به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

به رنگ آسمان

نسخۀ پشتیبان

یا: «زیباترین تلاوتِ مصطفی اسماعیل»

۹۳/۰۳/۲۷


هم‎زمان با ٢٧ خرداد، سال‎روزِ تولدِ استاد «مصطفی اسماعیل»

مصطفی اسماعیل

 

دانلودِ خود قرائت:

تلاوت معروفِ مصطفی اسماعیل از سوره‎ی بقره، طارق و انشراح



درباره‎ی محتوا و ساختار روایی آیاتِ قرائت شده:

در بخش اصلی این تلاوت، ١۴ آیه از سوره‎ی «بقره» _آیات ۲۳۸ تا ۲۵۲_ و سپس در بخش «قصار السور» (سوره‎های کوچک، که گاهی در پایان قرائت‎های مجلسی خوانده می‎شوند) سوره‎ی «طارق» و «انشراح» خوانده شده است. چند آیه‎ی نخستِ قرائت‎شده از سوره‎ی بقره، آیاتی هستند که خداوند مستقیما با مسلمانان سخن می‎گوید. دو آیه‎ی نخست، توصیه در اهتمام به نماز و خشوع در برابر پروردگار است، دو آیه‎ی بعد آیات الاحکام است با موضوع مسائل زناشویی و خانوادگی و آیه‎ی پنجم پایان‎بندیِ بخش آیات الاحکام است (چون تا پیش از آیه‎ی ۲۳۸ نیز آیات زیادی آیات الاحکامِ طلاق و ازدواج بود).

اما از آیه‎ی ۲۴۳ دیگر موضوع تا حدی تغییر می‎کند و لحن و سخن تازه‎ای آغاز می‎شود. سخن بر سر مجاهده و جهاد در راه خدا؛ نترسیدن از مرگ و عوامل طبیعی و دنیایی؛ ایمان، اتکال و اتکای محض به خدا؛ و پایداری بر ایمان است. یعنی مطالبه‎ی اصلیِ خدا از انسان! . و این سخن با روایت داستانی همراه می‎شود که از آیه‎ی  ۲۴۶ تا ۲۵۱ به طول می‎انجامد. این پنج آیه، روایتِ ذلتِ بنی‎اسرائیل و سرانجام نبرد طالوت و جالوت است. سه آیه‎ی نخستِ پیش از آیه‎ی ۲۴۶ مقدمه‎ی بحث هستند و آیه‎ی ۲۵۲ پایان‎بندی آن است. واقعا شأن قرآن نیست که من بخواهم درباره‎ی زیبایی، بلاغت و تکنیک‎های شگرفِ روایت‎گری این آیات سخن بگویم، به همین خاطر فقط به محتوای داستان و بیان چند نکته بسنده می‎کنم.

سه آیه‎ی مقدمه‎ی داستان، سه مقدمه‎ی خاص و متمایز از هم‎اند. اولین آیه خود یک داستان (روایت) کوتاه است از کسانی که می‎خواستند از مرگ بگریزند اما خدا کُشتشان. و سپس زنده‎شان کرد. یعنی نه مرگ‎تان دست خودتان است نه زندگی‎تان.

«الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم، و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله: "موتوا" ثم احیاهم، ان الله لذو فضل علی الناس ولکن اکثر الناس لا یشکرون»

دو دسته روایت در بیانِ داستانِ این گروه داریم، یکم: بیماریِ خطرناک و کشنده‎ای در شهری شایع می‎شود. عده‎ای برای اینکه با این بیماری هلاک نشوند از شهر به بیابان فرار می‎کنند. آنگاه خدا همان بیماری را در همان بیابان به سراغشان می‎فرستد و همه‎شان را می‎کشد. وانگهی با دعای پیامبری و از سر فضل بیکران خویش دیگربار زنده‎شان می‎کند. دوم: پیامبری قومش را به جهاد فرا می‎خواند، قومِ ترسو به بهانه‎ی وجودِ بیماری میدان را ترک می‎کند و به جایی می‎گریزد، خدا با همان بیماری در همان‎جا جان‎شان را می‎گیرد. در روزگار دیگری حزقیل نبی هنگام گذشتن از آنجا دلش به رحم میاید، برایشان دعا می‎کند و ...

همه‎ی این داستانِ شگفت فقط در یک آیه بیان شده و این آیه و قصه‎اش فقط مقدمه‎ای است برای بیانِ قصه‎ی اصلی.

«وقاتلوا فی سبیل الله واعلموا ان الله سمیع علیم»

در مقدمه‎ی بعدی (آیه‎ی۲۴۴) دستورِ صریح خداوند متعال را داریم. یعنی فرمانِ جهاد به عنوان یک فریضه و واجب.

«من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا؟ فیضاعفه له اضعافا کثیره، والله یقبض و یبسط، و الیه ترجعون»

در مقدمه‎ی سوم بحث بحث «قرض دادن» به خدا مطرح می‎شود که شاید به نظر آید موضوع این آیه از موضوع دیگر آیات فاصله گرفته. ولی چنین نیست. اگر به ظاهر آیات هم نگاه کنیم می‎بینیم بحث اصلی سر «کار برای خدا و نترسیدن از عواقب دنیایی‎اش» است. به همین خاطر در پایان آیه حضرت حق می‎فرماید «قبض و بسط = تنگی و گشایش دست خداست». مثل مقدمه‎ی نخست که به ما فهمانده بود «مرگ و زندگی دست خداست». از طرفی با توجه به محورِ عمودی آیات مشخص می‎شود اینجا بحث قرض به معنای عام آمده و به به معنای خاص منظور «قرض دادنِ جان» است. آنچنانکه تعبیری به این سیاق در قرآن و روایات داریم. مثلا «جاهدوا باموالهم و انفسهم» که عکس این حالت است و جهاد را به مال هم تعمیم داده است. کلا در بسیاری از آیات انفاق و جهاد با هم آمده‎اند. آیه‎ی دیگری هم که درباره قرض است پس از آیه‎ای آمده که هم درباره جهاد است هم انفاق. و البته تعبیراتی هم هست که دقیقا جان به مثابه مال است. مثل: «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله». در روایات هم چنین چیزی داریم: «أعر اللّه جمجمتک».

اگر دقت کنیم این سه مقدمه هرکدام از منظری خاص به مسئله جهاد و مرگ دعوت کرده‎اند. اولی اعتقادی است، دومی تشریعی و سومی نیز اخلاقی. در اولی خداوند می‎گوید تو بخواهی هم مرگ و زندگی‎ات دست خودت نیست، چه در راه من جهاد کنی چه نه، از حکومت من نمی‎توانی بگریزی. در مقدمه دوم حق تعالی دستور به جهاد می‎دهد، می‎فرماید «تو باید در راه من جهاد کنی». و در مقدمه‎سوم بیان لطیف می‎شود و می‎گوید «چه کسی حاضر است زندگی‎اش را به خدا قرض بدهد؟». سه مقدمه با سه بیان برای سه نفر، چه اینکه هرگروهی را بیانی فراخور حال ایشان سزاوار است.

«الم تر الی الملا من بنی اسراییل من بعد موسی اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله قال هل عسیتم ان کتب علیکم القتال الا تقاتلوا قالوا "و ما لنا الا نقاتل فی سبیل الله؟ و قد اخرجنا من دیارنا و ابنائنا" فلما کتب علیهم القتال تولوا الا قلیلا منهم، و الله علیم بالظالمین»

در این آیه تازه داستان اصلی آغاز می‎شود. داستانِ مردمی از بنی اسرائیل که توسط دشمنِ ظالم، خون‎ریز و مستکبری به خفت و ذلت کشیده شده‎اند و از کرامت معنوی و امکانات مادی زندگی‎شان نیز محروم. داستان مردمی که جان‎شان به لب‎شان رسیده و دیگر راهی جز راه خدا و مبارزه و مقاومت به ذهنشان نمی‎رسد. حال اینکه سرانجام این مردم به کجا می‎رسد را خودتان در آیات بخوانید.

 

مصطفی اسماعیل در میان مسلمانان

«و قال لهم نبیهم: "ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا" قالوا "انی یکون له الملک علینا و نحن احق بالملک منه ولم یوت سعه من المال" قال "ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه فی العلم والجسم والله یوتی ملکه من یشاء والله واسع علیم"»

«وقال لهم نبیهم "ان آیه ملکه ان یاتیکم التابوت فیه سکینه من ربکم وبقیه مما ترک آل موسی وآل هارون تحمله الملایکه، ان فی ذلک لآیه لکم ان کنتم مومنین"»

«فلما فصل طالوت بالجنود قال "ان الله مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منی، و من لم یطعمه فانه منی، الا من اغترف غرفه بیده" فشربوا منه الا قلیلا منهم. فلما جاوزه هو والذین آمنوا معه قالوا "لا طاقه لنا الیوم بجالوت وجنوده" قال الذین یظنون انهم ملاقوا الله "کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله و الله مع الصابرین"»

«ولما برزوا لجالوت و جنوده قالوا "ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین"»

«فهزموهم باذن الله، و قتل داود جالوت، و آتاه الله الملک و الحکمه و علمه مما یشاء، ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض، و لکن الله ذو فضل علی العالمین »

«تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق وانک لمن المرسلین»


مسئله‎ی مهمی که اینجا مطرح است مسئله‎ی سنتِ همیشگی الهی و بحث عبرت است. خداوند متعال پیش از اشاره به داستانِ بنی اسرائیل (در مقدمه نخست) داستانی را نقل کرده به عنوان یک سنت همیشگی، سپس داستان بنی اسرائیل نقل شده، تو گویی ایشان می‎توانستند از سرنوشت آن قوم عبرت بگیرند و متوجه اهمیت جهاد شوند، سپس در پایان این داستان خدا به پیامبرش می‎گوید من این‎ها را دارم برای تو بازگو می‎کنم، یعنی از بازگویی اینها برای تو هدفی مد نظر دارم، و تو پیامبری، یعنی برای تو و یک امت. چه اینکه آیه‎ی اولِ قرائت (حافظوا علی الصلوات...) نیز خطاب به جامعه اسلامی است و قومِ تازه مسلمانی که به خاطر گرمای هوا از ایستادن در صفوف نماز جماعتِ پیامبر می‎گریختند و با این رفتارشان باعث تضعیفِ سیاسی اسلام می‎شدند. انگار همه‎ی این آیات نقل شده تا آنان متذکر شوند و چه نادان است آنکه در نیابد مخاطب همه‎ی این آیات خود ما هستیم. قرآنی کتابی است برای همه، همه‎ی انسان‎ها و همه‎ی زمان‎ها.

بعضی مفاهیم، عبارات و کلمات در این آیات تکرار شده‎اند که دقت بر آن‎ها نیز بسیار راه‎گشاست. مثل مفهومِ «آزمون» و ارتباطش با «ایمان». مثل واژه «صبر» و ارتباطش با آرامش و پیروزی. مثل طفره رفتن‎ها و غر زدن‎های بنی اسرائیلی. مثل «علیم» بودن خداوند متعال. مثل عبارت «بإذن الله»، همین عبارتی که اگر دقت کرده باشید آیت الله خامنه‎ای در بعضی مسائل آن را استفاده می‎کنند. اگر دقت کرده باشید ایشان هم این عبارت را وقتی استفاده می‎کنند که سخن بر سر مبارزه با جالوتِ زمان است.



درباره‎ی قرائت و ساختار قرائت:

مصطفی اسماعیل هنگام قرائت


یک

دکتر احمد نعینع شاگرد «مصطفی اسماعیل» از استاد خویش نقل کرده است: «اگر کسی می‌خواهد مرا بشناسد تلاوت‌هایم را گوش کند، یک بار نه بلکه ٣٠ بار گوش کند تا من و تلاوت‌هایم را بشناسد». خود نعینع هم تأکید می‎کند: «همه تلاوت‌های شیخ زیبا هستند فقط باید بارها گوش کنید تا لذت ببرید».

این یک اصل است. مخصوصا برای من و شمایی که گوش‎مان عادت به این موسیقی ندارد. ما همیشه با ترتیل راحت‎تر انس می‎گیریم. مَثَلش، مَثَلِ موسیقیِ پاپ و سنتی است. همه با موسیقی پاپ زودتر و راحت‎تر انس می‎گیرند، حال آنکه برای انس با موسیقی سنتی نیاز به تربیتِ گوش و اندکی صبر و چندبار گوش دادن داریم. به جایش لذت موسیقایی دومی بیشتر است. موسیقی پاپ و مردمی در ابتدا جذاب است ولی هرچه بیشتر بگذرد بیشتر رنگ می‎بازد، حال آنکه یک موسیقیِ کلاسیک و هنری‎ را هرچه بیشتر گوش بدهیم بیشتر می‎پسندیم. نسبتِ قرائتِ ترتیل و قرائتِ مجلسی نیز چنین است، با اولی راحت ارتباط برقرار می‎کنیم، اما دومی عمیق‎تر و لذت‎بخش‎تر است اگر کمی پاسوزش شویم.


دو

وقتی می‎گویم (به نظر من) این زیباترین و فنی‎ترین قرائتِ مصطفی اسماعیل است و وقتی می‎گویم مصطفی اسماعیل فنی‎ترین و هنرمندترین قاری جهان است، سه تا نتیجه مطرح می‎شود. یک: تو گویی این قرائت، زیباترین قرائتِ جهان است. دو: اگر شما این قرائت را هم نپسندید من خیلی شکست خورده‎ام. سه: اگر برای گوش دادن و با دقت گوش دادن، و چندبار گوش دادنِ این یک قرائت در زندگی‎تان وقت نگذارید شما نیز خیلی نامردید.


سه

از آن‎جایی که موضوعِ اصلی در آیات آغاز می‎شود (آیه‎ی ۲۴۳ بقره) ، لحن و ملودیِ مصطفی اسماعیل هم متفاوت می‎شود و کمی بالا می‎رود. هرچه بیشتر به موضوع جنگ نزدیک می‎شویم لحن‎های متناسب با «حماسه»، «استرس»، «بیم»، «هیجان» و... در قرائت بیشتر می‎شود. این قرائت دقیقا مثل یک ساخته‎ی سینمایی با موضوع نبرد بزرگ کفر و ایمان است. هم در میدانِ نبرد هم در میدانِ قلب‎ها. مصطفی اسماعیل سعی کرده تمام عواطفی که در آیات مشاهده می‎شود را به رخ بکشد. مثلا جایی لشگرِ نیم‎مومن نیم‎کافرِ طالوت با لشگر عظیم جالوت مواجه می‎شود، ناله و فریادِ ترس و ناتوانیِ عده‎ای بلند می‎شود که «لا طاقه لنا الیوم بجالوت و جنوده»؛ مصطفی اسماعیل این فراز را واقعا طوری ادا می‎کند که حس ناتوانی و اضطرابِ آن عده از لشگر طالوت با زیبایی تمام به ما القا می‎شود. همچنین در همین شرایط مومنانِ سپاه طالوت (به تعبیرِ زیبای قرآن : «آنان که یقین داشتند خدا را خواهند دید») از سر ایمان و آرامش می‎گویند «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره بإذن الله؛ و الله مع الصابرین»؛ اینجا لحن مصطفی اسماعیل و موسیقی‎اش کاملا عوض می‎شود و همراه با لطافت و آرامش می‎شود. سپس وقتی که دو لشگر با هم مواجه می‎شوند، _چنین نبوده که اهل ایمان بگویند خب این‎ها که چیزی نیستند! الآن شکستشان می‎دهیم! اتفاقا هیبت و مهابت و جمعیت و قدرت لشگر جالوت بسیار زیاد و قابل توجه بوده است و با نگاه دنیایی، شکستِ سپاه طالوت حتمی_ با این‎حال اهل ایمان مایوس نمی‎شوند و دست به دعا بر می‎دارند تا خدا صبرشان ببخشد؛ اینجا  _هم مواجه شدنِ دو لشگر هم دعای اهل ایمان_ را نیز مصطفی اسماعیل با موسیقی شگفت و لحنی کاملا متناسب حماسه و جنگ اجرا می‎کند. «الله الله»ی که جمعیت اینجا می‎گویند به نظر من تداعی گر «الهی آمین» است! آنچنانکه وقتی مصطفی اسماعیل با لحن حماسی خود آیات پیروزی را می‎خواند و موسیقی هم شادمانه‎تر و کاملا خالی از اضطراب می‎شود، مردم یکجوری «الله» می‎گویند که انگار دارند «هورا» می‎کشند! . این درخشش‎های شگرفِ موسیقایی و تناسب‎های دقیق لحن و معنا (مثل شادی و فرح‎بخشیِ آیات پس از پیروزی) تا پایان داستان طالوت و جالوت و رسیدن به پایان‎بندی ادامه پیدا می‎کند. به نظرِ من حتی سوره‎ی طارق نیز خیلی بی‎مناسبت انتخاب نشده، چه اینکه آیات پایانیِ این سوره را هم می‎توان هم افق با پیروزیِ سپاهِ خدا برکافران دید.



درباره‎ی مصطفی اسماعیل:



مصطفی اسماعیل در میان مسلمانان

استاد مصطفی اسماعیل یکی از چند نابغه‎ و چهره‎ی درخشانی است که «عصر طلایی» قرائت در مصر را به وجودآورده‎اند. چهره‎هایی چون «محمد صدیق منشاوی»، «عبدالباسط محمد عبدالصمد» و «مصطفی اسماعیل». هر نام بزرگ دیگری در قرائت قرآن ذیل این سه نام است. او در ٢٧ خرداد ماه سال ١٢۸۴ و در خانواده‎ای کشاورز به دنیا آمده است و قرار بوده چون دیگر برادران و پدرش کشاورز شود، اما استعداد و جان و جنمی که از همان کودکی از خود نشان می‎دهد باعث می‎شود پدرش از به کار گرفتنِ او در زمین زراعت صرف نظر کند و او را برای حفظ و قرائت به مکتب و مدرسه بفرستد. نقل است مصطفای کودک در راه مکتب،دور ازچشمِ پدر گاهی پنهانی به مجالس مولودی‎خوانی سرک می‎کشیده تا آوازشان رابشنود. نقل است هرگاه به آوازه‎خوانانِ دوره‎گردِ خوش‎صدا بر‎می‎خورده، برای شنیدنِ آوازشان آن‎قدر تعقیبشان می‎کرده تا متوجه می‎شده راه خانه را گم کرده‎است.

مصطفی اسماعیل در طول زندگی مبارک خود با قرائت‎های شگفت‎انگیزش طرزی نو و سبکی نوین در تلاوت قرآن بنیان گذاشت و توانست از برترین‎های این هنر آیینی مذهبی در طول تاریخ شود. این مسلمانِ پاکیزه، این افتخار عالمِ اسلامی و هنر مشرق زمین سرانجام در دی‎ماه سال۵۷ * از دنیا رفت.

شاید در میان بسیاری از  مردم صدا و شفافیتِ صدای مصطفی اسماعیل _با همه زیبایی و توانمندی‎اش_ باز نتواند با صدای بزرگانی چون عبدالباسط و منشاوی برابری کند؛ اما در عوض بسیاری از متخصصان، قرائت او را از دیگران هنرمندانه‎تر و استادانه‎تر می‎دانند و به همین خاطر تنها به مصطفی اسماعیل لقب «اکبر القرا» داده‎اند.

از ویژگی‎های مهم قرائت‎های مصطفی اسماعیل اهتمام او به تناسب لحن، ملودی و موسیقی با آیات است. یعنی همان فرم و محتوا. همان پیام و پیکره.

از دیگر ویژگی‎های مهم قرائت‎های او قدرتِ شگفت انگیزش در آهنگ‎سازی است و از آنجا قرائت قرآن یک هنرِ مجلسی است باید بگوییم: «آهنگ‎سازی و بداهه‎نوازی»! نقل است که پای رحلِ او به جز متخصصان و اساتیدِ قرآن، حتی موسیقی‎دانانِ بزرگ مصری نیز برای بهره‎مندی از نغماتِ خاص او به هنگامِ تلاوت، حاضر می‎شدند.

وقتی مصطفی اسماعیل از سوی بعضی از قاریان بزرگ مورد انتقاد قرار می‎گیرد که چرا اینقدر به مسئله‎ی موسیقی اهتمام دارد او چنین پاسخ می‎دهد:

«خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد. ما برای این که قرآن را طوری به مردم عرضه کنیم که مورد پسند و خوشایند آنان قرار گیرد، ناگزیریم از تاکتیک‎ها، نغمات و مقامات استفاده کنیم تا در هنر تلاوت، جنبه‌های جمال و زیبایی را همراه با ارزش‌های رسایی و سرودنی صوت، و البته با روحی توأم با خشوع و خضوع که به معانی عظیم قرآنی توجه دارد بروز دهیم»

مصطفی اسماعیل

در همین گفتار آن دو ویژگیِ مهم یعنی «توجه به ملودی و موسیقی» و «اهتمام به تناسب پیکره و پیام» وجود دارند. این دو ویژگی هم علت درخشش مصطفی اسماعیل‎اند هم مراد ما از «تلاوت هنرمندانه‎ی قرآن کریم».

 


 

* با تذکرم دوست عزیز و جدید «آقا مصطفی» سال وفات مرحوم مصطفی اسماعیل از پنجاه و هشت به پنجاه و هفت اصلاح شد. ایشان این موضوع را در وبلاگ خود شرح داده‎اند.
  • من ...

۳/۰۶/۲۶


یک استکان چای، برای ساکنِ سرزمینِ قهوه

یکی از هنرمندانی که اگر اینجا یادی از او نکنم ناکام از دنیا رفته‎ام، «فِرناندو میرلس» (Fernando Meirelles) بزرگ‎کارگردانِ هیئتی برزیلی است. مردی که با فیلم‎هایی محدود توانسته شهرتی جهانی پیدا کند. حدودا هفت هشت فیلم سینمایی که فقط پنج تایش به اِکرانِ جهانی رسیده.  «میرلس» پیش از ورودِ دیرهنگامِ خود به عرصه‎ی سینما تعدادی فیلم کوتاه و مستند ساخته است و همچنین از علایقش (چه پیش از ورود به سینما و چه _متاسفانه_ پس از ورودش به سینما) کار بیهوده‎ای مثل سریال‎سازی است که وقت و انرژیِ بسیاری را از او می‎گیرد. حداقل اگر من یک کارگردانِ ۵۹ ساله اهل سائو پائولو بودم این کار را نمی‎کردم و سعی می‎کردم بیشتر با فیلم سینمایی حرفم را به هیئتی‎های جهان برسانم.

Fernando Meirelles فرناندو میرلس کارگردان برزیلی

به جز شاخصه‎ی هیئتی بودن (که در تصویر هم مشخص است) می‎توان گفت میرلس یکی از چهره‎های برجسته‎ی «سینمای اجتماعی» است. او از آن‎دسته هنرمندانی‎ست که برای ساختن فیلم‎هایش به جز «انگیزه»، «دلیل» هم دارد. فیلم‎سازی به مثابه روایتِ مردم. روایتِ رنج‎های مردم. روایت زیبایی‎ها و زشتی‎های جامعه. آن‎هم جامعه‎ی امروز، بی‎دروغ و بی‎نقاب.

 بی‎شک «شهر خدا» مهمترین و زیباترین فیلم فرناندو میرلس است. این فیلم همچنین از بهترین فیلم‎هایی است که در دهه‎های اخیر ساخته شده است و توانسته محبوبیت بالایی را در بین مخاطبانِ حرفه‎ای و عمومیِ سینما کسب کند؛ تا آنجا که در لیست ۲۵۰ فیلمِ برترِ سایت آی‎ام‎دی‎بی رتبه ۲۱ را به دست آورده! رتبه‎ای که برای یک فیلم غیرتجاری و غیرهالیوودی عالی است.

هرچند درمورد اینکه «شهر خدا» هیئتی‎تر است یا «باغبانِ وفادار»؛ بین بسیاری از اهالی مناطق مرکز و جنوبِ شهرهای تهران، قم، بوشهر و اهواز اختلاف نظر وجود دارد، اما همه صاحب‎نظرانِ این عرصه بر این باورند که ضدآمریکائی‎ترین، ضداسرائیلی‎ترین و مخصوصا ضد انگلیسی‎ترین فیلم استاد فرناندو میرلس، «باغبان وفادار» است. طعنه‎ی ظریف و غیرمستقیمی که فرناندو (جایی که کسی فکرش را نمی‎کند) به اسرائیل می‎زند واقعا تماشایی، ستودنی و سه امتیازی‎ست. این فیلم یک عاشقانه‎ی واقعا زیباست.

از دیگر آثارِ مهم میرلس باید به فیلمِ «کوری» اشاره کرد که بر اساسِ رمانِ معروفِ کوریِ مرحوم ژوزه ساراماگو {این یادداشت خوب را جناب «دیوانه» هنگامی که در «به رنگ آسمان» مهمان بودند نوشتند} ساخته شده است. پ ن : فرناندو میرلس در کنار ژوزه ساراماگو.

فیلم سینمایی «360» آخرین فیلمی است که از میرلس به چشمِ جهانیان آمده. فیلم خوبی که به خوبیِ دیگر کارهای او نیست، ولی باز هم فیلمِ خوبی است. علی‎ای‎حال اینجا مایلم اشاره‎ای به یکی از شخصیت‎ها با بازیِ بازیگرِ مراکشی‎الاصل و مسلمانِ فرانسوی «جمال دبوزه» کنم. بی‎شک بسیاری از مسلمان‎ها، مسلمان‎زاده‎ها و عرب‎های عالمِ سینما در غرب بیشترین خدمت را به دشمنانِ خود کرده‎اند و بیشترین خیانت را به خاستگاهِ خود. چه بسیار نقشِ «تروریستِ خشنِ مسلمان» یا «تروریستِ عرب» که در فیلم‎های تجاری‎امنیتیِ مغرب زمین توسطِ خود عرب‎ها و مسلمان‎ها اجرا شده‎اند. داشتم به این فکر می‎کردم جمال دبوزه به عنوانِ بازیگری عرب و مسلمان، امروز در فرانسه و کلا سینمای غرب چهره‎ای متمایز، محترم و پذیرفته شده است؛ در حالیکه پرونده‎ی هنری‎اش هم مثل بسیاری از عرب‎ها و مسلمان‎های سینمای غرب کثیف نیست. جمال دبوزه در 360 نقش یک مسلمان را دارد، مسلمانی که دچار خطا و اشتباه است، اما سرانجام به اسلام خیانت نمی‎کند. نه بازیگر در نقشش، نه دبوزه در قبولِ بازیگری‎اش. یادم باشد حتما درمورد بازی‎های دبوزه، یا لااقل درباره فیلمِ درخشانِ «روزهای افتخار» (که هر مسلمانی باید ببیندش) بنویسم.

 

از بحث اصلی دور نشویم؛ اینجا امتیاز آی‎ام‎دی‎بی و خودم را درباره آن پنج فیلمِ مهم فرناندو میرلس می‎نویسم:

 

فیلم‎شناسیِ فرناندو میرلس

 

فیلم خدمتکار فرناندو میرلس maids 2001


«خدمتکار» (۲۰۰۱)

«Maids»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 7/2

نظر من: ندیدمش استثنائا

_______________________________________

 

 

فیلم شهر خدا فرناندو میرلس sity of god 2002


«شهر خدا» (۲۰۰۲)

«City Og God»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 8/7

نظر من: 10

 _______________________________________

 

فیلم باغبان وفادار فرناندو میرلس The Constant Gardener 2005


«باغبانِ وفادار»  (۲۰۰۵)

«The Constant Gardener»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 7/5

نظر من: 10

 _______________________________________

 

فیلم کوری فرناندو میرلس Blindness 2005


«کوری» (۲۰۰۸)

«Blindness»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 6/6

نظر من: 9

 _______________________________________

 

فیلم 360 فرناندو میرلس 360 2013


«۳۶۰» (۲۰۱۱)

«360»

امتیاز آی‎ام‎دی‎بی: 6/1

نظر من : 7 

_______________________________________

 

 

یک قطعه از موسیقیِ متنِ «باغبانِ وفادار»

 موسیقیِ متن فیلم «باغبانِ وفادار» «The Constant Gardener» اثر آقای «آلبرتو ایگلسیاس» در مجموع موسیقیِ جان‎دار، خاص و زیبایی است. اما قطعه‎ی بی‎نظیری در این موسیقی هست که تصمیم دارم به عنوانِ هدیه تقدیم کنم. من این قطعه را از اولین‎بارکه فیلم را دیدم جدا کردم و سال‎های سال است که باهاش رفاقت دارم. نام قطعه «کُفبیرو» است. یک دفعه برای یکی از دوستانِ آفریقائی‎ام هم پخشش کردم ولی نتوانست کمکِ زیادی کند. علی‎ای‎حال خواننده‎ی این قطعه بزرگ‎ترین خواننده‎ کنیایی یعنی آقای «ایوب اوگادا» است. (چون بخش زیادی از فیلم در کنیا اتفاق می‎افتد). یعنی شما را به شنیدن یک موسیقیِ اصیلِ آفریقایی (البته با تنظیمی جهان‎شمول‎تر) دعوت می‎کنم.

دانلود قطعه کُفبیرو (Kothbiro) از موسیقیِ متن فیلمِ باغبان وفادار با صدای ایوب اوگادا

 

  • من ...

۹۳/۰۱/۱۵

 

«قطعه‎ای شنیدنی از حاج منصور»

«ذات هنر با مفهوم خیر و نیکی، یکی است»، « هنر یعنی ارزش و هنرمند ارزشمند است» من با این بخش‌های آن سخنان جنجال‌برانگیز رئیس جمهور روحانی در جمع هنرمندان موافقم و آن را درست و دقیق و حکیمانه می‌دانم. یعنی با «ارزش ذاتی هنر». در نتیجه وقتی قرار است با هر اثر هنری مواجه شوم سعی می‌کنم ابتدا بی هرگونه پیش فرضی با آن مواجه شوم. که پیش از شنیدنِ پیش‌فرض‌ها، صدای خود هنر را هم بشنوم. که قضاوتِ خالصم را در مورد آن اثر هنری داشته باشم. قطعاً پس از به دست آوردنِ قضاوتِ خالص هنری‌ام، سراغ یافتن دیگر قضاوت‌ها و بررسی سوابق و لواحق هم می‌روم. چون بین مفهوم زیبایی و مفهوم حقیقت تفاوت وجود دارد. فلانی آدم خوبی است، حرف حقی را هم می‌خواهد بگوید، اما زشت می‌گوید. فلانی آدم بدی است، حرف بدی را هم می‌خواهد بگوید، اما زیبا می‌گوید. آیا چون اولی حرف خود را زیبا نگفته ناحق است؟ آیا چون با صدای بد و لحن بدی اذان گفته، اذان دروغ است؟ آیا دومی چون زیبا گفته، حق گفته؟ آیا چون  فیلمش در مظلوم و قهرمان جلوه دادنِ صهیونیست‌ها را زیبا و هنرمندانه ساخته، صهیونیست‌ها امروز ملتی مظلوم و قهرمان‌اند؟ پس اینجا می‌بینیم ما دو قضاوت داریم که از هم جدا هستند. قضاوت درباره حقیقت، قضاوت درباره زیبایی. اگر اکنون قصد بررسی کامل سخنان ایشان را داشتم، این بحث مدخل و محک خوبی بود برای تبیینِ دقیقِ چراییِ چرت و پرت بودن و
بی‌معناییِ جمله‌ی «پس تقسیم هنرمندان به هنرمندان ارزشی و غیر ارزشی بی‌معناست» .

روزی فرامی‌رسد که هنرمندانی که امروز می‌شناسیمشان از دنیا رفته‌اند. روزی فرامی‌رسد که ما _دیگر فرزندانِ این زمان_ نیز با همه علایق و سلایق خود، از دنیا رفته‌ایم. حتم دارم آن روز عده‌ای از پژوهشگران هنر ظواهر و حجاب‌ها را کنار می‌زنند تا بهتر از ما به تماشای هنر، وانگهی ارزش گزاری آثار هنریِ روزگار ما بپردازند. آن روز بسیاری از گرد و غبارهای سیاسی و احساسی فرو نشسته است. احتمالِ خیلی زیادی می‌دهم آن روز از قطعه‌ی «مدینه شهر پیغمبر» حاج منصور ارضی با احترام بسیاری یاد می‌شود و خود حاج منصور ارضی به مثابه یک هنرمند، حتی از سوی پژوهشگران و هنرمندانِ لائیک و روشنفکر به طرزِ درخشانی «ارزشمند» و قابل احترام شناخته می‌شود.

 


گمان می‌کنم تاریخِ اجرای «سلام من به مدینه» یا «مدینه شهر پیغمبر» جناب آقای منصور ارضی به میانه‌ی دهه هفتاد بازگردد. در مورد محل اجرا اما نه گمان، که یقین دارم. جایی که جای خاص و شگرفی است و تناسبِ کاملی با این قطعه دارد. یعنی: کشورِ عربستان _ شهر مدینه النبی _ کنارِ قبرستانِ بقیع _ در جمع زائرانِ شیعه. گویا از گذشته تاکنون این نخستین و آخرین باری بوده است که ایرانیان اجازه پیداکرده‌اند چنین مراسمی را در آن محلِ مقدس و خاص داشته باشند. توجه داشته باشید! روضه‌ی حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) در کنار قبرستان بقیع! آن هم در زمان حاکمیتِ سعودی،  دشمنِ دیوخو و خون‌خوارِ شیعه.

شعرِ (متن) اثر مشکلات و ناپختگی‌های فراوانی دارد، از مشکلات زبانی و املایی تا ...، اما در کل روایتِ خوبی دارد. مخصوصاً اینکه مناسب _و اصطلاحاً_ راستِ کار مداح است. شاعرش را بین سعید حدادیان (مداح سرشناس) و جواد حیدری (صاحب انتشارات «آرام دل») شک داشتم، که اخیراً متوجه شدم دومی است.

 

شعر بخشِ نخست: « سلام من به تو یا صاحب‌الزمان، به فدایت / چه می‌شود شنوم در کنار کعبه صدایت؟ |  سلام من به تو ای روح حج، حقیقت ایمان / عزیز گم شده‌ی دل، یگانه مهدی دوران |  سلام من به مدینه، به آستان رفیعش / به مسجد نبوی و به لاله‌های بقیعش / سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش |  سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش |  نشسته باز دلم پشت درب بسته آنجا / گرفته باز دلم بهر قبر مخفی زهرا |  تو ای مسافر شهر مدینه در دل شب‌ها / نبود هرچه که گشتم نشان ز مرقد زهرا |  سلام من به تو ای بانویی که مرد نبردی / ز غیر هرچه که دیدی به یار شکوه نکردی |  سلام من به بازو ... کبودی رویت / به سرخ‌فامی اشک تو و سپیدی مویت »

شعر بخش دوم (با ترجیعِ «مدینه شهر پیغمبر») : « مدینه منزل قرآن مدینه محفل قرآن / درون دل خبرداری تو از درد دل قرآن |  خدا بر تو نظر دارد که هستی شهر پیغمبر / مدینه شهر گل‌هایی چه گل‌هایی همه پرپر |  بود کعبه گرفتارت که هستی تربت زهرا / چرا با ما نمی‌گویی حدیث غربت زهرا؟ |  چرا خاموش و دلگیری مدینه شور و شینت کو؟ / امام مجتبی‌یت کو؟ حسینت کو حسینت کو؟ |  به بالای سر محبوبه‌ی حق آه و واویلا / نشسته ساقی کوثر ، شکسته آه و واویلا »

 


ساختِ موسیقاییِ اثر از دو بخش تشکیل شده که اگر بخواهیم به زبانِ موسیقیِ ردیف دستگاهی توصیفش کنیم باید بگوییم بخشِ نخست (سلامِ من) آوازی گونه است و بخش دوم (مدینه شهر پیغمبر) تصنیف وار. سازنده‌ی ملودی‌ها را که طبق معمول نمی‌شناسیم، ولی احتمالاً خود حاج منصور است. بخش آوازی که احتمالاً اصلاً ملودیِ پیش‌ساخته نداشته است و هرچه هست تکنیکِ اجرای خود مداح است که بسیار زیبا و حساب شده است، بخش دوم نیز بسیار ملودی زیبا، غمگین و خاصی دارد. و البته در این قطعه، مهم‌تر از ملودی، نحوه‌ی اجرای اثر است. این قطعه یکی از شاهکارهای آقای ارضی و اگر نگوییم «بهترین» باید بگوییم یکی از بهترین نواهای مذهبی با موضوعِ حضرتِ فاطمه زهرا(سلام‌الله علیها) است.

 

 

خسوف محمدسعید شریفیان

 



دکتر محمد سعید شریفیان این چهره‌ی بین‌المللیِ موسیقی و خالق ارکستر سمفونیکِ «خسوف» (به رهبریِ «الکساندر وزوب». گفتنی است یکی از سه تک خوان اثر همسر آقای شریفیان زنده‌یاد فلورانس لیپت بود) در مورد این اثر فاخر خود گفته‌اند : «خسوف بر مبنای نُه نوحه ی قدیمی و اصیل ساخته شده است». جای دیگر گفته‌اند «فقط برای یافتنِ نوحه ها دو سال تحقیق کرده ام». جالب اینجاست که اولین نوحه‌ای که در این آلبوم به گوش می‌رسد همین نوحه‌ی مدینه شهر پیغمبر (یعنی بخش دوم قطعه حاج منصور) است که در پایانِ قطعه‌ی «مقدمه» با آواز تک خوان ایرانی آقای اسحاق انور اجرا می‌شود. نوحه‌ای که اتفاقاً خیلی هم قدیمی نیست اما ارزش نوحه‌های قدیمی را یافته است. چرا به این نکته اشاره کردم؟ خواستم عرض کنم حتی اگر بخواهیم پسند عمومی را نادیده بگیریم هم دلایلی وجود دارند که ثابت می‌کنند این اثر یک اثر خاص، استثنایی و موفق است که باید هم به خاطر آهنگسازی‌اش و هم به خاطر اجرایش به حاج آقا منصور ارضی تبریک گفت (حالا بحث موضوعِ اثر و اجر معنوی‌اش که باخداست). البته بخشِ بد ماجرا این است که قانونِ کپی‌رایت در مورد هیئتی‌ها هرگز رعایت نمی‌شود. یعنی در تمامِ صفحات و کاورهای آلبوم هیچ نامی از سازندگانِ نخستینِ این قطعه نیامده است. در بخش شاعران هم فقط از آقایان بیژن ترقی، حسان و خواجه عبدالله انصاری نام برده شده است. درحالی‌که رفتار حرفه‌ای اقتضا می‌کند که دست کم به نام هنرمندی که از ملودی او استفاده کرده‌ایم نیز اشاره شود.


تاکید می‌کنم که ارزش این اثر، با توجه به موضوع هزار چندان (و بلکه بسیار بیشتر) می‌شود و این مسئله را خود جداگانه می‌توان در دو سطح بررسی کرد:

یکم ---> اینکه ما اثر هنری فاخر خود را خرج اهل‌بیت کنیم.
دوم ---> اینکه وقتی می‌خواهیم برای اهل‌بیت کارکنیم، اگر نمی‌توانیم حق آنان را ادا کنیم دست کم با نهایت تلاش خود و به هنرمندانه‌ترین شکل ممکن دست به چنین کاری بزنیم.


این‌جانب به خاطر بعضی حواشی همیشه انتقاداتی را نسبت به حاج آقای ارضی داشته‌ام و بعضی را هم در همین وبلاگ نوشته‌ام، اما این قطعه را که گوش می‌دهم همه آن انتقادات پیش چشمم کمرنگ می‌شوند. به دو دلیل (که اولی بنده‌ی دومی است) :

یکم---> به احترامِ زیبایی
دوم---> حضرت زهرا (س)

 

نویسنده: حسن صنوبری  

  • من ...

بهزاد هژبری حافظ و قاری قرآن

دانلود
تلاوتِ بهزاد هژبری در اختتامیه سی و یکمین مسابقه

چند روز پیش داشتم از جلوی تلویزیون رد می‎شدم، صدایی زیبا حواسم را پرت کرد. دیدم همین مسابقه بین‎المللی قرآن است. تلاوت مجلسی هم نبود، قاری داشت ترتیل می‎خواند. گفتم به سلامتی مگر بخش ترتیل هم داریم؟ (چون در این دوره از مسابقات فقط سه رشته تلاوت {به معنای مجلسی و تحقیقی‎اش}، حفظ و پژوهش داشتیم)، تا زیرنویسش آمد که «بهزادِ هژبری، نماینده‎ی ایران در رشته حفظ». خیلی خوشم آمد، بسیار زیبا و با حال و توجه داشت ‎می‎خواند. به همین خاطر در دو پُست پیش لینک قرائت همان‎روزش را گذاشتم و نوشتم: «با اینکه ایشان در بخش حفظ شرکت کرده ولی من ترتیلش (مخصوصا در فیلم نخست) را تقریبا پسندیدم. یک حال غمگینِ قدیمیِ با صفایی داشت». باری سرانجام ایشان در بخش حفظ، حائز رتبه‎‎ی نخست شد. به همین خاطر روزِ اختتامیه هم به طور افتخاری خواند و اینجا هم به نظرم بسیار ترتیلِ تمیز، زیبا، آهنگین، غمگین و باصفایی را اجرا کرد. چه شروع خوبی داشت انصافا. چه این سبک، سبک خودشان باشد چه دیگری، انتخاب و اجرایش خیلی خوب بود. البته حتما به مرور بهتر و پخته‎تر هم ‎می‎شود. در همین قطعه ترتیلِ کوتاه در پایان قرائت احساس می‎شود لحن باید عوض می‎شد.

+ وقتی در یکی از مصاحبه‎هایش دیدم با لهجه‎ی غلیظ اردبیلی دارد سخن می‎گوید رنگم پرید! چه کسی در وهله نخست فکرش را می‎کند که عربی به این خوش‎زبانی، در حقیقت ترکی آن‎چنانی باشد؟ چطور می‎تواند الحان و لهجه‎ها را با هم در نیامیزد؟

+ از خلافِ آمد عادت: من به خاطر موسیقی تلاوت مجلسی را دنبال می‎کردم لکن به نظرم موسیقایی‎ترین صوتی که امسال شنیدم از همین شرکت‎کننده‎ی بخش حفظ بود! امسال نه تنها قرائت‎ها، بلکه بیشتر ابتهال‎ها و تواشیح‎ها را هم نپسندیدم.

+ خوش به حالِ بهزاد هژبری که اینقدر می‎تواند قرآن را قشنگ و غمگین و آهنگین بخواند و کاش این موضوع را هم مثل حفظ جدی بگیرد.

  • من ...


۹۴/۰۱/۲۲


پینوشتی برای شعر ما سال گوسفندیم

در توضیحِ غزلِ مطلبِ قبل: همان‎طور که در کامنت‎ها هم گفتم بار دیگر تأکید می‎کنم، آنچه مدّنظر سراینده بود نه این بیانیۀ لوزان، که کلیّت داستان مذاکره و روحیّات کلّیِ جاری بر دستگاه دیپلماسی کشور است. من هنوز آن گفت‎وگوی کوتاه و صمیمانۀ روحانی و اوباما را درک نکرده‎ام، همینطور شیردال تقلّبی و جشن‎گرفتن برای پس‎گرفتنش را، همینطور دیدار روحانی با دیوید کامرون ابله را، همینطور شادمانی روزنامه‎های هوادار دولت از آن دیدار را، همینطور اظهارات کامرون فردای آن دیدار کذایی در سازمان ملل در تحقیر و توبیخ ایرانیان را، همینطور گشت‎وگذار و بگوبخندهای فراتر از گفت‎و‎گوی ظریف و کری را، همینطور واکنش جدی نشان‎ندادن به اظهارات اخیر اردوغان را، همینطور واکنش جدی نشان‎ندادن به تجاوز سعودی‎ها به نوجوانانمان را...

تا وقتی احمدی‎نژاد بود، این‎ها (از جناب موسوی گرفته تا خوب‎هایشان) می‎گفتند ایران با یک‎سری اعمال غلط الکی با همۀ دنیا درافتاده‎است و اگر احمدی‎نژاد کنار رود و کار به ایشان واگذار شود همه‎چیز خیلی سریع حل می‎شود و همۀ دنیا با ما خوب می‎شوند. کاری با تلقی منفعلانۀ ایشان از مفهومِ «دنیا» ندارم، اما همین اتفاق هم نیفتاد. یادتان است چقدر از قدرت و نفوذ آقای هاشمی در میان سعودی و کشورهای خلیج دم می‎زدند؟ یادتان هست می‎گفتند احمدی‎نژاد نمی‎گذارد آقای هاشمی برود و این‎ها را رام کند؟ حالا چه شد؟! حالا که احمدی‎نژاد کلّه‎پا شد چه گلی به سرمان زدند؟! آن دوران دیگه رسما نمی‎گفتند «برویم یمن با ایران بجنگیم» دیگه علناً به بچه‎هایمان تجاوز نمی‎کردند.

با این‎حال حرف اصلیم در این پینوشت و فکر این روزهایم این است:

مهمترین ضربه‎ای که آمریکایی‎ها با این توافق به ما زدند و بزرگ‎ترین امتیازی که ما به آمریکا دادیم و با هیچ‎کدام از امتیازهای وعده‎داده شده (که تازه قرار است بگیریم) برابری نمی‎کند این است که ما با آمریکایی‎ها سر یک میز نشستیم. ما که هستیم؟ ما که بودیم؟ لیبی؟ عراق؟ افغانستان؟ ترکیه؟ دولت خودگران؟ روسیه؟ نه ما ایران بودیم. ساکنان و صاحبان بزرگ‎ترین انقلاب ضد کفر، ضد ستم، ضد کاپیتالیزم و ضد امپریالیزم جهان. تنها حکومت اسلامی و حکومت شیعه در دنیا. تنها کشوری که تاکنون حاضر نشده بود برای خواسته‎های دنیایی‎اش عزتش را زیر پا بگذارد. کشوری که صادرکنندۀ اسلام‎خواهی و محبت اهل بیت (ع) به سراسر جهان بود. کشوری که الگو و دلگرمی تمام مبارزان جهان، مخصوصا مسلمانان بود. کشوری با مردمانی که قرآن را باور داشتند و «لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا» را. اما حالا حاضر شدیم برای دنیایمان بنشینیم سر سفرۀ کدخدا و پای مذاکره با آمریکا و دیگر سگانش. کاش طبق ادّعای انتخاباتی جناب روحانی فقط کدخدا بود مقابلمان. کاش فقط مذاکره می‎کردیم، ما نشستیم کنار قاتلان برادران و پدران و خواهران و مادرانمان و باهاشان لاس زدیم. فرهنگ جامعه و رسانه‎ها را به سمتی بردیم که انگار این بیش از یک تلاش دیپلماتیک و تاکتیتی برای مقابله با حریف است؛ انگار واقعاً  ما قصد آشتی داریم با آمریکا و انگلستان و سعودی. فردای بیانیۀ لوزان از سایت فیدیبو (مخصوص خرید الکترونیکی کتاب) ایمیلی برایم آمد که واقعاً تعجب کردم. من فکر می‎کردم این سایت یک سایت فرهنگی یا نهایتا تجاری است که عضوش شدم، نگو جنبه‎های سیاسی امنیتی هم دارد. تیتر ایمیل این بود: «دشمنی وجود ندارد». متن ایمیل هم معرفی کتاب «آقای سفیر» (گفتگو با ظریف) برای فروش بود. این است آن سود بزرگ. آمریکا برخلاف ما می‎داند چه سود خوبی کرده، لذا در جزئیات هرچه کوتاه بیاید تعجب نمی‎کنم و هرچه کوتاه بیاییم دو چندان متضرّر شده‎ایم. آمریکا به جهانیان اعلام کرد که ما بچۀ پر شر و شور کلاس جغرافیا را هم رام خودمان کردیم و بالأخره آوردیمش سر میز مذاکره. تازه آن‎هم با اشتیاق! با لبخند! هرروز هم دارند به هم تبریک می‎گویند و در خیابان جشن می‎گیرند، در حالیکه توافقی امضا نشده و ما هم بر خلاف تفاهمات قبلی هرروز داریم لیست تحریم‎ها را بزرگتر می‎کنیم. این‎ها اینقدر خرند مردم دنیا! به چه دلخوش کرده‎اید شماها؟ این‎ها اینقدر کوتاه آمدند، ای مبارزان و آزادی‎خواهان و عدالت‎خواهان و اسلام‎گرایانِ جهان! شما دنبال چه هستید؟!

امتیاز بزرگی که در این مذاکرات دادیم، امتیاز فناوری و علمی و هسته‎ای نبود، امتیاز فرهنگی، تبلیغاتی و اعتقادی بود که از همۀ آن امتیازهایی که دلواپسان دلواپسشان‎اند گران‎تر و مهم‎تر است.

البته می‎دانم کاری‎ست که شده. شاید الآن خود حضرات هم از بعضی مسائل پشیمان باشند. ان‎شاالله که نیّتشان خیر بوده باشد از این حماقت‎ها. وقتی نیّت خیر باشد آدم لااقل می‎تواند روی امدادهای غیبیِ خدا حساب باز کند.

 


پ ن: باری سخنان رهبری در باب مذاکرات بسیار جالب و آموزنده بود.

  • من ...


۹۳/۰۳/۲۷


غرض و مخلص کلام ما (خلاصه‎ی قسمت‎های قبل) :

در چند یادداشتِ اخیر به «هنر تلاوت قرآن کریم» یا «تلاوتِ قرآن به مثابه‎ی یک اثر هنری» فکر کردیم. یعنی تمرکز کردیم بر اهمیتِ «توجه به ساختارِ هنری قرائت قرآن». در یادداشتِ «در جست و جوی قرائت ایرانی از قرآن کریم _ بخش دوم» به دو مسئله توجه کردیم. یکی نفسِ موضوع «موسیقی و ملودی» و دیگری بحث «تقلید و نوآوری».



غرض و مقصود ما در این یادداشت:


در این یادداشت نیز در راستای همان «توجه به ساختار هنری در تلاوت قرآن» یا «تلاوت هنرمندانه‎ی قرآن کریم» می‎خواهیم به اهمیتِ «نگاه ساختاری به معنا، در تلاوت قرآن» و «تناسب ساختار و معنا (پیام و پیکره) در تلاوت قرآن» توجه کنیم.

یعنی چی؟ کم‎ترین چیزی که می‎توان گفت این است: ما معتقدیم وقتی یک قرائتِ هنرمندانه و زیبا داریم که قاری حواسش باشد که دارد چه می‎خواند! در غیر این‎صورت قرائت قرآن کریم تبدیل می‎شود به کارگاهی برای تمرینِ موسیقی عربی آن‎هم با تقلید از مدِ روز. یعنی وضعیتی که اکنون گرفتار آنیم. و این (جدا از اینکه شأن و حق قرآن عزیز نیست) مغایر و مخالف با اصول هنر و زیبایی‎شناسی است. قاری یعنی کسی که «قرآن» را می‎خواند، که متن قرآن را به رخ می‎کشد، نه یعنی کسی که موسیقی عربی تمرین می‎کند. این سخن وقتی به ساحت هنر می‎رود منجر به تناسبِ ساختار موسیقایی تلاوت با متن و محتوای آیات می‎شود. مثلا: در ختم‎ها سوره الرحمن می‎خوانند. نمی‎دانم چرا ولی بالاخره مرسوم است. یک‎بار وسط شور هیئت در ظهر عاشورا قاری آمد قرآن بخواند، الرحمن خواند. بعد در جشن فارغ التحصیلیِ رشته فلسفه هم قاری آمد الرحمن خواند. اخیرا در آغاز یکی از جلسات کاری هم قاری آمد الرحمن خواند. این یعنی همان چیزی که ما از آن می‎ترسیم. یعنی پرهیزِ مطلق از توجه به معنا. یعنی فاتحه‎ی معنا و ساختار را یکجا خواندن.

اولین مرحله‎ی توجه به معنا _که اگر انجام گیرد قرآن وارد متنِ زندگی ما می‎شود و در زندگی ما معنا می‎شود_  از بعد «اجتماعی» است و آن مسئله‎ی انتخاب سوره و آیه به تناسبِ مجلس است. یعنی همینکه قاری در ظهر عاشورا به جای الرحمن خواندن و ختم گرفتن برای امام حسین، می‎تواند آیاتی را بخواند که خود حضرت سیدالشهدا پس از شهادت خواندند. یا قاریِ مراسم فارغ‎التحصیلی رشته فلسفه می‎تواند آیاتی را بخواند که مربوط به «حکمت» است. یا قاریِ یک جلسه اداری هم به همین نحو مثلا آیات متناسب با کار  و تلاش و جهاد و... را بخواند. این بسیار بدیهی است و برای ما هم باید بسیار بدیهی باشد. این یعنی ما می‎فهمیم چه داریم می‎گوییم. این یعنی احترام به شعور خودمان.

مرحله‎ی دومِ توجه به معنا دیگر «اجتماعی» نیست و صرفا «هنری» است و شاید از لحاظ ذاتی بر مرحله‎ی قبلی تقدم داشته باشد؛ و آن انتخابِ لحن و موسیقیِ متناسب با معنای آیه است. این مرحله مرحله‎ای است که به شدت تعیین کننده‎ی میزان هنری بودن اثر هنری ما است. مثال: اینکه قاری، آیاتِ عذاب را شاد نخواند. آیات تبشیر را غمگین نخواند. اینکه اصلا درکی از غمگینی، شادی، شور، حماسه، اضطراب و دیگر معانی و عواطف داشته باشد.

  • من ...

۹۳/۱۲/۲۳


یک عیدی برای شما و بچه‎ها

آلبوم بچه ها بهار حسین علیزاده مجید درخشانی

 

یک

روزی روزگاری در دهکدۀ ما یک جای خوب و باصفایی بود به نام «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» که گویا هنوز هست و پر بدک هم نیست، اما در آن روزی روزگاری که درمجموع روزها و روزگار خیلی خوبی هم نبودند در کانون یک اتفاقات خوب و ویژه‎ای افتاد. چرا؟ به دو علت، یکی اینکه موضوعِ «بچه‎ها» بودند نه فساد و فحشا و پول و کثافت‎کاریِ رایجِ دیگر نهادها و موسسات آن دوران؛ دوم: در بعضی از بخش‎ها یک آدم‎های باصفا و البته خلّاقی جذب شدند آمدند پای کار و توانستند یک‎سری آدم‎های باصفا یا لااقل با استعداد دیگر را هم بیاورند. مثلا احمدرضا احمدیِ شاعر که هیچ‎وقت هم شاعر خیلی خوبی نبود و نشد به عنوان یک آدم خوب و خلّاق و همچنین یک «علاقه‎مند و فعال حوزه کودک و نوجوان»ِ خوب، در واحد موسیقی فعال شد و تعدادی جوان باصفا و مستعد موسیقی را دور هم جمع کرد. آدم‎هایی مثل «احمد پژمان»، «کامبیز روشن‎روان»، «فریدون شهبازیان»، «مجید انتظامی»، «حسین دهلوی»، «فرهاد فخرالدینی» و... که عموماً پس از انقلاب هم فعالیت‎شان را در کانون ادامه دادند و بعداً هم شدند مشاهیر موسیقی ارکسترال سمفونیک و موسیقی فیلم ایران. جالب برایم این است که عموم فعالان این حوزه بعداً نشان دادند شخصیت‎های بسیار پاکیزه و متین‎تری دارند نسبت به دیگر فعالان موسیقی که در عرصه‎های دیگری به‎جز عرصۀ کودک و نوجوان کار می‎کردند.

کلاً جالب است که در بسیاری از اوقات یک شاعر حسابی از موسیقی سردرمی‎آورده و دورانِ مدیریت او بر موسیقی بهتر از مدیریت خود موزیسین‎ها بوده است. مثل همین احمد رضا احمدی در حوزه موسیقی کودک و نوجوان. یا هوشنگ ابتهاج در حوزه موسیقی سنتی (ردیف) یا علی معلم دامغانی در موسیقی محلی و مقامی و همچنین موسیقی پاپ.

پ ن: اخیرا هم یک شاعر مدیر یک مرکز موسیقی شد؛ لکن بعید می‎دانم این بزرگوار تفاوت دوک و دودوک، کنسرو و کنسرت و اکتاو و اکتاویو پاز را خیلی متوجه شود. شاید هم من دارم زود قضاوت می‎کنم. علی‎ای‎حال واقعاً جای تعجب داشت که بر جای حسام‎الدین سراج‎ها، رضا مهدوی‎ها و پیروز ارجمندها بی هیچ سابقه ذهنی جناب فاضل نظری تکیه بزند. انصفاً همینِ منِ حاجسن، اگر با همین لباس خانگی‎ام و همین وقت شب پا می‎شدم می‎رفتم آنجا شایسته‎تر بودم و خیلی خیلی بیشتر از موسیقی سر در می‎آوردم. خب مثلاً چرا یکی مثل «هوشنگ جاوید» نباید مدیر مرکز موسیقی حوزه هنری باشد؟! بگذریم. (و قال قائل: حاجسن باز بند کردی به یه ریشوی کت‎شلواریِ شیک؟ چی کارش داری بابا؟!)

 

دو

الآن، عمومِ آهنگ‎های کودک و نوجوانی که تولید می‎شوند مربوط به صداوسیما هستند و اکثریتِ قابل توجهِ این موسیقی‎ها آهنگ‎های مطربی، شیش و هشت، سطحی و مبتذلی‎اند که نه زیبا هستند، نه بامعنا و نه متناسب با فرهنگ ما. به قول قدیمی‎ها: «بزن برقص». یعنی آهنگ‎هایی که تنها فایده‎شان این است که داخل تلویزیونی‎ها باهاش دست بزنند و خارج تلویزیونی‎ها باهاش تکان بخورند.

 

سه

همین حالا دارم برای حسین علیزاده مطلب مستوفایی می‎نویسم و _ اگر بد قولی نکنم_ از وسط نوشتنش قرار شد بدهمش به آقا رضا برای جایی دیگر؛ لکن حیفم آمد این یک موضوع و این یک آلبوم را جدا نکنم تا اینجا برای شما تعریف کنم. این آلبوم از کارهای پس از انقلاب است. انتشاراتش هم کانون نیست و از مجموعه کاست‎های «قاصدک» نشر ابتکار است. گمانم علیزاده پس از انقلاب دو آلبوم برای کودکان کار کرده است. این یکی با همکاریِ مجید درخشانی است. «بچه‎ها بهار» یک آلبوم بسیار زیبا و خلّاقانه است که هم بچه‎ها می‎توانند عاشقش شوند هم ما پیرمردها و پیرزن‎ها. برخلاف بسیاری از کارهای کودک و نوجوانِ امروز که برای ما _و حتی بسیاری از بچه‎ها_ به‎نظر سخیف و سطح پایین می‎آید. اصلا این تلقی وحشتناکی است که امروز به قوت و قدرت وجود دارد مبنی بر اینکه کار برای کودک و نوجوان (در شعر، موسیقی، سینما و...) یعنی کار سطحی و نازل. چون بچه‎ها احمق‎اند، لذا ایرادی ندارد برایشان سطحی و  احمقانه کار کنیم. باز هم بگذریم.

من با بخش‎های شاد این آلبوم واقعاً شاد می‎شوم و با بخش‎های غمگینش واقعاً گریۀ آدم در می‎آید. اصل آلبوم شاد است و غمش اندک است. اما بسیار زیبا و خواستنی. تغییر وضعیت‎ها از شادی به غم و از غم به شادی بسیار هنرمندانه است.

نکته یکم: گوینده در ابتدای کاست شاعران را جناب «نیما یوشیج» و «الف.آزاد» (محمود مشرف آزاد تهرانی) معرفی می‎کند اما شاید بعضی از اشعار از «هنگامه مفید» (یاشار) باشد و بعضی هم اشعار عامیانه. نام تک‎خوان‎ها را نمی‎دانم، مخصوصاً خیلی دلم می‎خواهد نام تک‎خوانِ نقشِ کودک را بدانم.

نکته دوم: روی الفِ نوار و بخشِ نخستِ آلبوم با قطعه‎ای شروع می‎شود که برای آنانکه نینوای حسین علیزاده را از برند، آشناست. این قطعه بی دکلمه‎اش با نامِ «نوروز» در آلبوم نینوا هم آمده است.

نکته اخلاقی: این آلبوم دیگر منتشر نمی‎شود و در دکان هیچ عطار و موسیقی‎فروشی نیز یافت نمی‎شود، به همین‎خاطر من لینک دانلودش را می‎گذارم. خودم هم به گمانم از اینترنت دانلود کرده‎ام. ان‎شاالله چنین آثار زیبا و فاخری دوباره به بازار بیایند، آن‎موقع _به همین برکت قسم_ همه‎مان می‎رویم اصل آلبوم را هم می‎خریم، چندتا هم می‎خریم، هم برای خودمان هم برای بچه‎ها.

 

آلبوم بچه ها بهار حسین علیزاده مجید درخشانی

دانلودِ طرف اول نوار _ آلبوم  بچه‎ها بهار

مقدمه (نوروز)

بچه‎ها بهار

یک و دو و سه | زنگ مدرسه

دویدم و دویدم | سر کوهی رسیدم

یک و دو سه 2

حمومک مورچه داره | بشین و پاشو خنده داره

 

 

آلبوم بچه ها بهار حسین علیزاده مجید درخشانی

دانلودِ طرف دوم نوار _ آلبوم  بچه‎ها بهار

بچه‎ها بهار 2

حمومک مورچه داره 2

تو که ماه بلند آسمونی

دویدم و دویدم 2

تو که ماه بلند آسمونی 2

 


پ ن: این مسائل اصلا به معنیِ این نیست که بچه هیئتی‎ها حواسشان به فاطمیه نیست. اصلا آدم همیشه اول فصل بهار، قبلِ همه یادِ بی‎بیِ سبزپوش می‎افتد: نوحه حاجسن با صدای حاج‎میثم

  • من ...
۹۲/۰۸/۱۹
http://web.archive.org/web/20150531223418/http://senobari.persiangig.com/image/Maddah/Nariman%20Panahi.jpg
بخشی از این قطعات را مدیون آقای علیرضا رضایی (مجنون الحسین) هستم که سال گذشته در تنها دیدارمان آرشیوشان را در اختیار من قرار دادند. من یک نوار دادم ایشان یک آرشیو.

یک: «زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست» ( نوحه و ذکر _ این اجرا خیلی قدیمی ست)

دو: «حاله ای بر چهره از نور خدا دارد حسین» (نوحه واحد _ شاعر: «حسان». این هم تقریبا قدیمی است)

سه: «هر طرف می نگرم نیزه و شمشیر است» (نوحه _ تقریبا قدیمی)

چهار: «دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید» (نوحه واحد _ شاعر «حسان» است و به استقبالِ شعر معروف وحشی بافقی رفته. این و دو قطعه ی بعدی هرسه یک نغمه [ملودی] دارند. مثلا من بچه بودم این را خیلی شنیده بودم ولی دوستم قطعه بعدی را. و قطعا هر سه قطعه مربوط به دهه هفتاداند)

پنج: «ذوالجناحا ز چه رو سوی خیام آمده ای» (نوحه واحد )

شش: «در کنار علقه سروی ز پا افتاده است» (نوحه واحد _ شاعر: مرحوم حاج محمد علامه)

هفت: ذکر  (این برای دهه هشتاد است)

هشت: ذکر «حسین» با سنج و دمام (برای دهه هشتاد است و البته خیلی پیش از راه یافتن سنج و دمام به هیئت محمود کریمی)

نه: ذکر شب تاسوعا با سنج و دمام  (سالهای اخیر)

ده: «کربلا کوی شیون و شین» (نوحه _ سالهای اخیر)

  • من ...


۹۳/۰۶/۰۳ 


مخاطب خاص: «مذهبی‎ها و حزب‎اللهی‎ها»

افراط یعنی هرجا هر دایره‎ای دیدی بگویی نماد فراماسونری است و مدام در حال حل کردنِ جدولِ اشکالِ فراماسونری در نقوشِ در و دیوار باشی. افراط یعنی همانطور که عرفا همه جا جلوه‎ی خدا را می‎بینند تو همه جا جلوه‎ی فراماسونری و شیطان را ببینی. افراط یعنی تاریخ نمادهای فراماسونری را به پیش از پیدایشِ خود فراماسونری ببری. افراط یعنی آنقدر در زندگی و افکار و گفتارت به فراماسونری و قدرتش بها بدهی که ناخواسته دچارِ ثنویت شوی؛ جهان دو مبدأ دارد: خدا و فراماسونری! افراط یعنی ناخواسته بگویی «یدالله فوق ایدیهم» و البته دست فراماسونری بالای دست خداست!

افراط یعنی وقتی برای اولین‎بار «ویدئو» به ایران می‎آید فکر کنی ویدئو یعنی فیلم مستهجن. فکر کنی دانشگاه یعنی لانه‎ی فساد؛ فکر کنی رمان یعنی شیطان. افراط یعنی هر متفکرِ غربیِ بیچاره‎ای که کتابش در کتابخانه‎ی یک اصطلاح‎طلب دیده شده را هم تئوری‎پردازِ انقلابِ مخملی بدانی؛ ولو آن متفکر اصلا واردِ فلسفه سیاست نشده باشد؛ ولو آن اصلاح‎طلب اصلا از درکِ نظریات آن متفکر عاجز باشد! افراط یعنی با خیال‎بافی ارتش دشمن را چندبرابر کنی. افراط یعنی با جهالتِ خود تسلیمِ یأس و ترس شوی و فراموش کنی یأس همسایه‎ی کفر است و ترس دست‎افزارِ شیطان: «انما ذلکم الشیطان یخوّف اولیائه».

تفریط یعنی قواعد بالا را برعکس کنی: هیچ توطئه‎ای نیست؛ هیچ دشمنی نیست؛ هیچ خطری نیست.

تفریط یعنی اسم خودت را بگذاری «سرباز جنگ نرم» و خودت را در راه شبکه‎های اجتماعی حلق‎آویز کنی. تفریط یعنی اسم کارت را بگذاری «فعالیتِ فرهنگی» و مدام در حال «کپی/پیست» مطالب خبرگزاری فارس باشی. تفریط یعنی فکر کنی در حال «تبلیغِ اسلام و آگاه‎سازی مردم» هستی اما از موهای سفیدِ جدید مادرت و حال‎واحوالِ خانواده و همسایه‎هایت و حتی زندگی خودت بی‎خبر باشی. تفریط یعنی با وقت گذاشتن و واردکردن عکس و اطلاعاتت در نرم‎افزاری که افسر ارشد اطلاعات رژیم صهیونیستی تالمون مارکو (نرم‎افزارِ «وایبر») مدیر و مؤسس آن است؛ به پر شدن پازل اطلاعاتی‎امنیتی دشمنت کمک کنی و در عین‎حال خیال کنی افسرِ جنگ نرمی! (این اطلاعات را حتی در ویکیپدیای انگلیسیِ تالمون مارکو هم می‎توان یافت).

تفریط یعنی منبعِ اصلی اطلاعات و مرجعِ نخستِ مطالعاتت ویکیپدیا باشد. تفریط یعنی حتی برای خواندنِ قرآن روزانه‎ات هم به شبکه وصل شوی. تفریط یعنی هر خبر، عکس یا مطلب جالبی که برایت می‎آید را بی‎تحقیق درباره صحت و سقم و اعتبارِ منبعش با دیگران به اشتراک بگذاری. تفریط یعنی وادادن در برابر پیش‎آمدها. تفریط یعنی اعتقاد و اندیشه‎ات را به جمع بسپاری و فراموش کنی: «ولکن اکثر النّاس لایعقلون».

و قال امیرالمؤمنین و یعسوب‎الدین مولانا الإمام علی‎ابن‎ابی‎طالب: «لا تری الجاهل الّا مُفرِطاً اَو مُفَرِّطاً».

 


این یادداشت هم در همان شماره مجله پنجره (25مرداد) و در صفحه «خودنویس» منتشر شد.

  • من ...

من خودم از همه هنجارگریزترم. چه هنجار روشنفکری، چه هنجار مذهبی. در حیطۀ «عمل» که از کودکی چنین بودم و همواره مخالف جمع و جماعت. در حیطۀ نظر هم سال‎ها پیش در ابتدای جوانی از درویشی آموختم «آنگاه که همه به نماز ایستادند، تو بنشین. وآنگاه که ندای اذان شنیدی و ندیدی کسی برخیزد، تو برخیز و قامت ببند»

چه اینکه حقیقت ورای هنجارهای اجتماع است و صداقت فرای غوغای جماعت.

همچنین در انجام مستحبات و مشهورات دینی از همه کاهل‎تر، و در تکرارِ سخنان رسمی و طبق معمولِ دین و حکومت، از همه نامتمایل‎ترم.

لکن در مواجهه با چیزهایی که با عقل و شعور و شرافت و حمّیّتِ خودم سر و کار دارد سیب‎زمینی‎وار برخورد نمی‎کنم. این دیگر ربطی به پیروی از جماعت ندارد.

از سال‎ها پیش که یک‎بار آقای خامنه‎ای در تلویزیون برایم توضیح داد که خرید تولیدِ خارجی _ولو جنس بهتر_ در حق سرزمینم و کارمندان و کارگرانش و نسل و دودمانِ خودم، خیانت است؛ در حدّ و اندازۀ خودم رعایت کردم. نه به خاطر مسائل دینی و اسلامی و مظلومیت شیعه و حجّیتِ سخنِ علی خامنه‎ای و ... نه! صرفاً به‎خاطر ارزشی که برای عزّت و رفاهِ کشورم و خودم قائل بودم. اینجا جزو آن جاهایی است که من عمیقاً و دقیقاً ایرانی‎ام. چه در پرهیز از محصولاتِ آشکارا خارجی (که در خارج هم تولید می‎شوند، از شامپوها و شکلات‎ها گرفته تا اجناس کلان‎تر) چه در محصولات مشکوک (که کارخانه‎اش اینجاست ولی باید حق و حسابی بابت استفاده از این اسم باکلاس به اجنبی بپردازند). سال‎ها پیش، همه می‎دانستند که حاجسن است و صفای نوشابۀ سیاه. لکن همین من با کمی دقت و تغییر سلیقه و البته تحمل طعنه (از رفقا گرفته تا تمام کیوسک‎ها و فروشنده‎ها) و بی تحمیلِ سلیقه و اندیشه‎ام به دیگران، ضرر قابل توجهی را به کارخانۀ کوکاکولا و پپسی وارد کردم و باعث شدم کارخانجاتی چون زم‎زم ورشکست نشوند. (چون مصرفم بالا و استثنایی بود همین تغییر رویه یک‎نفره اینهمه تأثیر داشت) بگذریم.

سخنی که در صحبت‎های امروز به‎صورت ضمنی رویش تأکید شد بدیهیِ بودنِ حکمِ شرعیِ حمایت از محصولات داخلی بود:

خامنه ای

«بارها در سخنرانی‌های اوّل سال و غیر آن تکرار کردم، الآن هم به شما عرض می‎کنم: مردم محصولات داخلی را مصرف کنند؛ نروند دنبال این نشانه‌ها. حالا مُد شده است بگویند «بِرَند» است، بِرَند فلان؛ بِرَند چیست؟! بروید سراغ مصرف تولیدات داخلی. آن چیزهایی که مشابه داخلی دارد، متعصّبانه و با تعصّبِ تمام، ملّت ایران  خارجیِ آن را مصرف نکنند. این را من فقط برای یک عدّۀ خاص نمی‎گویم؛ خب بله، وقتی ما می‎گوییم، یک عدّه از متدیّنین فوراً گوش می‎کنند حرف را، پیغام هم می‎دهند فلان چیز را که خارجی است بخریم؟ فلان چیز را نخریم؟ من فقط برای متدیّنین و افرادی که برای حرف ما حجّیّت شرعی قائلند، این را نمی‎گویم؛ من این حرف را برای هرکسی می‎گویم که به ایران علاقه‌مند است، به آیندۀ کشور علاقه‌مند است، به فکر بچّه‌های خودش است که بنا است فردا در این کشور زندگی کنند. شمامصنوعات خارجی را که مصرف می‎کنید، در واقع کمک می‎کنید به اینکه حجم آن بنگاه خارجی، آن کارگر خارجی، آن سرمایه‌دار خارجی، مدام بیشتر بشود و تولید داخلی شکست بخورد.» در دیدار مردم آذربایجان ۱۳۹۳/۱۱/۲۹

حالا من برخلاف بیانات حضرت ایشان می‎خواهم بگویم مخاطب اولی و اصلی این سخن و نیز مخاطبِ فرهیخته‎اش مخاطبِ ایرانی است. مخاطبِ دوم و کم‎تر فرهیخته، مخاطبِ مسلمان است. یعنی منِ ایرانی بیش و پیش از منِ مسلمان باید شعورش به این حرف برسد. حالا کاری نداریم که امروز بیشتر واضح شد برای منِ مسلمان مسئله فقط ارشادی و توصیه‎ای نبوده، بلکه حجّیّتِ شرعیِ عندالله داشته است. چه از زبانِ  آیت‎الله خامنه‎ایِ مرجع تقلید. چه آیت‎الله خامنه‎ایِ ولی فقیه. چه آیت‎الله خامنه‎ایِ حاکمِ شرع. چه آیت‎الله خامنه‎ایِ روحانیِ مسلمان که سخنش خلاف منطق دینی من نیست.

حال بپرسیم آیا همین متدیّنین (همین «آن‎ها که هیچ!») هم همه به این مهم اهتمام دارند؟! چه آن فرهیخته‎ای که دغدغۀ معرفت دینی و پرسش از امر قدسی دارد، چه آن جوانی که «مداحیِ روز» را دنبال می‎کند، چه آن حزب‎اللهی‎ای که والپیپرش روی قاسم سلیمانی و عماد مغنیه است و منبر پناهیان و ماندگاری را از دست نمی‎دهد. و بپرسیم اگر فقط آن‎ها رعایت می‎کردند آیا وضع ما چنین بود؟

و اِلّا ما که از صنف متدیّنینِ راستین و حزب‎اللّهی‎های دو آتشه نیستیم و بنا به ایرانی بودنمان سال‎هاست این سخنِ سیدِ علیِ خامنه‎ای را بسیار منطقی و واضح یافته‎ایم و تلاش کرده‎ایم بدان پایبند باشیم:

«شما می‏‎روید یک جنسی را از بازار تهیه کنید، یک لباس؛ یا فرض بفرمایید یک وسیلۀ خانه، یک ظرف؛ نوع داخلی‏‎اش هست، نوع خارجی‏‎اش هم هست؛ یک مقداری به خاطر تبلیغات خارجی، یک مقدار به خاطر پُز دادن به اینکه این جنس خارجی است، یک مقدار به خاطر رسوبات فرهنگی قبلی که جنس داخلی فایده‏‎ای ندارد و یک مقدار هم شاید به خاطر مرغوب‎تر بودن جنس خارجی؛ این مرغوبتر بودن هم ممکن است یکی از عوامل باشد، لیکن به هر حال تعیین‏‎کننده نیست، شما آن را انتخاب می‏‎کنید. یعنی چه کار می‏کنید؟ ---> یک کارگر ایرانی را بیکار می‏‎کنید و یک کارگر غیر ایرانی را به کار وادار می‏‎کنید.» در دیدار دانشگاهیان سمنان ۱۳۸۵/۰۸/۱۸

چندسال پیش به یکی از رفقا  _اگر یادش نرفته باشد_ گفتم تو که داری ریه‎ات را دود می‎کنی، لااقل بگذار به جای اینکه با خس‎خسِ سینۀ تو عرقِ فلان دلّالِ کافر اجنبی فراهم شود، نان لواش کارگر باصفا و خستۀ ایرانی جور شود.

«ایرانِ من بلات مهل بر سر آورند
مگذار در تو اجنبیان سربرآورند!»


  • من ...