قال الحواریّون: نحن انصارالله
در حاشیۀ «"فوتبال آمریکایی" پس از "شطرنج" در "زمینِ یمن"»
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
«...قال عیسی بن مریم للحواریین: من انصاری الی الله؟
قال الحواریون: نحن انصار الله ...»
عیسی فرزند مریم رو به حواریان گفت: یاران من در راه خدا، کیانند؟
حواریان گفتند: ما یاران خداییم.[1]
با به هم ریختن منطقه و شروع «بیداری اسلامی» و پس از آن «بهار عربی» و «خواب فرقهای» و «خزان عربی» و همۀ اتفاقات پیدرپیای که در منطقۀ ما و در کل عالم اسلامی افتاد؛ توانستیم بارهاوبارها چهرۀ مبارزان، منتقدان، فقیران، مستضعفان، رنجکشیدگان، داغدیدگان، مادر شهیدان، جوانان، پیران، روحانیان، متفکران، روشنفکران، بقالان، نانوایان، بیکاران، کارگران، روزنامهنگاران، کشاورزان، برزگران و گزیدهای از دیگر طبقات این سرزمینهای اسلامی و عربی را ببینیم. آنها جلوی دوربین "پرستیوی" و "العالم" و "خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران" و دیگر رسانهها میآمدند تا با حرارت نظر خودشان را درمورد اتفاق جاریِ آن روز مملکتشان با ما در میان بگذارند. ما آنها را دیدهایم. چه پای صفحۀ تلویزیون چه پای صفحات رایانه و شبکههای اینترنتی ما آنها را بارهاوبارها دیدهایم.
در میان اینهمه چهره، چهرهای بود که با همه فرق داشت. چه وزیر و وکیلش، چه کارشناس و خبرنگارش، چه عامی و عادیاش. مخصوصا (از همان ابتدای کار در چند سال پیش) وقتی خبر چند کشور پشت سر هم در تلویزیون روایت میشد به خوبی این تمایز را میشد فهمید؛ آن هم چهرۀ یمنیها بود. نه فقط مردم کوچه خیابانش، حتی مبارزان ارشدش، حتی آن خبرنگار ما که خود اهل آنجا بود، همه و همه چهرهای آفتابسوخته، تکیده و رنجکشیده داشتند. لباس همهشان اگر کهنه و پاره و وصلهدوزیشده نبود، بسیار ساده و بی پیرایه بود. چهرۀ آنها و لباس آنها فرق بسیاری با مبارزان و معترضان در کشورهای دیگری چون مصر و تونس داشت.
مردم یمن در میان تمام کشورهای همسایه و همسرنوشتِ خود در فقر و استضعاف و ستمکشیدگی سرآمد بودند. مردمی فقیر و بیابانی و البته مسلمان. «علی عبدالله صالح» خیلی بیشتر از دیگر رفقای ظالمش از این مردم بهای مظلومیت را طلب میکرد. آنقدر خون به شیشه شده بود که چیزی در پوستها باقی نمانده بود. که باور میکند که این بنای جنگزده، این بیابانِ خشکیده، و این مردم رنگپریده روزگاری مملکتِ رؤیایی و آباد حضرت بلقیس ملکۀ سبا بوده است؟
وقتی یمنیها را میبینم حس میکنم نزدیکترین چهره را به تصورمان از مسلمانانِ باصفای صدر اسلام دارند. با آن لباسهای زیبا و چشمهای نجیب، بی ادا و ادعا مسلماناند. یاد سلمان و اباذر و مقداد و بلال و ... میافتم. یادِ خوبانِ مهاجرین و انصار. یاد اصحاب صفه. یاد انبوهِ لشگریانِ سپیدپوش و سبزپوشِ محمّد (ص) در خندق و بدر و خیبر.
چهارسال پیش مردم یمن بالاخره با پیروی از مکتبِ «شهید سید حسین بدرالدین طباطبایی الحوثی» پیروز شدند. علی عبدالله صالح با چند کودتا توانسته بود ابتدا یمن شمالی و سپس تمام یمن را تصرف کند. گویا دشمنیِ ویژۀ عبدالله صالح با حوثیها و شیعیان بهخاطر «طرح تحریم کالاهای اسرائیلی و آمریکایی»ِ سیدحسین شدت پیدا کرده بود. این دشمنی از جمعآوری نهجالبلاغه و صحیفهسجادیههای تمام کشور و سوزاندنشان درمیادین شهر آغاز و با کشتار زنان و کودکان شیعی ادامه پیدا کرد. خدا میداند طی این سی و چند سال این حرامزادۀ حرفهای چندین هزار نفر (یا چند صدهزار نفر) شیعه را کشته است. تا آنجا که درصد شیعیانِ یمن تا حد زیادی در این کشتارها کاهش یافته است. این مسئله با حمایت وهابیهای عربستان و بعثیهای عراق، بهطور یک پاکسازی قانونی، نامحسوس ، بی سرصدا و سریع انجام میشد. و البته گاهی هم بسیار محسوس و با سر و صدا، چون خون هم صدای خود را دارد. معروفترین نبرد اساسی و رودرروی او با شیعیان و حوثیها _پیش از انقلاب اخیر_ مربوط به یازده سال پیش است. وقتی جزئیات آن نبرد را بخوانید باور نمیکنید هنوز هم یک «حوثی» در عالم وجود داشته باشد. بحث باتوم و چماق نیست. بحث گلوله فقط نیست. علی عبدالله صالح علیه مردم خودش «حملۀ هوایی» کرده است، بارها و بارها و حتی با استفاده از «سلاح شیمیایی» و «بمب خوشهای». شاید این روحیه، بیش از رفاقت و صمیمیت او با صدامِ ملعون باعث شده بود به او «صدام کوچک» بگویند. او در آن جنگ، سه ماه پشت سر هم محل سکونت شیعیان را زیر باران موشک گرفت. گویا در طی این جنگها فقط عربستان بهطور جداگانه هفتاد بار مناطق شیعهنشین را بمبباران کرده است. در همین حملات سال ۲۰۰۴ رهبر شیعیان و انقلاب یمن یعنی همان جناب سید حسین الحوثی که در میان تمام یمنیها محبوب بود به همراه بسیاری از یاران و خانوادهاش شهید شد و البته باعث شد دیگر فرقهها و قومیتها بیشتر با هم منسجم شوند.
بسیار شگفت بود که از پس آنهمه بمباران، برادر بسیار جوان سید حسین، یعنی «عبدالملک الحوثی» زنده بماند و بتواند انقلاب یمن را به سرانجام برساند. کسی که با همه جوانیاش رهبری انقلابیون را بر عهده گرفت و توانست در عرصۀ نظامی در چندین جنگ پیاپی با دست خالی بر ارتش مسلح یمن پیروز شود.
خوب است داستان را کامل مرور کنیم که در مقابل دروغهای امروزِ مهاجمان به یمن و ایادیشان (حتی ایادیِ ایرانیشان) بهخاطر ضعف یا خلأ حافظه تاریخی آسیبپذیر نباشیم. آنها امروز جوری حرف میزنند که انگار علی عبدالله صالح یک رئیس جمهور معمولی بوده و کلا سه چهار سال حکومت کرده. اگر به این دروغ بزرگ زورشان نرسد، بیشتر سعی میکنند منصور هادی را یک رئیسجمهور خیلی دموکراتیک نشان بدهند.
"منصور هادی" که بود؟ یک سرلشگر یمنی که معاون علی عبدالله صالح بود و توافق شده بود پس از پیروزی انقلاب یمن به رهبری حوثیها رئیس دولت موقت باشد. او پیروز انتخاباتی بود که فقط یک نامزد داشت: خودش. یعنی قرار بود مسئول دورانِ گذار باشد. یکچیزی شبیه به بازرگانِ ما. اما با تفاوتهایی، من جمله: بازرگان انقلابی بود اما منصورهادی عامل همان رژیم فاسد {شاید هم بهتر باشد بگوییم چیزی بین بازرگان و بختیار در کشور ما }. به نظر من حوثیها هم در قبول گزینۀ منصورهادی و هم در تعامل با او در دورۀ ریاستش (که طولانیتر از حد معمول شد و بیش از سه سال به طول انجامید) زیادی سعۀ صدر نشان دادند. منصورهادی بارهاوبارها حتی زیر حرف خودش میزد و قشنگ معلوم بود بحث تعویض پالانِ خر است نه خود خر. طرح اصلیاش که با مقاومت حوثیها و مردم یمن با شکست مواجه شد، طرح خائنانه و وقیحانۀ تجزیۀ یمن به شش کشور جداگانه بود. طرحی که از سوی عربستان با جدیت دنبال میشد. باری، او در ادامه نیز بازیهایش را تمام نکرد و سرانجام یک روز پس از اینکه خودش توافقنامه با انقلابیون را قبول کرد از ریاست جمهوری استعفا داد.
عربستان و آمریکا میخواستند با این مهرۀ فاسد و با بازیهای دیپلماتیک و ظاهرفریب و از طرفی انداختن القاعده به جان مردم، انقلاب یمن را مهار کنند. به این صورت که منصور هادی هرروز یک بهانه بیاورد و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، هر روز یک سوال بنیاسرائیلی درمورد جزئیات کار داشته باشد، اما نکتۀ جالب این بود که انقلابیون با همۀ سازهای منصورهادی رقصیدند و به او بهانه ندادند. به همین خاطر تلاش سیاسی عربستان و آمریکا در یمن شکست خورد و شکستخوردن در اقدام سیاسی همان، بههم زدن قواعد بازی و آغاز اقدام نظامی همان. این یعنی آمریکا. آمریکا همیشه ادای یک شطرنجباز حرفهای را درمیآورد. مدام به من و تو میگوید باید به قواعد شطرنج پایبند باشیم. اما اگر حالا _ دست بر قضا_ تو در شطرنج خبره شوی و بتوانی او را کیش و مات کنی، او به جای قبول نتیجه مشتی به صورتت میکوبد؛ وقتی مات از تعجب با بینیِ خونآلود از «قواعد بازی» سوال کنی و بگویی پس چه شد آنهمه قرار اولیه؟! میگوید: من به قواعد بازی پایبندم، ولی از حالا به بعد بازی شطرنج نیست، «فوتبال آمریکایی» است.
یمن یک کشور اسلامی و بهشدت مذهبی است. در این انقلاب همه این مردم مذهبی آمدند. اما بخش اصلی و نظامی کار با شیعیان بود که خونهای بیشتری هم داده بودند. رهبریِ شیعیان را هم حوثیها بر عهده داشتند. همانطور که میدانید در یمن چیز قابل ذکری به نام «سلفی» نداریم. اکثریتِ سنیهایشان «شافعی»مذهب هستند که از وهابیت و سلفیگری بسیار دورند و حتی نسبت به چهار مذهب اصلی اهل تسنن به شیعه نزدیکتر. و باز همانطور که میدانید اکثریت شیعیانشان اصالتاً زیدیمذهباند، اما گویا از زمان همین شهید سیدحسین، انقلابی در عقائد حوثیها پدید میآید و آنها گرایش جعفری پیدا میکنند و این تغییر بین بسیاری از زیدیهای دیگر هم اتفاق میافتد. البته از قدیم هم شیعۀ جعفری و هم شیعۀ اسماعیلی در کنار زیدیها در یمن حضور داشتهاند. غرض از این سخنان تأکید بر یک انسجام و همزیستیِ مسالمتآمیز مذهبی بین مردم یمن است. درست است که کار اصلی را شیعیان انجام دادند، اما سنیها مقابل شیعیان نبودند (آنچنانکه الآن عموما با حوثی هماهنگاند). اینجا علیرغم تلاش ویژۀ عربستان و علی عبدالله صالح برای قدرت گرفتن القاعده، خیلی برای ایجاد فرقۀ طائفی و مذهبی مناسب نبود. تفاهم فکری و همزیستیِ مسالمتآمیز این مردم فقیر بسیار بالاست. برخلاف بعضی کشورهای دیگر منطقه. وشاید به خاطر همین نومیدی از وجودِ بستر مناسب برای ایجاد اختلاف مذهبی بود که آمریکا و عربستان زودتر به گزینۀ اقدام نظامی رسیدند.
مضحکه است که در قرن بیست و یک به این راحتی به یک کشور و مردم فقیر حملۀ نظامی شود و آنهمه کشور هم در آن شرکت کنند و همۀ دنیا هم ازشان حمایت کنند. مسخره است که همه چیز عادی برگزار شود. خیلی وقیحانه است حملۀ عربستان به یمن. اینبار آمریکا صورت مسئله را پاک کرده است. قبلا یکبار بحثش میشد که حمله کنیم یا نه، بعد فرصت داده میشد تا مردم جهان بررسی کنند و مخالفت کنند. اینبار اول حمله کردند و دیگر قرار نیست کسی دربارۀ «فلسفه حمله» و «میزان حقانیت»ش فکر کند. مردم ناخودآگاه بیشتر به «نتایج حمله» دارند فکر میکنند، چون در یک عمل انجامشده قرار گرفتهاند. طرف از خواب بیدار میشود خبر جنگ را جلویش میگذارند. اگر سوالی کند هم یک دروغ شیک و کوتاه تحویلش میدهند که "نگران نباش عدهای اندک کودتا کردند و حالا دلسوزانِ دنیا میخواهند مردم یمن را نجات بدهند. همه جهان هم با این مسئله موافقاند". و ظاهراً ما ایرانیها نیز نباید یکوقت احساساتی شویم و چیزی بگوییم و بهتر است بیشتر نگران مذاکراتِ جدیدمان با آمریکا باشیم. خوب کلاهِ گشادی سرمان گذاشتند.
باری، دل من روشن است.
هم به آن فقر، هم به آن رنجکشیدنها، هم به آن سالها با دست خالی جنگیدنها، هم به آن سلامت و انسجام مذاهب، هم به آن رهبریِ مقتدر و مسلمان، هم به آن خونها ...و هم به برق آن خنجرها.
حتماً میدانید از چه سخن میگویم. حداقل دیدهاید. دشنۀ هلالیشکلی که سید عبدالملک الحوثی بر شال کمرش حمایل میکند. دشنهای که سیدحسین هم بر شال خود حمایل میکرد. شاید پیشِ خودتان فکر کردهاید این یکجور خشونتطلبی است و ابتکار جدید این گروه است. و شاید هم از قبل بدانید به این دشنه میگویند «جنبیه» یا «جامبیا» (jambiah) و بعضی معتقدند وجههای چندین هزارساله دارد. پیش از اسلام و پیش از مسیح. اینقدر هست که همراه با شال مخصوصش، نماد سنتگراییِ یمن است و نشان جاه و جلال و حشمت و قدرت و هماکنون در دست بسیاری از یمنیها. یعنی از قدیم مختص به همه مردم یمن، به خصوص لوتیها و سنتیها و قدیمیها و پهلوانهایشان بوده است. برای خودش مسلک و مرام بسیار دارد. مسلک و مرامِ بومی و وطنی. که میگویند دشنۀ یک مرد واقعی از نیام بیرون نمیشود مگر اینکه خونین به غلاف بازگردد. که نوعروسهای خاندانهای پرافتخار، پس از ازدواج خنجر پدری را با خود به خانۀ شوهر میبرند تا غریب نباشند. که مرد را به دشنهاش قسم میدهند. که اشتباهکننده برای عذرخواهی دشنهاش (یعنی آبرویش) را گرو میگذارد. که پیش از جنگها برای ترساندنِ دشمن، نوعی رقص دارند به نام «بارا» (Bara’a dance) که باید با این دشنۀ خاص (جنبیه) انجام شود...
کیست امروز که نداند
انصارالله و حوثی، همان سومی است که دومیاش حزبالله و نصرالله بودند.
کیست که نداند پای ذوالفقار علی در میان است.
امروز هم موسم همان رقصِ باستانی «بارا» است. و من خوشحالم که مردم یمن برخلاف بسیاری از عربهای ترسو و مسلمانهای محافظهکار، با جنگ و شجاعت بیگانه نیستند. بسیاری از اعراب و مسلمین به خاطر اندیشه و مذهبشان به چنین بلایی گرفتار آمدهاند. مذهب و انحرافات غلط دینیشان باعث شده به افراطِ "تکفیریشدن و خشونتطلبی" یا تفریطِ "ستمکشی و عافیتطلبی و تحملِ حاکم جور (و حتی حمایتش)" تقسیم شوند. اما یمنیها _به نظر میرسد_ در این تقسیمبندیِ احمقانه که از خطای عقیدتی آغاز شده بود هبا و هدر نشدند. به خاطر همین است که برای کفار نگرانکننده و غیرقابل تحمل شدهاند. من حس میکنم آنها بیش از دیگران شبیه ما هستند. و حتی بهتر از ما. دیشب عزیزی میگفت برخلاف مصریها (که عظیمترین افتضاح و حماقت را در منطقه مرتکب شدند) یمنیها در سیر انقلابشان شبیه ما هستند. واقعاً هم شباهت زیاد است. خیلی بیشتر از شباهت مذهبی. رهبری واحد داشتن، یکپارچه بودن، همه در صحنه بودن، تحمل رأیهای مختلفِ درونِ ملت و عدم تحملِ اجانب و وابستگانشان، عدم تحمل بازماندگان فاسد رژیم قبل، غربت رسانهای، شناختن دشمنان اصلی و مبارزه با آمریکا، فرصت دادن به طرفداران غرب در امر حکومت ... و حالا مواجه شدن با حملۀ نظامی دشمن خارجی. وقتی آمریکا نتوانست ما را از درون ویران کند عراق به ما حمله کرد. عین همین اتفاق برای یمن دارد میافتد. لذا ایرانی خیلی باید حواسپرت باشد که با این مردم بهطور خاص و ویژهای احساس برادری و خواهری نکند. هرچد کیلومترها از ما دور باشند. هرچند خیلی کم دربارهشان شنیده باشیم و دیدهباشیم. این ماییم دوباره. مظلومتر و فقیرتر. این _استثنائاً_ ماییم دوباره.
«گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی؟»[2]
البته که یارِ خدا بودن آسان نیست، البته که «انصار الله» بودن دعوی دشواری است و خونها میخواهد. هم دشنه میخواهد، هم خون. گفت:
«دستبردی سره کردیم، غرامت با ماست
اگر از ره بنگردیم، کرامت با ماست
وگر از زمره بریدیم، رمیدن بیجاست
چارۀ تیغ دعا نیست، دمیدن بیجاست!»[3]
یعنی یمنیها دستبردی سره کردند و غرامت با ایشان است. بالاخره این راهی است که ایشان انتخاب کردهاند. میتوانستند خواجگی حرم آل سعود و بندگیِ دربار آمریکا را کنند تا به میدان مبارزه فراخوانده نشوند. همیشه فرصت انتخاب هست. همیشه چندین راه وجود دارد. مذاکره، مبارزه، امیری، اسیری، ذلت، عزت ... شاید هم همیشه فقط سه راه هست. به قولِ آن زندیقِ شریف:
«سه ره پیداست.
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر.
نخستین: راه نوش و راحت و شادی.
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، وگر سر درکشی آرام.
سه دیگر: راه بیبرگشت، بیفرجام.»
و حقا در این زمانه اندکاند کسانی که بگویند و بخواهند:
«بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم»[4]
ولو این راهِ ظاهرا بیبرگشت و بیفرجام (در دیدگاه آن زندیقِ نومید) تنها راهِ شیعه و تنها مسیرِ شرافت باشد. به قول آن زندیقِ مسلمان در آن ابیات درخشان:
«هلا به جزع، که جادوی والیانِ شماست
به سالهای جلالی، که سالیانِ شماست
به این کریچه که تنگ است با نشاطِ شما
به مهر و مه، که مرنگ است با رباط شما
به آسمان که بخیل است با کریمیتان
به شورِ تازه، به هنگامۀ قدیمیتان
که بر صفایحِ ضرّاست آفتابِ شما
چنان که خون رسد از خاک تا رکابِ شما»[5]
حالا اینکه انگلیس و فرانسه هم مثل آمریکا و اسرائیل پای کار باشند، اینکه بچههای حرامزادۀ عربستان هم با او همراه باشند عادیست. حتی اینکه اتحادیۀ عرب یکجا حامی حمله است. اما وقتی میشنوی ترکیه و مصر هم در این حمله شرکت کردهاند موضوع فرق میکند. اینجا بیشتر یاد آن خیانتها و خریّتهای تاریخی میافتیم.
نیز، حالا امروز معلوم شد ائتلاف ضد داعش یعنی چی. امروزمعلوم شد آنهمه برو و بیا و هماهنگی نظامی و سیاسی در پوشش یک عنوان فریبنده برای چه بوده است. ما هرروز داریم مذاکره میکنیم و خیال میکنیم با هنردیپلماسی و قدم زدنمان با دشمنانمان داریم رامشان میکنیم، حال آنکه آنها (نمیگویم حتماً در پرتوی سیاست خارجیِ منفعلِ ما، شاید فقط به خاطر اهتمام بالای خودشان) هرروز دارند با هم متحدتر و منسجمتر میشوند و هرروز دارند گزینهها و اقدامات وحشیانهتر و گستاخانهتری را رو میکنند. نمیگویم آنها ما را رام کردهاند، اما به وضوح میبینم که خودشان دارند بیش از قبل رم میکنند.
و ما همچنان سر جای خودمان لبخندزنان نشستهایم. انگار هیچ بلایی در انتظارمان نیست.
هله باد است، بجنبید، صراحت صعب است
بوسۀ داغ سبک نیست، جراحت صعب است
مأرب از سیل شکسته است، بجنبید آخر
مارد از سلسله رسته است، بجنبید آخر[6]
شیعیان یمن که به پاخاستهاند. اما در مورد خودمان نمیدانم چه جنبشی باید. شاید کمترین کاری که میتوانیم بکنیم نخست همین دانستن و خوب دانستن است. بالاخره اتفاق مهمی دارد در جهان میافتد. بد نیست کنار شبکهبازیهای بیفایده و سریالهای نوروزی قدری هم در جریانِ مهمترین وقایعِ جهان باشیم. دومین کمترینکاری هم که از دستمان بر میآید (هرچند دمیدن بیجاست، ولی به هرحال) فرستادنِ آرزوی خوب و دعای خیر برای ساکنانِ صبورِ سرزمینِ سبا است.
من که دلم آنجاست.
ای هدهدِ صبا، به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت![7]
[1] سوره "صف" ، آیه ۱۴
[2] ابوسعید ابوالخیر
[3] علی معلم دامغانی، مثنویِ "امت واحده"
[4] مهدی اخوان ثالث، نیماییِ "چاووشی"
[5] علی معلم دامغانی، مثنوی "کلیله"
[6] علی معلم دامغانی، مثنوی "امت واحده" | نکته: سد مأرب: سد تاریخی کشور یمن که به دورانِ مملکتِ صبا باز میگردد. | «مارد» هم که صفت شیطان است.
[7] حافظ
- ۹۴/۰۳/۱۱