظر من دیدنیترین و خاصترین اثر سهگانه اروپا است، نه تنها نامزد نخل طلای کن شد، بلکه توانست جایزه ویژه تکنیکی جشنواره کن را از آن خود کند. آن سال جشنواره کن در بیانیهاش از فون تریه به عنوان «نابغه فرم» (نابغه ساختار) تقدیر کرد (جالب است که همین جشنواره در آینده نابغه فرم خودش را عنصر نامطلوب میخواند). باری، این فیلم به جز کن در جشنوارهها و جایزههای دیگری نیز خوش درخشید (حدودا ده جایزه مهم دیگر). توجه شما را به این مسئله جلب میکنم که بسیار نادر است که کسی در اولین ساخته بلند سینمایی جدی خود بتواند چنین موفقیتهایی را کسب کند. همچنین توجه شما را به این مسئله جلب میکنم که فون تریه این فیلم را در ٢٨سالگی اکران میکند!
بیماریِ همهگیر (یا: همهگیری) _ Epidemic _ 1987
بنده این فیلم را تا نیمه دیدم و رها کردم!
در مقاله باحالی از یکی از بچههای آنورِ آبی خواندم این فیلم یک «میان پرده» است! (یعنی کاری ناچیز بین دو فیلمِ موفق)
همچنین این فیلم نتوانست موفقیتهای خاصی را نزد منتقدان و جایزهها کسب کند. شاید فون تریه پس از عنصر جنایت کمی مغرور شده بود.
اروپا _ Europa _ 1991
فیلم اروپا نیز بسیار فیلم خاص و ومتمایزی است، هرچند در ساختار و صورت به پای عنصر جنایت نرسد، اما در محتوا و داستان بسیار پختهتر است. موفقیتِ این فیلم در جشنواره کن نیز بسیار درخشان بود. این بار به جز نامزدی نخل طلا و بردنِ جایزه تکنیکی، فون تریه توانست «جایزه ویژه هیئت داوران» و «جایزه بهترین دستاورد هنری» را از جشنواره کن به دانمارک ببرد.
شایانِ توجه است که «اروپا» اولین جاییست که «آمریکا» به سینمای فون تریه وارد میشود. اینجا هم مثل شعر آن شاعر ایرانی میفهمیم این فون تریه نبوده که به آمریکا سرک کشیده، این خود آمریکا بوده که به سرزمین و زیستجهانِ فون تریه آمده، به اروپا! با اینحال لحنِ فون تریه نسبت به آمریکا خیلی عصبانی نیست. او سعی میکند ملایم و محترمانه به آمریکا بگوید که اولا چنین نیست که شکستخوردگانِ جنگ لایق بدترین قضاوتها باشند و دوما در وضعیتِ تلخ امروز اروپا، آمریکا بیتقصیر نیست.
سهگانه قلب طلایی
The Golden Heart trilogy
قلب طلایی بیشک محبوبترین و درخشانترین سهگانه لارس فون تریه است. بسیاری از عشاقِ فون تریه با تماشای قسمتِ اول یا سومِ این سهگانه به خیل هوادارانِ او پیوستهاند. گویا ایدهی نخستینِ این سهگانه بازمیگردد به کتاب داستانی که فون تریه در کودکی خوانده است درباره دختربچهی مهربانی که حاضر است به خاطر دیگران خود و هستیاش را قربانی کند. گرایشاتِ عاطفی و هیئتی و مخصوصا عنصر زیبا و الهیِ «دلشکستگی» در این سه فیلم به طور آزاردهندهای وجود دارند. و البته این دلشکتس در تمامِ این فیلمها همراه با «عشق» است. یک عشقِ زیبا، اصیل و قدیمی.
از اینجا دیگر نقش اول تمام فیلمهای مهم فون تریه زنان هستند، اتفاقی که در سینما کمتر کارگردانی افتاده است. در فیلمِ نخست زن در مقام همسر است، در فیلم دومهم همسر هم مادر و در فیلم سوم زن در مقام مادر است.
با توجه به قوت و قدرت این فیلمها فکر نمیکنم بزرگترین و معروفترین فمینیستهای جهان هم توانسته باشند در یک اثر هنری چنین خدمتی را به زنان کرده باشند. فکر نمیکنم هیچ زنی تاکنون مظلومیت زنان را با این زیبایی و تأثیرگذاری تصویر کرده باشد. خود فون تریه درباره سه شخصیت اصلیِ این سهگانه میگوید: «زنانِ خوبی که در یک جهانِ بد غرق شدهاند»
(good women overwhelmed by a bad world)
در این سهگانه هم مثل سهگانه اروپا، فیلم دوم قدرتِ فیلم اول و سوم را ندارد. در این سهگانه نیز مثل سهگانه اروپا، اجماعِ جهانی فیلمِ سوم را بیشتر دوست دارد و من فیلم اول را.
شکستنِ امواج _ Breaking the Waves _ 1996
در هیچ فیلمی دو موضوعِ «ایمان» و «عشق» و نسبتشان با هم به این قدرت طرح نشده است. برای مثال کارگردان خوب ایرانی آقای احمدرضا معتمدی فیلم بسیار ضعیفی دارد به نامِ «آلزایمر». معتمدی هم در آلزایمر خود میخواهد دقیقا سراغ همین تقاطع عشق و ایمان برود، و چقدر هم ضعیف و سطحی (کلا بچهها در ایران سینما را خیلی ساده میانگارند.) کسی که این دو فیلم را دیده باشد تفاوتِ سینمای فلسفی و فلسفهی زورچپانشده در یک فیلم را به خوبی میفهمد.
در «شکستنِ امواج» در عین اینکه نقد دینداری مسیحیت به قدرت وجود دارد، ستایشِ ایمانگرایی نیز به وضوح جریان دارد. من چنین ستایشی از ایمانگرایی را در هیچ اثر هنری دیگری ندیده بودم (لااقل در آثار غیراسلامی).
خانم «امیلی واتسون» آن سال به خاطر ایفای نقش اصلی در این فیلم نامزد اسکار شد و بنده به عنوان یک هوادار برادران کوئن و بازیهای خانم فرانسیس مکدورمند و فیلم فارگو تاکید میکنم مثل همیشه در اسکار آمریکایی بازی درآوردند که جایزه را به شکستن امواج ندادند. البته این نکته درمورد جایزه بهترین بازیگر بدیهیست. و الا من معتقدم اصل اسکار هم اگر منصفانه بود به این فیلم تعلق میگرفت.
در کن هم این فیلم مثل دفعات قبل نامزد نخل طلا شد و البته جایزه ویژه هیئت داوران را برد. و البته این به جز چهل پنجاهتا جایزه معتبر دیگری بود که این فیلم از آن خود کرد.
احمقها _ The Idiots _ 1998
فیلم بسیار خاصی که اگر در این مجموعه نبود بیشتر به چشم میآمد. مثل همیشه ایدههای خلاقانه فون تریه آدم را میخکوب میکند. این فیلم نمونه کامل یک فیلم دگمایی (وفادار به بیانیه دگما۹۵) و شاید تنها فیلم کاملا دگماییِ فون تریه است، تا آنجا که نامِ دیگرش «دگما٢» است (خیلی جالب است که تو پیامبر یک دین باشی ولی خودت فقط در یک مرحله به آن وفادار باشی!). همچنین این فیلم طنزآمیزترین فیلم در میان آثار جدی فون تریه است (یعنی «رئیس همه» را حساب نکردیم). در این فیلم سنتهای اجتماعی و مخصوصا زندگی شهرنشینی و متمدنانه به طور گستاخانهای و یاغیگرانهای نقد میشود. احمقها هم مثل بیشتر کارهای فون تریه نامزد نخل طلای کن شد اما نتوانست موفقیتهای بیشتری را چون آنان کسب کند. در این فیلم رگههای طنز بسیار بیشتر از آثار پیشین فون تریه دیده میشود.
رقصنده در تاریکی _ Dancer in the Dark _ 2000
و بالاخره فون تریه با این شاهکار خود توانست به جز نامزد شدن، جایزه نخل طلای کن را از آن خود کند و جایزه بهترین بازیگر نقش زن کن را برای بازیگرش (بعدا بازیگر ضد مسیح فون تریه هم توانست این جایزه رااز ن بگیرد). و البته در اسکار هم شعر خود فون تریه و موسیقی خانم بازیگر نامزد شد.
«رقصنده در تاریکی» یکی از شاهکارهای بی چون و چرای سینما در دهههای اخیر است که با کمتر فیلمی قابل مقایسه است. این فیلم تلخ است. به شدت تلخ است. و تلختر از همه کارهای قبلی فون تریه. از رگههای طنزی که در دو قسمتِ اول این سهگانه نمود داشت خبری نیست. فیلم گریهآور است. قطعا بیشتر از احمقها و شاید تاحدی بیشتر از شکستنِ امواج. این فیلم انسانی است و به شدت هم انسانی. اینبار نقادی فون تریه فقط اخلاق و فرهنگِ غربی را نشانه نگرفته، اینبار صراحتا سراغ حکومت غربیها هم رفته است.
مثلِ سومین قسمتِ سهگانه «اروپا» در سومین قسمتِ سهگانه «قلب طلایی» هم با آمریکا مواجه میشویم. و این بار موضوع برعکس است. در فیلم «اروپا»، آمریکا به اروپا رفته بود. اما در رقصنده در تاریکی اروپا به آمریکا میرود. فیلم روایتِ زندگیِ یک «مهاجر» اصالتا شرق اروپایی، به آمریکاست. یکی از هزاران مهاجری با هزار شور و شوق و امید و آرزو برای زندگیِ بهتر به آمریکا مهاجرت میکنند تا روزی زیرِ چرخدندههای نظام سرمایهداری و راه عملگی برای اعتلای بیشتر زندگی آمریکا له شوند. به جز امپریالیزم، مککارتیسم نیز در این فیلم (با هجوی تلخ) به تصویر کشیده شده است. هرچند فیلمهای سهگانه قلب طلایی ذاتا سیاسی نیستند و بیشتر شامل عواطف انسانی (با تمرکز بر زنان) هستند، اما این فیلم یکی از زیباترین «مرگ بر آمریکا»هاییست که شنیدهام. یک مرگ بر آمریکا با نهایت صداقت و خشم و اندوه.
نمایی از فیلم سینمایی رقصنده در تاریکی ساخته لارس فون تریه
سهگانه آمریکا؛ سرزمینِ فرصتهای طلایی
trilogyThe USA: Land of Opportunities
همانطور که دیدید پیش از آغاز سهگانه آمریکا نیز «آمریکا» و زمینههای «مرگ بر آمریکا» در آثار لارنس فون تریه حضور داشته است که نمودِ صریحشان دو فیلمِ تحسینشدهی «اروپا» و «رقصنده در تاریکی» بودند. دو فیلمی که بیش از دیگر فیلمهای سهگانهشان موفق بودند.
در این سهگانه هم نقش اصلی یک «زن» است اما اینبار با یک سینمای سیاسیِ تمامعیار مواجهیم و دیگر موضوعِ اصلی زنان نیستند.
گویا پس از نمایش موفقیتآمیزِ «رقصنده در تاریکی» در جشنواره فیلم کن، آمریکاییهای لت خورده به فون تریه اعتراض میکنند «توئی تاکنون به آمریکا سفر نکردهای حق نداری درباره آمریکا فیلم بسازی. تو چون آمریکا را ندیدهای اینقدر درموردش به اشتباه سخن میگویی». کاری نداریم که از دیرباز تاکنون آمریکاییها خواستار و آرزومند و دعوتکننده فون تریه به آمریکا هستند و کاری نداریم که فون تریه با ظرافتی تمام در تمام این سالها به بهانهی «ترسیدن از سفر با هواپیما» از این سفر سر باز زده است! نکتهی مهم این است که آن ناشکیباییِ آمریکاییها در شنیدنِ نقدِ فون تریه و اعتراضشان به چراییِ طعنه زدنهای اندک ولی و موثر فون تریه در «رقصنده در تاریکی»، باعث شد که لارس فون تریه این کارگردان نابغه، چاق، ریشو، لجباز، حرف گوش نکن و همیشه غیرقابل پیشبینی تصمیمِ جدید و مهمی بگیرد. آری، اینچنین شد که فون تریه ضدآمریکاییترین و قویترین سینمای ضدآمریکاییِ جهان را کلید زد.
اصطلاحِ «سرزمین فرصتهای طلایی» یکی از ادعاها و تبلیغاتِ مشهور آمریکا برای خود از دیرباز تاکنون است، برای جذبِ نیروی انسانی از سراسرِ جهان. این ادعا شاید در دهههای آغازینِ کشف قاره آمریکا میتوانست برای اروپاییان به حقیقت بپیوندد، اما پس از آن فقط یک دروغِ بزرگ است. هرچند آنقدر خوب تبلیغ میشود که مثل ایمانی قلبی در دلِ بسیاری از مسخ شدگان باورمندانِ به رویای آمریکایی جای گرفته. شعارهایی چون «سرزمین فرصت طلایی» و «رویای آمریکایی» بارها و بارها توسط خود غربیها و خود آمریکاییها مورد هجو و طعنه و تسخر قرار گرفته اما هنوز که هنوز است دهان مهاجرتپرستانِ جهان سومی را آب میاندازد. به همین خاطر هنوز در تمام صفحات مربوط به مهاجرت به آمریکا هنوز میتوانید رد اینها را بیابید.
از موضوعِ اصلی دور نشویم، در یکی از مصاحبههای فون تریه خواندم که میگفت خودش هم در کودکی آرزوی آمریکا داشته. چه اینکه یکی از کتابهایی که در کودکی در دانمارک خوانده داستان کودکی است که از شرایط سخت مدرسه و خانه آزرده میشود و تصمیم میگیرد به آمریکا سفر کند! (این شد دو تا! این هم از تاثیر شگرف ادبیات کودک و نوجوان). فون تریه دقیقا متمرکز میشود روی همین زیباییِ ظاهریِ آمریکا و سعی میکند از حقیقتِ آمریکا ونسبتش با این آرایش پرسش کند.
گفتنیست برخلافِ سهگانههای قبلی، در سهگانهی «آمریکا؛ سرزمینِ فرصتهای طلایی» فیلمها از لحاظ داستانی و حتی ساختار سینمایی با هم مرتبطند و مکمل یکدیگرند.
داگویل (یا: سگستان!) _ Dogville _ 2003
بعضی معتقدند این فیلم بهترین فیلم تاریخ سینماست. بعضی معتقدند بهترین فیلمِ فون تریه است. قدر مسلّم این است که نخستین قسمتِ سهگانهی آمریکای لارس فون تریه، از بهترین ساختههای تاریخ سینما و بهترین کارهای خود فون تریه است و اگر قرار باشد با آثار خودش مقایسه شود باید آن را در کنارِ «شکستنِ امواج» و «رقصنده در تاریکی» قرار داد.
داخل پرانتز ---> تکلیفِ چراییِ بزرگیِ اکثریتِ کارگردانانِ بزرگِ سینما برای ما مشخص است. بزرگترین کارگردانان همیشه کسانی بودهاند که درخشش اصلیشان یا در فرم بوده یا در محتوا. عمومِ بزرگان یا نابغه فرم بودهاند یا پیامبرِ معنا. خیلی کم شده که درخشش در این دو ساحت برای یک نفر پیش بیاید. فون تریه یکی از این کارگردانان است و فیلمهایش نمودِ عینی عظمتِ توأمانِ پیام و پیکره. داگویل هم چنین است. وقتی این فیلم تمام میشود آدم از خودش میپرسد «من بیشتر دارم از خلاقیتِ ساختاری حیرت میکنم یا فخامتِ محتوایی؟»
همانطور که انتظار میرفت «داگویل» آنطور که باید و شاید؛ به خوبی توانست خشمِ آمریکاییها و امپریالیزم را برانگیزد. بسیاری از رسانههای آمریکایی و صهیونیستی این فیلم را یک فیلم «شدیدا ضد آمریکایی» (sharply anti-American) معرفی کردند به آن اعتراض کردند. بسیاری از ایشان نیز سعی کردند موضوع را عوض کنند. یعنی یا تاکید کردند که این فیلم ضعیف و سست است و مشکل اصلیاش ساختاری است! یا اینکه این فیلم را به «ضد زن بودن» و «غیراخلاقی بودن» متهم کردند. در آغاز یکی از این مقالهها خواندم «اینقدر نگویید داگویل ضد آمریکایی است! مهم این است که داگویل ضد انسانی است!». حتی منتقدانِ سرشناس و سناتورهای فرهنگی آمریکایی هم که همیشه محتاط عمل میکردند اینبار با جدیّت مبارزه را علیه داگویل آغاز کردند. از جمله همین جنابِ «راجر ایبرت» نیز با همه عشق دیرینش به فون تریه، در مقالهاش سعی کرد فیلم را از لحاظ هنری تخطئه کند، با اینکه خود برای فیلمهای ضعیفتر فون تریه آفرینها گفته بود. این دروغ و دغلها هرچند انبوه بودند اما تاکنون حریفِ عظمت و اقتدار داگویل نشدند. کافی بود کسی فقط از سر کنجکاوی این فیلم را ببینید تا بفهمد نهتنها فیلمی ضدانسانی نیست بلکه موضعِ کارگردان به صراحت انسانی و اخلاقی است. نهتنها فیلم مشکل ساختار ندارد، بلکه یک شاهکار و انقلاب در ساختار است.
تکلیفِ جایزه اسکار که برای فون تریه از قبل معلوم است! اما در جشنواره کن نیز با آنکه تمام نظرسنجیها و پیشبینیها داگویل را برندهی بلامنازع جایزه نخل طلا و دروکنندهی دیگر جوایز کن میدانستند، سرانجام پس از اعلامِ نظر هیئت داوران، داگویل دستِ خالی ماند و تنها نامزدِ نخل طلا شد و در پیامی آشکار به جای داگویل یک فیلمِ آمریکاییِ به مراتب ضعیفتر («فیل» ساخته گاس ون سنت) برگزیده شد. مصاحبه تهیه کننده داگویل پس از مشخص شدنِ برگزیدهها تاریخی است:
« اعضای هیأت داوران برای برگزیدن «فیل» قطعا تصمیمی سیاسی اتخاذ کردهاند و فیلم ما را به دلیل داشتن نگاهی ضدآمریکایی از قلم انداختهاند. من و نیکل کیدمن نسبت به واکنش فون تریه پس از اعلام برنده نخل طلا نگران بودیم. اما لارس اهمیتی نداد و الآن خوشحال است. او به من گفت «حالا میدانم راهی را که در پیش گرفتهام راه درستی است» »
("He told me: "now I know that what I'm doing is right)
البته مشخص است که داگویل توانست در جشنوارهها و جایزههای کمتر سیاسی موفقیتِ خوبی را کسب کند و مورد حمایتِ خیلی از چهرههای مستقل (برای مثال «تارانتینو») نیز قرار بگیرد.
مندرلی _ 2005 _ Manderlay
همانطور که انتظار میرفت یک شاهکار دیگر از فون تریه.اگر داگویل وجود نداشت مندرلی شاهکاری غولآسا در سینما قلمداد میشد؛ اما از آنجا که داگویل هست و مندرلی در ادامه آن است و از آنجا که داگویل تاحدودی فیلم قویتری است مندرلی به خوبی داگویل دیده نشد. با اینحال حتی اگر تکنیکهای ساختاری و تکنیکی مندرلی در موضوع میزانسن و تصویر به داگویل وابسته باشد، در داستان و روایت و پیام، این فیلم مستقل و شگفتیساز است. فیلم مندرلی نیز از بهترین فیلمهایی ست که تا کنون دیدهام هرچند که به خاطر همان پیشینهی سیاسی فقط نامزد نخل طلای کن شد. بسیاری مندرلی را پیشگویی فون تریه درباره وضعیتِ آمریکا در عراق و دیگر سرزمینهای اشغالیاش میدانند.
راجر ایبرت که پس از اکران داگویل در مقالهاش به طرزی سخیف و غیرقابل باور از آن فیلم انتقاد کرده بود، شاید برای تلطیفِ فضا و رفعِ اتهام از خود پس از اکرانِ «مندرلی» مجبور شد از قسمت دوم سهگانه آمریکا تعریف کند و فون تریه را «بتشکنِ دانمارکی» بنامد (انصافا بچهحزباللهیها هم چنین لقب انقلابیای را به فون تریه ندادهاند!). در این مقاله ایبرت از قضای الهی به قدر الهی پناه برد! و به عنوانِ یک دموکرات سعی کرد انتقاداتِ (به قولِ خوش: کیفرخواست!) فون تریه علیه آمریکا را بیشتر متوجه محافظهکاران و جمهوریخواهان آمریکا نشان بدهد.
درموردِ موضوع و داستانِ داگویل و مندرلی در سومینِ فصلِ این یادداشت سخن میگویم.
واشنگتن _ Washington
این فیلم هنوز ساخته نشده، با اینکه قرار بود در سال 2008 ساخته شود. طبق قرار اولیه، یعنی مصاحبههای خود فون تریه این فیلم هم در داستان و ساختار سینمایی در ادامه دو اثر قبلی است.
سهگانه افسردگی
The Depression Trilogy
اصلا دلم نمیخواست درمورد این سهگانه چیزی بنویسم، آنهم در این یادداشت. لکن برای اینکه فیلمشناسی کامل شود بسیار مختصر توضیحاتی را مینویسم.
نکته اول این است که این سهگانه شاید جنجالبرانگیزترین فیلمهای دهه اخیر اروپا بودند. همچنین برای عمومِ طرفداران خود فون تریه بهتآور و تردید برانگیز. با اکران این فیلمها، شایبههایی چون «دیوانه بودن» و «بیاخلاق بودن» بار دیگر درمورد فون تریه _واین بار قدرتمندتر از همیشه_ مطرح شدند. ما هم با همه علاقه و اعتقادمان به این مردِ چاقِ عینکی قصد نداریم او را کاملا از این تهمتها مبرّا کنیم. چه اینکه اولی (دیوانگی) در طریقتِ ما نکوهیده که نیست هیچ، امتیازآور است. در مورد دومی (اتهاماتِ اخلاقی) هم باید اعتراف کنیم که ما از اولش خیلی روی نامسلمانها حساب باز نکردهایم و البته که بر این باوریم که از یک نامسلمان آنچنانکه که از یک مسلمان (یا حتی آشنا با فرهنگ اسلام)؛ انتظار نمیرود. نکتهی دیگر اینکه اگر اتهام اول را کامل بپذیریم اتهام دوم بیوجه میشود (طبق همان لیس علی المجنون حرج). نکتهی آخر هم این است: از ننگ چهگویی که مرا نام ز ننگ است.
از دیگر اتهاماتی که با ساختِ این فیلمها شدیدا متوجه فون تریه شد دو اتهام «ضد زن بودن» و «ضد دین بودن» است.
قدر مسلم این است که سهگانه افسردگی حاصلِ افسردگیِ خود کارگردان است و به روایت موضوعِ مهم افسردگی میپردازد و عموما مخاطبِ سالم را افسرده میکند و به مخاطبِ افسرده خودآگاهی میبخشد. البته این دومی فقط تلاش کارگردان است و متاسفانه خیلی موفق نیست. چون تنها علاجِ افسردگی اسلام ناب محمدی است و فون تریه هنوز این را نمیداند. البته اگر این فیلمها وضوح بیشتری داشتند امید به ایجاد خودآگاهی بیشتر میشد.
قدر مسلم دوم این است که فون تریه در این فیلم بیشتر از رویکردِ فلسفی، رویکردی روانکاوانه دارد.
قدر مسلم سوم: این سهگانه مانند «قلب طلایی» دربست با احترام به مقام زن ساخته نشده، در این سهگانه مضوعِ اصلی انسان و افسردگی برای همه است، اما گاهی حس میکنیم تمرکز اصلی بیشتر روی زنان است و فون تریه نه تنها قصد دارد ذهنِ زنِ امروز را روانکاوی کند، بلکه میکوشد به روانکاویِ تاریخ زن و ذهنیتِ تاریخی ِ زن بپردازد. دقت داریم که نقش اصلیِ فیلمهای این سهگانه را هم باز زنان بر عهده دارند.
قدر مسلم چهارم: از ویژگیهای خوبِ این سهگانه، ضدیت فون تریه با علم ( مخصوصا علم جدید ، ساینس) و قطعیتِ نظریههای علمی است. فون تریه اینجا فیلسوفوار قدرتِ پیشبینی علوم را زیر سوال میبرد.
علیایحال در عالم اسلامی و حتی در مشرقزمین، دیدنِ این فیلمها به هیچکس توصیه نمیشود. هرچقدر هم که اعصاب و روان فولادینی داشته باشند یا بخواهند با عوالمِ نوین در سینما آشنا شوند. بهترین، بایستهترین وشایستهترین مخاطبان این فیلمها خودِ مغرب زمینیانند.
ضد مسیح _ Antichrist _ 2009
گستاخترین، تمثیلیترین، ناگوارترین، بیعفتترین، کمعمقترین و مخاطبِ خاصدارترین فیلم این سهگانه است. این فیلم را به عنوانِ «ضد زن» علم کردهاند. اما به نظر بنده چنین نیست و اگر دقیق بنگریم باز با یک فیلم ضد مرد طرفیم، و این موضوعیست که اثباتش آسان نیست. بعید هم هست بعدا دلم بخواهد برای چنین فیلمی وقت بگذارم. همینقدر بگویم که این فیلم آنقدر تمثیلی است که من تعجب کردم چرا کارگردان آن را ساخته! البته همه فیلمهای فون تریه استعاری و تمثیلی است ولی این یکی آنقدر استعاره و ارجاع دارد که بیشتر از ساختهی سینمایی به معما و بازیهای ذهنی شباهت دارد. برای مثال شما هم باید تاریخ مسیحیت را بشناسید، هم قرون وسطی را، هم گنوستیزیسم را، هم دینداری مسیحی را تا بخشی از پیشفرضهای فیلم برایتان آشکار شود. این به جز ضرورتِ آشنایی کامل با سینمای فون تریه، تماشای همه فیلمهای پیشینش و حتی آشنایی با خانوادهی اوست! و البته که استعارههای تصویری خود در کنار استعارههای روایی و متنی فضا را بسیار شلوغ کرده.
فیلم ضدیتی با حضرتِ مسیح (علیه السلام) ندارد، ولی با دیدنداریِ مسیحی و اصلِ دین مسیحی ضدیت آشکار دارد. پس ترجمه نامِ فیلم به «دجال» غلط است. مخصوصا با پیشزمینهای که ما از این واژه داریم.
به نظر بنده دیدنِ اینگونه فیلمها برای سه گروه حرام است. یکم: «مسلمانها»، دوم: «بیگانگان با سینمای فون تریه» و سوم: «مخاطبِ عام». هرچند که میدانم به خاطر نامِ فیلم و جنجالش همین دو گروه متاخر بیش از بقیه فیلم را دیدهاند. یک نکتهی مکمل: هنگامِ اکران این فیلم در کن، دو اتفاق افتاد، اول: بسیاری (از جمله طرفداران خود فون تریه) فیلم را «هو» کردند. دوم: چندین نفر در سالن سینما از حال رفتند؛ حال انتخاب با شماست!
مالیخولیا _ Melancholia _ 2011
این فیلم قدرتمندترین، شاخصترین، هنریترین و البته افسردهکنندهترین فیلمِ سهگانهی افسردگی است. فقط همان نمای نخستینی که از چهره خانم «کریستین دانست» میبینیم برای نسلکشی دوجین خرگوش شاداب و خشکاندن چهار اصله درخت شمشاد کافیست. کفر یعنی این. کفر ناب یعنی این. نهایتِ یأس.
این فیلم هم بسیار تمثیلی و سوتفاهمآور است، هرچند نه مانند قبلی. بسیاری این فیلم را به غلط «آخرالزمانی» تفسیر کردهاند، حال آنکه هیچ و هرگز جناب فون تریه اهل این ژانرهای عامهپسند، تجاری و هالیوودی نیست؛ حتی اگر از ظواهرشان سواستفاده کند. موضوعِ اصلی فیلم همین افسردگی و گم شدنِ معنا از زندگی است.
نیمفومانیاک _ Nymphomaniac _ 2013
فکر کنم همینکه اسم این فیلم را نوشتم وبلاگم فیلتر شود. زینرو بهتر است به همین بسنده کنیم.
نه! بگذارید چند نکته بگویم. اولا آنقدرها که حضرات (کفر و ایمان هردو!) تبلیغ میکنند فیلم نه مهیّج است نه غیراخلاقی. ثانیا: فیلم عمیقا «ضد روشنفکری» است. ثالثا: فیلم هرگز «ضد زن» نیست. این آقای فون تریه در «نیمفومانیاک» آنقدر نومید و ضد مرد است که حتی ضد خودش و ضد مردان فمینیست عمل میکند. کافیست به دیالوگها، نحوه عمل، و اتفاقی که سرانجام برای نقشِ دوم فیلم (با بازیِ «استلان اسکارشگورد») میافتد دقت کنید. او نمادِ هر مردِ فمینیستیست که ادعای روشنفکری، آزادگی و دفاع از حقوقِ زنان دارد. دقت بفرمایید که نقشِ اصلی فیلم (با بازی «شارلوت گینزبورگ») در مقابل آنچه رفتار ناشایست و غیراخلاقیست عذاب وجدان دارد، اصلا این خانم سراپا عذاب وجدان است، چون خطا را حقیقتا خطا میداند؛ حال آنکه هربار او از خطای خویش مینالد و به خویش نهیب میزند، جنابِ روشنفکرِ نقش دوم او را از این کار باز میدارد و میگوید به نظرش هیچ خطایی صورت نگرفته و اینگونه احساس گناهها فقط تلقین ادیان است و الخ... . یعنی: زن اگر مرتکبِ خطا شود خطای خود را میپذیرد و قصد اصلاح و توبه دارد؛ اما مرد زن را خطاکار میخواهد (به هوایِ نفسِ خویش). پس فیلم نهتنها ضد زن نیست، بلکه کاملا ضدمرد و ضد روشنفکری است. مخصوصا وقتی دقت کنیم این مرد نمادِ یک مرد روشنفکر غربی است.
درمجموع این فیلم نسبت به دو فیلمِ قبلی اخلاقیتر و به موضعِ اهل ایمان نزدیکتر است.
خارج از سهگانهها
رئیس همه _ 2006 _ The Boss of It All
این فیلم یک اثر عجیب و برنامهریزی نشده در آثار فون تریه است. در هیچکدام از سهگانهها نیامده و اصلا هیچ سهگانهای برای خودش ندارد. ظاهرا فیلم خیلی مهمی نیست. به همین خاطر ما بیتوجه به تاریخ ساختش در پایان فیلمشناسی مطرحش کردیم. هیچ موضوع سیاسی، اجتماعی یا خیلی فلسفی و جدیای در این اثر وجود ندارد، حداقل ظاهرا که اینگونه است. انگار زیادی هنر برای هنر است. طنز در بسیاری از آثار فون تریه جریان دارد ولی این شاید تنها فیلم کاملا کمدی فون تریه است. خودش در ابتدای فیلم از «سینما به مثابه سرگرمی» هم سخن میگوید، چیزی که در ذات سینمای فون تریه اصالتی ندارد. البته سرگرمکنندگیِ این فیلم هم ارتباطی به سرگرمکنندگی هالیوودی و تجاری ندارد. گویا «رئیس همه» یک زنگ تفریح و استراحتِ کوتاه است در میان آثار فون تریه. همچنین کمی یادآورِ «احمقها» است، هم از نظر کمدی بودن، و هم مخصوصا از نظر انتخاب بازیگر.
فصل سوم: آمریکا، سرزمین فرصتهای طلایی
یا: نگاهی به فیلمهای «داگویل» و «مندرلی» ساخته لارس فون تریر
انگیزه
وقتی با دوستانم و کسانی که داگویل را دیده بودند بحث میکردم میدیدم اکثرا نمیدانند این فیلم ضدآمریکاییست. بیشترشان با اینکه داگویل را دیده بودند نمیدانستند چیزی به نامِ سهگانهی «آمریکا، سرزمین فرصتهای طلایی» وجود دارد. البته خودم هم اولینبار که فیلم را دیدم موضوع سهگانه را نمیدانستم، اما در پایانِ فیلم روحیهی ضدآمریکاییام حواسم را جمع کرد مسئله چیست.
وقتی نشریاتِ ایرانی (مخصوصا روشنفکرینوشتهها) را مرور کردم دیدم بیشترشان اشارهای نکردهاند که این شاهکار یک فیلم ضدآمریکاییست. یا به نحوی از اهمیت موضوع کاستهاند؛ مثلا گفتهاند «به نظر بعضی از منتقدان این فیلم یک فیلم ضدآمریکایی است»! ئه! فقط به نظر «بعضی از منتقدان»؟؟!! یا اینکه نوشتهاند «داگویل میتواند هرجایی باشد، نباید به آمریکا محدودش کرد، داگویلِ نقدِ اشتباهاتِ اخلاقی تمام انسانهاست»!
طرف دارد با وضوح فریاد میزند مرگ بر آمریکا، همه عالم هم میدانند موضوع چیست، بعد اینها به مخاطبِ جهانسومی میگویند که موضوع یکسری نصیحتِ اخلاقی کلّی است و ارتباط خاصی با آمریکا ندارد! حلالشان باد این نانها! (به شرطی که از ارشاد و نهادهای دولت ایران نگرفته باشند و رسما از خود ملکه الی و عمو باراک دریافت کرده باشند)
حالا کاری نداریم به اینکه در خلال مطالعهام متوجه شدم جوجهروشنفکرهای ژورنالیست در ایران آنقدر وقیحاند که میتوانند یک فیلم ضد آمریکایی را نهتنها غیرِ ضدآمریکایی؛ بلکه به عنوان یک فیلم ضد جمهوریاسلامی مطرح کنند! سبحانالله!
همچنین یکی از احمقانهترین صفحات فارسی که درباره این فیلمها دیدم، صفحهی «داگویل» در ویکیپدیا است که شرح داستان را با این جمله آغاز میکند: «این فیلم به مبحث عشق و فاشیسم می پردازد» در حالی که این فیلم نه به عشق میپردازد نه به فاشیسم!
یادآوری
همانطور که در فصل فیلمشناسی خواندید موضوعِ آمریکا پیش از سهگانهی «آمریکا، سرزمین فرصتهای طلایی» هم درکارهای فونتریه مطرح است. آنهم در پایانبندیِ هر دو سهگانهی قبلی «اروپا» (فیلم اروپا) و «قلب طلایی» (فیلم رقصنده در تاریکی).
داگویل و مندرلی
از لحاظ داستانی هر دو فیلم یک قهرمان دارد، در آمریکا اتفاق میافتد و به نوعی در ادامه هماند. شخصیتِ اصلی «گریس» نام دارد که دختری سفیدپوست است (نمیتوانم بگویم این دختر لزوما و در تمام لایههای معناییِ هردو فیلم آمریکاییست) از لحاظ تصویری هم هر دو فیلم شباهت ساختاری بسیاری به هم دارند. ذهن خلاق و جسورِ کارگردان ترجیح داده است در اقدامی شگفت هر دو فیلم را در یک استودیو بسازد که هرکدام طراحی صحنهی خارقالعادهای دارند. چیزی شبیهِ صحنههای تئاتر. شبیه به چنین تجربهای قبلا در سینمای دهه چهل خود آمریکا (فیلمِ «شهر ما») هم دیده شده، اما مقایسه این دو اثر واقعا ظلم به فون تریه است. فون تریه بیشتر نظر به تئاتر دارد، آنچنانکه در فیلمنامه هم نظر به نمایشنامههای رواییِ برتولت برشت دارد (البته تاثیر برشت در سهگانه اروپا هم احساس میشود)؛ جدا از اینکه انتخاب این ساختارِ نمایشی و تصویری ارتباط مستقیمی با معانی استعاریِ فیلمها و سبکِ خاص فون تریه در فیلمسازی دارد. فراموش نکنیم فون تریه دنبالِ سینمای حقیقتگرا، بیفریب و کاملا غیر هالیوودی است. فون تریه قصد دارد به جای تحریک هیجانات و فریبِ احساساتِ مخاطب، با عقل و انصافِ او وارد گفتوگو و دیالوگ شود. واردِ دیالکتیک (به معنای افلاطونی و سقراطیِ اصطلاح). به همین خاطر است که او از تمامِ عناصرِ تلقینِ هیجانِ مصنوعی در مخاطب پرهیز میکند؛ این سهگانه واقعگرا و عقلیترین فیلمهای فون تریه هستند.
نسبتی که فون تریه با جهانِ آمریکایی برقرار میکند یک نسبت بیرونی و واکنشی است. «بیرونی» از این نظر که فون تریه کاری ندارد آمریکاییها با هم چگونه برخوردی دارند، نه اینکه کاری نداشته باشد، این مسئلهی فون تریه نیست. مسئلهی فون تریه مواجهه آمریکاییها با غیر آمریکاییهاست. «واکنشی» از این نظر که فون تریه نمیخواهد به آمریکا حمله کند، نمیخواهد در امور داخلی آمریکاییها دخالت کند؛ بلکه میخواهد پاسخ و واکنشی باشد در قبال رفتاری که آمریکا با غیرآمریکا داشته است. فون تریه نمیخواهد به آمریکا ستم کند، فون تریه میخواهد از آمریکا انتقام بگیرد. زینرو برداشت صرفا اخلاقی از این فیلم خندهدار است، چون فون تریه نیامده روابط بین انسانی را اصلاح کند، نیامده معلم اخلاقِ جامعه آمریکایی باشد. به قول راجر ایبرت آمده کیفر خواستی علیه آمریکا تهیه کند. به همین خاطر در اصلِ موضوع این فیلمها قطعا فیلمهایی «سیاسی» هستند، ولو مضامین اخلاقی و اجتماعی نیز داشته باشند.
هم در «اروپا» و هم در «رقصنده در تاریکی» دیدیم پای غیرآمریکاییها وسط است. در هر دوی این فیلمها یک «مهاجر به آمریکا» نقش اصلی فیلم است. در «رقصنده در تاریکی» حتی موضوعِ اصلی فیلم هم حولِ محور زندگیِ این «مهاجر» و مفهومِ «مهاجرت» شکل میگیرد (برخلافِ اروپا که نقش اصلی از آمریکا بازگشته است و بیشتر بحث «دخالت آمریکا» مطرح است تا «مهاجرت به آمریکا»). این همان چیزی است که در سهگانهی «آمریکا، سرزمین فرصتهای طلایی» به قدرت و قوت و با وضوحِ بیشتر ادامه پیدا میکند. یعنی اگر ما حواسمان به سابقهی این موضوع در رقصنده در تاریکی باشد، بی دانستنِ موضوع سهگانه و بیشنیدنِ موسیقیِ پایانی خیلی زود با معنای اصلی فیلمها ارتباط برقرار میکنیم.
«داگویل» بیشتر اخلاق، فرهنگ، رفتار و تمدنِ سفیدپوستان جامعه آمریکا را روایت میکند و «مندرلی» اخلاق، فرهنگ، رفتار و تمدنِ سیاه پوستان جامعه آمریکا را. داگویل موضوع مهاجرت را از آغاز بررسی میکند ولی مندرلی از فرجام.
در داگویل خانهها دیوار ندارند (البته در نمایش و تصویر، نه در خود داستان) و دیوار خانهها با خطکشی مشخص شده است. در مندرلی این خطکشیها هم مشخص نشدهاند. بعضی گمان کردهاند حذفِ خطکشیها در مندرلی به علتِ بیشتر تئاتری شدنِ فضای کار است. حال آنکه عقلا و به دلایل متعدد چنین چیزی صحت ندارد. این یکی از صدها موردی است که دوستان از درک نمادهای فیلم ناتوانند. خطکشی یعنی مرز و مرز یعنی مالکیت. شهروندان داگویل سفیدپوستان آمریکایی اصیلاند. یعنی مالکاند. اما در مندرلی مالکیتی به جز مالکیت ارباب وجود ندارد. سیاه پوستان همه «در» و «جزو» مالکیتِ ارباباند.
موسیقی مندرلی و داگویل تقریبا یکی است و هردو بیشتر برگرفته از آثار «ویوالدی» که با فاخر بودنِ اثر بسیار متناسب است. همچنین تیتراژ پایانیِ داگویل و مندرلی نیز هر دو همراه با آهنگِ قدیمی و محبوب (البته برای غربیها) «آمریکاییهای جوان» اثرِ «دیوید بویی» و تصاویرز از مستندنگاریهای بیعدالتی در آمریکا و اوضاع سیاهپوستان است. این موسیقی و این عکسها هر دو نکاتِ جالبی دارند. البته آلبوم عکسها با هم متفاوت است و آلبومِ دوم بسیار صریحتر و سیاسیتر است. برای مثال حتی عکسهایی از جرج بوش و لحظه شهادت مالکوم ایکس نیز در تیتراژ پایان مندرلی به نمایش در میآید.
نمایی از فیلم سینمایی داگویل ساخته لارس فون تریه
داگویل
داگویل از ٩ بخش و یک مقدمه ساخته شده است. راویِ فیلم حکایت را اینگونه آغاز میکند:
«این حکایتِ غمانگیز سرنوشت اهالی داگویل است. داگویل در منطقه کوهستانی ایالات متحده آمریکا قرار داشت.
جاده در بالای ده به معدن قدیمی نقره ختم میشد. اهالی داگویل آدمهای خوبی بودند و شهرشان را دوست داشتند و از زمانی که یک شوالیه قدیمی اسم خیابان اصلی ده را «خیابان نارون قرمز» گذاشته بود _با اینکه هرگز هیچ نارون قرمزی در داگویل نبود_ اهالی دلیلی برای تغییر آن نمیدیدند.»
فیلم با روایتِ دلنشینی از یک روستای آمریکایی آغاز میشود. مثل همیشه همهچیز نمادین است ولی برخلاف بعضی از کارهای آیندهی فون تریه خبری از «تزاحمِ نمادها» نیست. پس در عینِ حال همهچیز روشن و قابل بررسی است. حال و روز این روستا حال و روزِ «در خانهی ما رونق اگر نیست، صفا هست» است. مردم با وجود مشکلات خوب ودوستداشتنی هستند و ظاهرا همهچیز عالیست. همچنین این روستا یک آقای «روشنفکر» دارد به نام «تام» . جوانی که شغلِ اصلیاش «نویسندگی» است و به دنبالِ «اصلاح» جامعهی خود و «تعالی روح» انسانهاست. همچنین چندجایی مطرح میشود که او یک «فیلسوف» جوان است. او «برای به تاخیز انداختن احساس نیاز به یک کشیش» مجبور است خودش جلساتی را در کلیسا تشکیل دهد و برای مردم سخنرانی کند، و البته این سخنرانی دینی و مذهبی نیست، هرچند موعظه هم دارد. او معتقد است «ما میتوانیم بدون آواز خواندن یا خواندن از روی کتاب مقدس به معنویت برسیم».
این آغازِ فیلم است؛ تا آنجا که یک نفر غریبه به این روستای زیبا پناه میآورد. این غریبه همان نقش اصلیِ فیلم یعنی گریس (با بازی «نیکول کیدمن») است. و در معنای استعاری فیلم همان «مهاجر»ی که به آمریکا مهاجرت کرده است. فیلم داستان اتفاقاتی است که گریس در زیستنِ کنار این آمریکاییهای خوش سیما تجربه میکند.
گفتنیست داگویل دارای مراتبِ ظریفی از طنزِ تلخ و رندانه است.
مندرلی
مندرلی در ٨ بخش روایت میشود. اینجا هم گریس نقش اول است (این بار با بازی «برایس دالاس هاوارد»).
آغاز فیلم وقتی است که گریس هنگامِ عبور از کنارِ روستای مندرلی متوجه میشود در آنجا یک سفیدپوست، د حال مجازات و شلاق زدنِ یک سیاهپوست به سبک دورههای قدیمیِ بردهداری است. گریس که از این موضوع متعجب و خشمگین میشود تصمیم میگیرد به مندرلی بیاید. روستایی که یک خانوادهی سفیدپوست در آن بر گروه زیادی از سیاهپوستان فرمانروایی میکنند. سیاهپوستانی که اجدادشان توسط سفیدپوستان برای بردگی به آمریکا آورده شده بودند و حال در عصر آزادی هم باز بردهاند. مندرلی روایتِ بلایی است که آمریکاییان سر این سفیدپوستان آوردهاند اما نه با یک روایتِ عادی و کلیشهای. درمندرلی این موضوع به صورت مبنایی و اصولی برسی میشود. اینجا بیشتر از جسمِ دربندِ سیاهپوستان، روحِ دربندِ ایشان به تصویر کشیده میشود. مندرلی میگوید سیاهپوستِ آمریکایی دیگر با تمامِ سیاهپوستان جهان فرق دارد. سیاهپوستِ آمریکایی هم یک آمریکایی است و وارثِ اخلاقیاتی که به او ارث رسیده. هرچند که این اخلاقیات به او تحمیل شده باشند. مندرلی تاکید میکند مسببِ وضع روحی و جسمی سیاهپوستان آمریکا، باز خود سفیدپوستان و ساکنان قدیمیتر آمریکا، و مشخصا حکومتهای آمریکایی هستند.
در مقایسه مندرلی با داگویل در لحن باید گفت طنز در این فیلم نسبت به داگویل بسیار کمرنگ شده است. در موضوع نیز همانطور که گفتیم مسئلههای جدیدی طرح شده است. از جمله موضوعِ «استثمار» و «استعمار» که در پاراگراف قبل به آن پرداختیم.
اما مندرلی یک ویژگی خاص دیگر هم دارد و آن این است که برخلافِ داگویل، «سیاست» را فقط از منظر «اخلاق» ندیده است، بلکه به طور جدی وارد «فلسفه» سیاست شده است. موضوعی که در مندرلی به طور فلسفی و مبنایی بررسی شده همان موضوعی است که ما هم چندی پیش به آن پرداختیم (ولی از منظر اسلام نه فلسفه) یعنی موضوعِ شیرینِ «دموکراسی»! در حینِ تماشای مندرلی چند پرسش درباب دموکراسی به شدت مطرح میشود. یک: «آیا دموکراسی آموختنی است؟»، دو: «آیا امکان دارد بعضی به دنبالِ تحمیلِ دموکراسی باشند؟»، سه: «فارغ از دو پرسش قبلی، آیا دموکراسی پاسدار حقیقت و اخلاق است؟»،. چهار: «فارغ از سه پرسش قبلی، آیا دموکراسی اصلا امکانِ تحقق دارد؟».
پس مندرلی هم به «دموکراسی آمریکایی» میپردازد هم به «فلسفه دموکراسی». هم به ظاهر آمریکا، هم به باطن آمریکا.
حتی یک مقاله در روزنامه اعتماد که نویسنده روشنفکر گیر داده بود «چرا باید چنین فیلمهای ضد دموکراسی که غربیها از سر بیدردی میسازند در کشور ما که کمکم داریم یک دموکراسی نوپایی را آزمایش میکنیم باید پخش شود؟!» حالا کاری نداریم نویسنده جای دیگر گفته بود «چرا فون تریه خودش فکر میکند «مندرلی» ضدآمریکایی است؟! این فیلم بیشتر حال و روز جهان سومیهاست!» این است وضعیت روشنفکری درایران!
در پایانِ مندرلی دیالوگ و سکانسی درموردِ «دستِ دوستیِ آمریکا» وجود دارد که آنقدر زیباست که دلم نمیآید نقلش کنم.
باری، مندرلی به خاطر صراحتِ بیشترش، و همچنین آمادگیِ قبلیِ رسانهها در مواجهه با رویکرد فون تریه، بیشتر مورد بایکوت قرار گرفت.
موخره و پایانبندی
اگر فرصتی دست داد شاید بعدا بعضی از فیلمهای فون تریه را جداگانه و با تفصیلِ بیشتری شرح کنم و به توضیحِ نمادها و استعارهها (آنقدر که خودم دریافتهام) بپردازم.
«این فصل نیز به پایان آمد و چنان دانم که خردمندان _هرچند سخن دراز کشیدهام_ بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن به یک بار خواندن نیرزد. و پس از این عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند.» (همان بیهقیِ اول)
نویسنده: حسن صنوبری
- ۴ نظر
- ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۲