تقدیم:
به مظلومیّتِ سرورم
داشتم فکر میکردم اگر در زمان پادشاهی مثل مظفرالدینشاه قاجار قیام کرده بودیم چقدر راحتتر و بیدردسرتر و کمشهیدتر پیروز میشدیم و حکومت را میگرفتیم؛ بس که او آدم خستهمزاج و شُلمسلکی بود. همچنین آن موقع میتوانستیم به جای «جمهوری اسلامی» خود «حکومت اسلامی» را راهبیاندازیم و دیگر نیازی به این روشنفکربازیها نبود. اما خب پیرمرد تصمیم گرفته بود الآن بیاید. پیشنهاد اولم این بود که همان حدودِ قرن سوم و چهارم بیاید که دیگر اساتید ادبیات و عرفان مجبور نباشند هم بازید بسطامی را درس بدهند، هم ابوالحسن خرقانی، هم ابوسعید ابوالخیر، هم سنایی هم محیالدین، هم سیدحیدر هم ... دیگر آن موقع همه یککاسه میشدند در خمینی. پیشنهاد دومم این بود که گفتم «آقاجان، زمان همین میرزا مظفرِ زپرتیمنظر بیایید که دو روزه کار را یکسره کنیم»؛ ولی آقا قبول نکرد و تاکید داشت در مدخل مدرنیته بیاید به میدان. یعنی در روزگارِ فراموشیِ محض. روزگاری که مردم تمام حقههای قبلی را فراموش کردهاند و آمادهاند دوباره از همان راههای کهنه فریفته و بدبخت شوند. زینرو گرفتار «جمهوری اسلامی» شدیم، چرا که ما در این دوران در همهچیز، فکر میکردیم و فکر میکنیم مرغِ همسایه غاز است و فرهنگ و تمدنِ غربی هم «تازه» است و هم لزوما «خوب».
زینرو مشتاقِ «دموکراسی» و «حکومتِ جمهوری» بودیم. یعنی مسامحتا: حکومتِ «مردم» بر «مردم»؛ یا به معنای اندکی دقیقتر: حکومتِ «اکثریت» بر «اقلیت»؛ و به معنای خیلی دقیقتر: حکومتِ «فریب و خدعه و رسانه و آمریکا و تبلیغات و ژورنالیسم و سرمایهداری» بر «مردم»؛ و به معنای کاملا دقیقتر: حکومتِ «اقلیت» بر «اکثریت».
البته قبول دارم ما بسیار تلاش کردیم و تا حد خیلی زیادی هم موفق شدیم با «اسلامی» بودنش، زهرِ پلیدیهایش را بگیریم. لکن آنچه برای من آزاردهنده است، نفسِ اشتیاقِ کودکانهی ما برای «جمهوری» و«دموکراسی» است. کاری به «خوب» یا «بد»ش ندارم؛ به نظرم این حتی «تازه» هم نبود. نمونههای دموکراسی در اسلام وجود داشت، در همان عالمِ قدیم.
{ یعنی شما با خواندنِ پاراگراف (بند) بالا فکر میکنید من از آن آدمهایی هستم که معتقدم تمام دستاوردهای جهانِ غربی را ما خودمان (یا در تمدن اسلامی یا در تمدن ایرانی) قبلا داشتهایم ؟ از اینهایی که چهبسا پایاننامه و پژوهش آکادمیک مینویسند که ثابت کنند حتی رقصِ بالهی اروپاییها هم ریشه در ورزش صبحگاهی فلان خلیفهی عرب (وبالظاهر مسلمان) دارد؟! لکن من مشکلی با این فکر شما ندارم. }
به جای بحث تحلیلی، برویم سراغ نمونهها و شواهدی که ثابت میکند دموکراسی در اسلام سابقه داشته است. تاکید میکنم منظور ما از «دموکراسی در اسلام»؛ «دموکراسی در تاریخ اسلام» و «تجربهی داشتن دموکراسی و جمهوری در دورههای حکومتی مسلمانان» است؛ نه العیاذباالله «دموکراسی در دین اسلام» یا «دموکراسی در حقیقت اسلام».
ما در تاریخ اسلام، آنهم دورههای آغازینش، نهتنها دموکراسی را آزمودهایم بلکه مدلهای مختلفش را هم آزمودهایم. یعنی هم «دموکراسیِ مستقیم» هم «دموکراسی نیابتی». نه تنها حکومت جمهوری داشتهایم، بلکه مدلهای مختلفش را هم داشتهایم، هم «نظام ریاستی» هم «نظام پارلمانی». البته حتما درک میکنید آنچه در گذشته بوده صورتهای نخستین و بیپیرایهتر دموکراسی بوده است و طبیعی است که پس از گذشت هزارسال، صورتِ امروزینِ دموکراسی و حکومت جمهوری با گذشته متفاوت باشد، لکن اصل همان است: حکومت مردم بر مردم.
پژوهشگرانِ تاریخ با تحلیل همین نمونهها میتوانند بسنجند که دموکراسی چقدر برای اسلام و مسلمانان فایده داشته است.
دموکراسیِ مستقیم در اسلام
پس از درگذشت (یا شهادت) پیامبر اسلام (صلالله علیه و آله) ؛ انتخاب جنابِ ابوبکر و بیعت با او در سقیفه بنیساعده، نمونه آشکار دموکراسی، «دموکراسیِ مستقیم»، حکومت مردم بر مردم و حکومت اکثریت بر اقلیت است. برخلافِ نصب امیرالمومنین علی (علیه السلام)توسط پیامبر و از سوی خدا که یک حرکت کاملا غیر دموکراتیک بود.
دموکراسی نیابتی در اسلام
عمرو عاص و ابوموسی اشعری نمایندهی منتخب مردم پس از جنگ صفین در موضوع انتخاب حاکم بودند. عزل امام علیابنابیطالب از حکومت و نصبِ معاویهی ملعون، نمونهی دیگرِ دموکراسی و اینبار «دموکراسی نیابتی» است. این موضوع میتواند نمونهی اولیهی نظامِ پارلمانی نیز قلمداد شود؛ برخلافِ گزینهی قبلی که نمونهای از یک نظام ریاستی بود.
سرانجام
این خیلی بدتر از سیر و عدس خواستنِ بنیاسرائیل احمق از موسی (علیهالسلام) است. طلبِ دموکراسی در عصر اسلام. مظلومیتِ آقام امیرالمؤمنین همیشه با جهالت و بلاهتِ بخش گستردهای از مردم همراه بوده است. حتی مقایسهی سرور کائنات با دیگران هم از بزرگترین و تلخترین شوخیهای تاریخ است.
همانطور که تاکید کردیم اینها نمودِ دموکراسی در تاریخ اسلام هستند و بدیهیست که دموکراسی در دین اسلام جایی ندارد. آنچه مدنظر اسلام است «حکومت خدا بر مردم» است نه «حکومت مردم بر مردم». فقط خداست که «حق» دارد حکومت کند. الملک لِلّه. حاکمیت از آن خداست و این مورد به هیچعنوان از «حقوق» مردم شمرده نمیشود.
قرآن کریم:
...ذلکم الله ربکم
له الملک والذین تدعون من دونه ما یملکون قنطیر
این است الله، پروردگار شما.
فرمانروایی از آن اوست، و کسانی را که جز او میخوانید، مالکِ پوستِ هسته خرمایی هم نیستند.
حالا خدا میداند چقدر باید طول بکشد تا مردم بفهمند (یعنی: یادشان بیاید) دموکراسی یعنی چی. تا واقعا و از ته دل بخواهند امام زمان (عج) بیاید و حکومتِ غیردموکراتیک خودش را راه بیاندازد.
- ۰ نظر
- ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۱:۱۳